موانع اخلاص/بخش اول
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
یک چند شبی است در این چند جلسه راجع به اخلاص صحبت می کنیم. چون کار را که همه دنیا می جنبند. می دوند، می روند، می آیند، جلسه می گیرند. می خرند، می فروشند و ازدواج می کنند. جنب و جوش ها در همه کره زمین هست. کاغذ که کاغذ است. بحث ما بحث اسکناس است به خاطر این نخی که درونش است. اسکناس یک نخی دارد که آن نخ به اسکناس ارزش می دهد. جنب و جوش ها هست. این جنب و جوش ما باید قربة الی الله باشد، برای خدا باشد تا این اعتبار داشته باشد. سه جلسه صحبت کردیم، گاهی وقت ها هم موانع اخلاص را می گوییم.
1- حبّ و بغض بی جا، عامل دوری از اخلاص
چون آدم گاهی کینه دارد، از کسی بدش می آید. پا روی حق می گذارد و کاری به خدا ندارد. پا روی حق می گذارد به خاطر اینکه بدش آمده است. یا خودبین است به خاطر حفظ خودش، یک چیزهایی برایش اصل است. آن چیزهایی که برایش اصل است، نمی گذارد این برای خدا فکر کند. به چیزی که خودش می خواهد را فکر می کند. مثلاً اصالت العنوان، اصل برایش این است که مثلاً چطور صدایش زدند. به او دکتر گفتند یا نگفتند؟ به او آیت الله گفتند یا نگفتند؟ اسمش را نوشتند یا ننوشتند؟ خیلی اگر کسی به یک چیزی توجه داشته باشد، کجامن مطرح شدم؟ برای من چه گفتند؟ جایگاه من چیست؟ اگر توجه به عنوان داشته باشد، دیگر نمی تواند خدا باشد.
دو جا دعوتش می کنند، یک جای گمنام و یک جای رسمی. این کاری ندارد کجا مفیدتر است. کجا نیاز بیشتر است؟ می گوید: کجا عنوان من مهم است؟ کجا مثلاً مرکز استان باشد. این شهر یا آن شهر؟ چون بچه این شهر است، می گوید: این شهر مرکز استان باشد. حالا واقعاً این شهر جمعیتش بیشتر است. فرودگاهش، قطارش، دانشگاهش، حوزه اش، می گوید: نه، چون من متولد این شهر هستم یک کاری کنید اینجا مرکز استان باشد. اگر کسی دنبال عنوان باشد این توجه به عنوان دیگر نمی گذارد آدم برای خدا فکر کند.
2- شهرت و مقام، بستر ترک اخلاص
الآن یک آدم مشهور عارش می شود اذان بگوید. مثلاً شما در بازار دیدید که یک تاجر اذان بگوید؟ در یک حوزه علمیه دیدید که یک آیت الله اذان بگوید؟ در یک پادگان دیدید یک امیر سردار اذان بگوید؟ در یک دبیرستان دیدید که رئیس دبیرستان اذان بگوید؟ می گوید: نه! حالا می گوییم بچه ها بگویند. یعنی در شأن من نیست که اذان بگویم. سخنرانی بخواهی برایت می کنم. اما بیایم اذان بگویم، حدیث داریم دوره ای می آید، دوره ی آخر الزمان که آدم هایی که نام دارند و نان دارند و عنوان دارند از اذان گفتن عارشان می شود. استاد دانشگاه که اذان نمی گوید. اینها نمی گذارد ما برسیم. اینها موانع راه است. اصل عنوان!
اصل قیافه، می آییم نماز بخوانیم جا نیست. خوب حالا روی یک مقوا بایست، نماز بخوان. روی سنگ نماز بخوان. بعد لباست را تکان می دهی. می گوید: نه! آخر این اتویش به هم می خورد. گاهی وقت ها آدم باید از جلسه بلند شود برود. یادش می آید نماز نخوانده، خدا می گوید: بلند شو، می گوید: نه، حالا در عروسی هستیم. در عقد هستیم،سر کلاس هستیم. خدا شهید مظلوم بهشتی را رحمت کند. ما خدمتش بودیم، جمعی از کشورهای مختلف دنیا آمده بودند با او مصاحبه می کنند. همینطور که جواب خبرنگارهای خارجی را می داد، یک مرتبه اذان شد، گفت: با اجازه من وقت نمازم است. الله اکبر!
این گفتگوهای پنج به علاوه یک تا به حال چند جلسه، کری و آن خانم قبلی بود... نشتون... هشتون... اشتون، چند دفعه بود وزیر امور خارجه ما وقت نماز شد، گفت: وقت نماز است. بلند شد نماز خواند. یکوقتی اول انقلاب ما به صدا و سیما رفتیم، کسی نبود بفهمد قبله چطور است؟ انگار یک نمازخوان آنجا نبود. اگر هم بود، خانه اش بود. قبله را نمی دانست.
یکبار ما یک گفتگوی دو ساعته داشتیم از قبل از غروب تا بعد از غروب. نماز مغرب در این دو ساعت قرار داشت. گفتیم: خوب نماز چه کنیم؟ گفتند: نماز که نمی شود بخوانید. گفتم: نمی شود یعنی چه؟ شما یک میان پرده نشان بده ما نماز بخوانیم. آخر من وقت نماز حرف می زنم، همه اینهایی که پای تلویزیون هستند، می گویند: خود قرائتی را ببین، الآن وقت نماز دارد حرف می زند. تمام بافته های ما از بین می رود. وجدان خودم ناراحت است. من نمی آیم صحبت کنم. گفتند: خوب پس یک سه دقیقه شما نماز مغرب را بخوان. عشا برای بعد! گفتم: باشد. خوب وقت نماز رسید و گفتم: سه دقیقه وقت نماز است تعطیل! بعداً ادامه مذاکرات. چطور نماز بخوانیم؟ دیدم این طرف موکت و فرش را انداختند، دوربین ها را آوردند. تا رفتیم بگوییم: الله اکبر! گفتیم: قبله این طرف است؟ گفتند: نه، قبله آن طرف است؟ گفتم: پس چرا جا نماز را این طرف گذاشتی؟ گفت: مگر ششما نمی خواهی نماز نمادین بخوانی؟ گفتم: نماز نمادین چیست؟ بابا مسلمان هستم. مثل باقی مسلمان ها می خواهم نماز بخوانم. این باورش نمی آمد که من می خواهم نماز بخوانم. آخر می گویند: ما از این طرف نور دادیم. گفتم: من چه کار به نور تو دارم؟ من می خواهم نماز بخوانم. می گوید: آخر پروژکتور را از این طرف تنظیم کردیم. ما خیلی کوتاه می آییم. اصل عنوان، اصل قیافه...
3- خطر علم زدگی و مدرک گرایی
اصل علمیت، گاهی وقت ها می توانیم روان حرف بزنیم، ولی می گوییم: اگر روان حرف بزنیم خواهند گفت: این سواد ندارد. عبارت ها را قرآن می گوید: «یلْوُونَ أَلْسِنَتَهُم» (آل عمران/78) بعضی ها زبانشان را چنان می گردانند، «لتحسبوه من...» بخوانید... «یلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتابِ وَ ما هُوَ مِنَ الْكِتابِ» (آل عمران/78) گاهی وقت ها عنوان برای ما مهم است. بگذارید یک مثل بزنم.
یک قصه ای را مرحوم مطهری در داستان راستان نوشته است. داستان راستان قصه های واقعیت داری است که مرحوم مطهری جمع آوری کرده است. من اگر بگویم: در داستان راستان، خواهند گفت: آقای قرائتی هم دیگر روضه هایش ته کشیده است. دیگر چسبیده از داستان راستان برای ما سخنرانی می کند. من عارم می شود بگویم: داستان راستان، نگاه می کنم می بینم داستان راستان این قصه را از مستدرک الوسایل نقل کرده است. من نمی گویم در داستان راستان، می گویم: در کتاب مستدرک الوسایل، آنکه نشسته می گوید: هو... قرائتی خوب باسواد شده است. از آن کتاب کلفت ها گفت! المستدرک الوسایل، من حدیث را در، قصه را در داستان راستان دیدم. منتهی اگر بگویم: داستان راستان، خواهند گفت...
گاهی وقت ها می خواهند یک چیز آبکی هم بگویند. چنان آهی می کشند، این حدیث را مرحوم مفید نقل کرده است. هو... مفید... دنیا دیگر کی مثل مفید درست خواهد کرد؟! شروع می کند مفید... این حدیث از کلینی است، شروع می کند کلینی... بابا بگو ببینم چه می خواهی بگویی؟ حالا یا مفید یا کلینی... یعنی یک آهی می کشند، یک ژستی می گیرند. خود کتاب را نمی گویند... این چیزها دکان است. حالا یک چای کنار یک کسی خورده است. کنار یک مقامی یک چای خورده است. این را قاب می کند و در اتاقش می گذارد. مثلاً چای خوردن کنار امام خمینی، این مثلاً علامت چیست؟ اگر من یک چای نزد امام خوردم، یک عکس گرفتند، این عکس را قاب می کنم، این نشان دهنده چیست؟ علمت مثل امام است؟ اخلاقت، تواضعت، شجاعتت، چه کمالی از امام داری؟ توجه به عناوین...
4- خطر وابستگی به آرزوهای دور و دراز
آرزوها آدم را از اخلاص دور می کند. آرزوهای طولانی، من اگر داماد فلانی شوم، اگر دختر فلانی را بگیرم. اگر این شوهر من شود،اگر از این محله به آن محله برویم. اگر از این بانک بگیریم، اگر با او شریک شویم، همینطور هی دائماً دارد برای خودش نقشه می کشد. خدا می داند اینکه می گویم، راست می گویم.
چهل سال پیش سالها قبل از انقلاب من تصمیم گرفتم پزشک اطفال داریم، آخوند اطفال شوم. دو سه بچه جمع کردم، تخته سیاه گذاشتم و برایشان کلاس گذاشتم. یکی گفت: آقای قرائتی تو خیلی سیاستمدار هستی. گفتم: ببخشید کجای کار من به سیاستمدار می خورد؟ تخته سیاه و گچ و پنج تا، ده تا بچه با کم و زیادش! گفت: نه! این بچه ها چهل سال دیگر تاجر شوند، سهم امامشان را به تو خواهند داد. (خنده حضار) یعنی اینها مالیخولیا است... اینها آرزوهاست.
این دختر آرزو دارد که اگر لیسانس شود، شوهرش هم پروفسور است. کمتر از پروفسور هم قبول نمی کند. بابا، خانم، شوهر نیست. هرکس آمد قبول کن. نه آخر من لیسانس هستم، شوهرم دیپلم باشد؟ باسمه تعالی بله! اصلاً ازدواج آدم هاست. ازدواج مدرک ها نیست. چون شما لیسانس هستی شوهرت هم باید فوق لیسانس باشد، نه! اگر اینطور باشد همه مراجع بی زن هستند. چون شوهر مرجع تقلید است، خانمش هم باید مرجع تقلید باشد. هیچی! کدام زن مرجع تقلید است؟ هیچی همه مراجع بی همسر می مانند. آرزویش است...
از هزار و یک نفر قرض می کند که خانه اش در فلان محله باشد. آدرس هم که می دهد، مثلاً اگر خانه اش یک جایی است که یک خیابان اصلی به آن می خورد و یک خیابان فرعی، آن خیابان اصلی را می گوید. این آرزوها و خط نشان هایی که می کشیم... حتی من به طلبه ها می گویم. طلبه ها! درس می خوانید برای این نخوانید که قاضی شوید. ممکن است نشوید. مرجع شوید. ممکن است نشوید. اگر کسی برای خودش خط و نشان بکشد و به خط و نشانش نرسد، با کینه از دنیا می رود. یعنی بنده نیتم این است که مرجع شوم، خوب حالا نشدم. دم مرگ ممکن است بگویند: نخیر! ما با فلانی هم دوره بودیم، او رهبر شد، مرجع شد، رئیس جمهور شد و ما نشدیم.
5- سعی و تلاش، ملاک پاداش الهی
چه کسی گفته: ارزش در چه زمانی است و مربوط به چیست؟ شما هرچه داری انجام بده. آقا، شما ده تومان داری، یک تومان صدقه بده، می شود یک دهم. یک کسی هم ده میلیارد دارد، یک میلیارد صدقه می دهد. ثواب هر دو یکی است. چون یک دهم بود. آن کسی که ده تومان پول داشت، یک دهمش می شود یک تومان داد. آن کسی هم که ده میلیارد داشت، یک میلیارد داد، آن هم یک دهم می شود. خدا نگه نمی کند چه کسی یک تومان داد و چه کسی یک میلیارد داد؟ خدا نگاه می کند یک تومان چند درصد سرمایه اش است. یک میلیارد چند درصد است؟ یک تومان یک دهم ده تومان است، یک میلیارد هم یک دهم، ده میلیارد است.
آقا من و بوعلی سینا در کتابخانه می رویم، دو ساعت مطالعه می کنیم. بوعلی سینا تیزهوش است، از این دو ساعت سی مطلب می فهمد. من تیزهوش نیستم از دو ساعت یک مطلب می فهمم. اما اجر من و بوعلی سینا روز قیامت یکسان است. چون قرآن می گوید: «وَ أَنْ لَیسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى» (نجم/39) خدا نگاه نمی کند چه کسی چه فهمید؟ تو چقدر جان کندی؟ من دو ساعت، بوعلی سینا هم دو ساعت. اجرتان یکسان است.
هیچکس نباید عقده ای شود که چرا به فلانی به جای رسید، قرآن یک آیه ای دارد «وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْضٍ» (نساء/32) قرآن می گوید: چرا چشم حسرت می کنی؟ او خانه اش چطور است. او عروسش، دامادش، مسکن اش، ماشین اش، اصلاً چشم حسرت نکن، سرت را پایین بیانداز و برو. آن مقداری که داری خوب عمل کن. خانه شش دانگ است. حالا این خانه سی متر باشد، شش دانگ است، هزار متر هم باشد شش دانگ است. خدا نگاه به متر نمی کند. این سندش شش دانگ است؟ کافی است. سند شش دانگ باشد کافی است. کار برای خدا باشد، قبول است. خدا نگاه نمی کند چه کسی چه داد و چه گرفت؟
ادامه دارد...
- وبلاگ رامین عشقی
- بازدید: 720
- 1