حج در شعر فارسی/بخش دوم
29 ـ کمال الدّین ابوالعطاء محمود بن علی کرمانی (متوفای 753 ه . ق.) از شاعران بزرگ قرن هشتم است. در کرمان متولد شده و در همان شهر تحصیل کرده و به «خواجوی کرمانی» معروف است. خواجه از جمله مقلّدان نظامی است که خمسه سروده و درخلال آنها از حجّ و کعبه و مکّه و زمزم و حجر الاسود و حرم و حاجی و حجّاج و... به مناسبت گاهی به صورت حکایت، گاهی در مدح و به عنوان تشبیه و دیگر صور خیال سخن گفته. او نیز کعبه دل را بر کعبه گل ترجیح می دهد. در مثنوی گل و نوروز در داستان راهب با شاهزاده نوروز آمده است :
به هر سویی که گشتی دیده اش باز | دلش کردی به راه کعبه پرواز |
دران موسم که کوچ حاجیان بود | جرس نالنده و محمل روان بود |
برآمد بانگ حجّاج از چپ و راست | غرکوس رحیل از شهر برخاست |
که شاها بنده را شد روزگاری | که جز اندیشه حج نیست کاری |
اگر فرمان دهی پر باز گیرم | به اقصای حرم پرواز گیرم |
زپای ناودان سربرفرازم | بر آن در، خویشتن را حلقه سازم |
خورم از چشمه زمزم شرابی | فشانم بر حجر از دیده آبی |
مگر در مروه بخشندم صفایی | دهندم در حریم کعبه جایی |
ملک چون دید کان نورسته شمشاد | هوای کعبه اش دادست بر باد |
به او گفت وقتی به بغداد رسیدی نزد نصر عیّار برو...
وزان جا رخ به سوی کعبه آور | مراد دل بخواه از حیّ داور |
روان کردش چو سوی کعبه حجّاج | و یا خورشید یثرب را به معراج(13) |
خواجو به وجد می آید و در کمال نامه به مکّه وصال می رسد و به طواف کعبه جلال می پردازد و... می گوید:
چون سر از نجد و جدّه برکردم | دست با کوه در کمر کردم |
ساکن مکّه وصال شدم | طایف کعبه جلال شدم |
حجرالاسود از دل شیدا | باز نشناختم در آن سودا |
چشمم آب رخ از روان دیده | مروه دل صفا زجان دیده(14) |
وقتی حکایت جنید و شبلی را نقل می کند می گوید:
اهل روش را قدمی دیگراست | کعبه جان را حرمی دیگر است... |
کعبه قربت حرم خاص توست | فاتحه صبر زاخلاص توست... |
خیمه زن از بادیه گل به در | کعبه جان در حرم دل نگر... |
حال ره کعبه زبتخانه جوی | وآتش شمع از دل پروانه جوی... |
کعبه دل در حرم بیخودی است | پیک روان را قدم سرمدیست |
کعبه که شد خانه صورتگری | بتکده باشد چو نکو بنگری... |
وان که در خانه کثرت ببست | در حرم کعبه وحدت نشست... |
کفر بود کعبه زدین ساختن | کعبه زبتخانه چین ساختن...(15) |
30 ـ نورالدّین عبدالّرحمان جامی شاعر و عارف معروف و بزرگ قرن نهم (متوفّای 898 ه . ق.)، هم در نظم و هم در نثر در ارتباط با حج سخن گفته و در قالب حکایات و داستانهای شیرین، ارزش و اهمّیت حج واعمال و مناسک آن را نموده است.
جامی از جمله کسانی است که معتقدند حج باید با توکّل باشد و زائر بیت اللّه از هیچ چیز و از هیچ کس جز خدا نباید ترس و واهمه داشته باشد و به هیچ کس و هیچ چیز جز لطف پروردگار و ذات اقدس او دل نبندد. او در این مورد داستان حاجی ای را که با جنّی مهیب برخورد کرده آورده و گفته است:
رهروی روی به تنهایی کرد | بهر حج بادیه پیمایی کرد |
راحله پای بیابان پیمای | قافله دیو و دد جانفرسای... |
روزی از دور یکی شخص غریب | شد پدیدار به دیدار مهیب |
گفت: تو آدمیی یا پری ای | که عجب بر سر غارتگری ای... |
گفت: نی آدمی ام، من پری ام | لیک چون آدمیان گوهری ام |
تو کیی مؤمن واحد دانی | یا نه در شرک فرس می رانی |
گفت: من سوی یکی رو دارم | وز دو گویان جهان بیزارم |
گفت اگر زانکه خدای تو یکی است | در دلت از یکی او نه شکیست |
شرم بادت که جز ازوی ترسی | پای بگذاشته از پی ترسی |
چون خدادان زخدا ترسد و بس | ترسد از وی همه چیز و همه کس(16) |
شعرای دیگر نیز داستان حجّ مجنون را نقل کرده اند ولی آنچه جامی در این باره گفته، از نکات آموزنده بیشتری برخوردار است، جامی گفته است: مجنون در راه کلاغی را می بیند که دو سه بار بانگ لطیف می زند، مجنون آن را به فال نیک می گیرد و می گوید: اگر لیلی به او اجازه دهد یک حجّ پیاده انجام خواهد داد. جامی در این داستان خواسته است اهمّیت عشق به خدا را بیان کند و بگوید آن که عشق حقیقی در دل او مستقر شده ترک همه تعلّقات می کندبجز معشوق به چیز دیگر نمی اندیشد و در چنین حالی معشوق نیز به عاشق حقیقی خود به دیده عنایت خواهد نگریست و عاشق را به وصال خود خواهد رساند.
گر بار دهد به خاطر خوش | سوی خودم آن نگار مهوش |
بر من باشد حجی پیاده | یک حج چه بود که صد زیاده... |
بر من باشد که بندم احرام | زین در به طواف حجّ اسلام... |
فرمان تو گر بود در این کار | بندم سوی حج زمنزلت بار... |
لیلی ز وی این سخن چو بشنید | بر خویش چو زلف خویش پیچید. |
گفت ای ره صدق منهج تو | تو حجّ منیّ و من حجِ تو... |
مجنون که وفا به عهد می کرد | در رفتن کعبه جهد می کرد... |
چون کعبه روان ز بعدِ میقات | لبّیک زنان شدی در اوقات |
او بسته لب از نوای لبّیک | «لیلی» گفتی به جای «لبّیک»(17) |
داستان حجّ هشام بن عبدالملک و حضرت امام زین العابدین ـ ع ـ معروف است. هشام در طواف کعبه بود، هر چند خواست حجرالأسود را لمس کند، ازدحام جمعیّت مانع شد، ناچار به گوشه ای رفت و نشست و مشغول نظاره طواف کنندگان گشت، در همان حال حضرت زین العابدین ـ ع ـ برای طواف به سوی حجرالاسود حرکت فرمود. همه مردم راه را باز کردندحضرت بدون زحمت حجرالاسود را بوسید. یکی از مردم شام که در کنار هشام بود از وی پرسید: این چه کسی است که اینقدر برای او احترام قائل شدند؟! هشام گفت او را نمی شناسم ـ در حالی که کاملاً می شناخت ـ فرزدق ، سخن مرد شامی و هشام را شنید، گفت من او را می شناسم! از من بپرس، و شروع کرد به معرّفی آن حضرت که:
هذَا الَّذی تَعْرِفُ البطحاءُ وَطْأَتهُ | وَاْلبَیْتُ یَعرِفُهُ وَالْحِلُّ وَالْحَرَمُ |
جامی بعدها این قصیده را به فارسی برگردانده و به شعر فارسی سروده است:
پور عبدالملک به نام هشام | در حرم بود با اهالی شام |
می زد اندر طواف کعبه قدم | لیک از ازدحام اهل حرم |
استلام حجر ندادش دست | بهر نظّاره گوشه ای بنشست |
ناگهان نخبه نبیّ و ولی | زین عبّاد بن حسین علی... |
زد قدم بهر استلام حجر | گشت خالی زخلق راه گذر... |
در این موقع فرزدق در پاسخ یکی از اهالی شام که از هشام نام آن حضرت را پرسیده هشام تجاهل کرده بود
گفت: من می شناسمش نیکو | زو چه پرسی به سوی من کن رو |
آن کس است این که مکّه و بطحا | زمزم و بوقبیس و خَیْف و منا |
حرمُ حلّ و بیت و رکن و حطیم | ناودان و مقام ابراهیم |
مروه، سعیِ صفا، حجر، عرفات | طیبه کوفه کربلا و فرات |
هر یک آمد به قدر او عارف | بر علوّ مقام او واقف |
راستی و درستی راه نجات است و دروغ و نادرستی انسان را به ضلالت و گمراهی می کشاند. جامی داستان حاجی ای را نقل می کند که گرفتار قطّاع الطّریق شد و به دلیل راست گویی نه تنها از چنگ دزدان نجات یافت که دزدان منحرف از رفتار او پند گرفتند و به راه راست هدایت شدند:
رهروی کعبه تمنّا می داشت | لیکنش مادر از آن وا می داشت |
آن شخص تا وقتی مادرش زنده بود این آروز را در دل داشت ولی به خاطر مراقبت از مادرش به سفر حج نرفت. پس از مرگ مادر خانه اش را فروخت و پنجاه دینار فراهم آوردعزم حج کرد. در راه راهزنان او را دستگیر کردند و پرسیدند: چه داری؟ مرد مسافر:
گفت در جیب پیِ توشه راه | نیست دینار زَرَم جز پنجاه |
بر صدق گفتار مرد واقف شد، پنجاه دینار را بوسید و به مرد برگرداند و راستیِ مردِ مسافر بیت اللّه ، در او تحوّلی به وجود آورد و مرد زائر را بر مرکب خود نشاند و خودش نیز به مکّه رفت توبه کرد و تا پایان عمر با آن مرد زائر بود.(18)
ارکان مسلمانی را پنج چیز دانسته اند که رکن پنجم آن حجّ است، جامی با توجّه به اصل مهمّ حج سخن گفته و در ضمن اعتقاد خود را درباره پاره ای رمز و رازهای حج بیان کرده است:
... دین تو را تا شود ارکان تمام | روی نه از خانه به رکن و مقام.... |
بار به میعاد تعبّد رسان | رخت به میقات تجرّد رسان |
رشته تدبیر ز سوزن بکش | خلعت سوزن زده از تن بکش |
باز کن از بخیه زده جامه خوی | بو که تو را بخیه نیفتد به روی |
گر نه ز مرگ است فراموشیت | به که بود کار کفن پوشیت |
لب بگشا یافتن کام را | نعره لبّیک زن احرام را... |
رو به حرم کن که در آن خوش حریم | هست سیه پوش نگاری مقیم |
صحن حرم روضه خلد برین | رو به چنان صحن مربّع نشین... |
سنگ سیاهش که از آن کوته است | دست تمنّات یمین اللّه است |
چون تو از آن سنگ شوی بوسه چین | بوسه زن دست که باشی ببین |
بر سرگردون زنی از فخر کوس | گر رسدت دولت این دستبوس |
از لب زمزم شنو این زمزمه | کز نم ما زنده دلند این همه |
سوی قدمگاه خلیل اللّه آی | پا چو نیابی به رهش دیده سای |
پای مروّت به سر مروه نه | چهره صفوت به صفا جلوه ده |
تا نشود در عرفاتت وقوف | کی شود از راه نجاتت وقوف |
کبش منی را به منا ریز خون | نفس دنی را به فنا کن زبون |
سنگ به دست آر زرمی جمار | دیو هوا را کن از آن سنگسار |
چون دل ازین شغل بپرداختی | کار حج و عمره به هم ساختی...(19) |
جامی بدین طریق می گوید که در حج باید تعبّد محض مدّ نظر باشد و هیچ به فکر تدبیر کار نبود و همه را به امید خدا واگذاشت و لباس زیبا را از تن درآورد و خودنمایی و تظاهر را کنار گذاشت، حاجی باید حتّی به فکر مرگ نباشد تا چه رسد به این که هراسی از آن داشته باشد. زائر که بر حجرالاسود بوسه می زند در حقیقت بر دست راست خدا بوسه می زند و این دست بوسی مایه افتخار و مباهات است. جامی می گوید اگر پای رفتن به مقام ابراهیم را نداری باید با دیده حرکت کنی و چشم خود را بر آن بسایی در مروه باید مروّت را تجربه کنی در صفا با صفا شده باشی فلسفه وقوف در عرفات واقف شدن بر معارف الهی است. فلسفه قربانی در منا قربان کردن و کشتن نفس پلید امّاره است و هدف از رمی جمرات راندن دیو هواهوس است از وجود خود. اگر حاجی در ضمن انجام این اعمال و مناسک به این نکات توجّه داشته باشد و چنان کند کار حج وعمره خود را به اتمام رسانده است.
31 ـ هلالی جغتایی: مقتول به سال 935 که از شعرای صاحب نام اواخر قرن نهم اوایل قرن دهم است درباره حج و کعبه، زمزم ،طواف و... کم و بیش سخن گفته و اغلب در مخاطبه با معشوق از آنها سود جسته است.
رسیدن به وصال معشوق را به رسیدن به کعبه مانند کرده و گفته است:
شدم در جستجوی کعبه وصلت ندانستم | که همچون من بودسرگشته بسیاراین بیابان را |
***
کعبه ما کوی تواست از کوی خود ما را مران | قبله ماروی توست ازمامگردان روی خویش(20) |
کوی تو همچو کعبه محترم است ***** مرغ بامت کبوتر حرم است
گر رسیدن به کعبه نتوانم ***** باری از قبله رو نگردانم(21)
***
توکّل به خدا در پهنه ادب فارسی و در آثار منظوم و منثور به وفور نمایان است و کمتر گوینده ای هست که در آن باب سخن نگفته باشد. هلالی در این باره گفته است:
شنیدم عارف صاحب تمیزی | چو یوسف داشت فرزند عزیزی... |
قضا را مرد عارف بعد یکچند | به سوی کعبه شد همراه فرزند... |
وقتی این پدر و پسر تصمیم به این سفر می گیرند هواداران فرزند در فراهم آوردن اسباب سفر می کوشند و یکی از طرفداران تحمّل دوری فرزند عارف را نداشت، بدون توشه فقط با توکّل بر خدا به راه افتاد وقتی آن عارف در منزلی توقّف کرد متوجّه جریان شد که شخصی به خاطر علاقه به فرزند او بدون توشه به راه افتاده است او را فراخواند و به او محبّت فراوان کرد و وی را به منزل رساند. هلالی از این داستان نتیجه گرفته است که:
بلی هر کس توکّل همسفر یافت | به یک منزل وصال کعبه دریافت |
و از خداوند خواست:
توکّل ده کزان خشنود گردیم | به گرد کعبه مقصود گردیم(22) |
اهمیّت حج را در دید هلالی از این ابیات می توان فهمید و دانست که شاعر همانند بسیاری از اندیشمندان و معتقدان خدای خانه را می خواهد نه فقط خانه را:
هلالی گر روی روزی به طوف کعبه کویش | قدم از سر کن آنجاو منه دیگر قدم بیرون |
***
حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار | او خانه همی جوید و من صاحب خانه |
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو | مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه |
***
به کوی دوست هلالی زراه کعبه مپرس | تو ساکن حرمی از سفر چه می پرسی(23) |
32 ـ شیخ بهاء الدّین محمّد العاملی: مشهور به «شیخ بهایی» (متوفای 1031) از علمای بزرگ و شعرای ارزنده قرن دهم و یازدهم است. او از حج درسهایی گرفته و به دیگران منتقل کرده و از جمله گفته است: ریا ارزش عمل را از بین می برد و حاجی به جای قربان کردن احشام باید نفس خویش را در قربانگاه قربان کند تا رستگار شود.
آهنگ حجاز می نمودم من زار | کامد سحری به گوش دل این گفتار |
یارب به چه روی جانب کعبه رود | گبری که کلیسیا از او دارد عار |
***
در خانه کعبه دل به دست آوردم | دل بردم و گبر و بت پرست آوردم |
***
مستان که گام در حرم کبریا نهند | یک جام وصل را دو جهان در بها دهند |
سنگی که سجده گاه نماز ریای ماست | ترسم که درترازوی اعمال مانهند |
***
حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست | ور سعی و طواف هر چه کردست نکوست |
تقصیر وی آنست که آرد دگری | قربان سازدبه جای خود در ره دوست(24) |
شیخ بهایی در جستجوی صاحب خانه است هر چند حاجیان دیگر طالب دیدار خانه هستند. او خانه را بهانه ای برای ملاقات با صاحب خانه می داند و در آرزوی دیدن پروردگار می گوید:
روزی که برفتند حریفان پی هر کار | زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمّار |
من یار طلب کردم واو جلوه گه یار | حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار |
او خانه همی جوید و من صاحب خانه
هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو | هر جا که روم پرتو کاشانه تویی تو |
در میکده و دیرِ که جانانه تویی تو | مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو |
مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه(25)
3 ـ شیخ محمّد علی حزین لاهیجی از شعرای قرن یازده و دوازده است او به تقلید از قصیده خاقانی به مطلع:
هر صبح سر ز گلشتن سودا برآورم | وز صور آه بر فلک آوا برآورم... |
گفته است:
از چاک سینه چون جرس آوا برآورم | تا شهریان عقل به صحرا برآورم... |
احرام کوی دوست به پاکان میسّر است | غسلی به خون دل شفق آسا برآورم... |
سودای زلف خانه خدایی دلم شده است | از کعبه بهتر آنکه چلیپا برآورم...(26) |
حزین لاهیجی نیز دل را کعبه واقعی و کعبه گل را بهانه ای می داند.
شوق تو حزین از کشش کعبه گل نیست | دل کعبه عشق است نگهدار ادبش را |
***
جبین را سجده فرسای در پیر مغان کردم | به بام کعبه دل می زنم ناقوس ترسا را(27) |
پی نوشتها:
_______________
13 ـ خمسه خواجوی کرمانی، تصحیح سعید نیازی کرمانی چاپ اوّل مهرماه 1370، دانشگاه شهید باهنر کرماندانشکده ادبیّات و علوم انسانی ص 600
14 ـ همان، ص113
15 ـ همان، صص89-25
16 ـ همان، ص504
17 ـ همان صص 797-793
18 ـ همان ص 534
19 ـ همان صص 410 ـ408
20 ـ دیوان هلالی جغتایی، با شاه و درویش و صفات العاشقین تصحیح سعید نفیسی انتشارات کتابخانه سنایی صص95 ـ 10
21 ـ همان ـ مثنوی شاه و درویش صص 259 ـ 217
22 ـ همان ص 312
23 ـ همان صص 188 ـ151
24 ـ کلیّات اشعار شیخ بهایی، شامل اشعار و آثار فارسی مقدّمه و شرح حال به قلم سعید نفیسی ویرایش و تصحیح ،علی کتابی چاپ اوّل 1372، نشر چکامه صص 82 ـ75
25 ـ همان صص 77 ـ76
26 ـ دیوان حزین لاهیجی ، تصحیح بیژن ترقّی، چاپ دوم انتشارات خیّام، ص 127
27 ـ همان ص 216.
- وبلاگ ziaossalehin.ir
- بازدید: 1179
- 1