محرم /بخش اول - برکات گریه بر شهدای کربلا (شب یا روز عاشورا)

تاریخ ارسال:س, 06/14/1396 - 21:35
محرم,عاشورا,امام حسین,گنجینه تصاویر ضیاءالصالحین
حجت الاسلام و المسلمین عدالت

بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین...
اللهم کن لولیک الحجة ابن الحسن...

برکات گریه بر شهدای کربلا
در یکی از جملات زیارت الهی و ملکوتی «وارث» به محضر مبارک این هفتاد و دو نفر عرضه می داریم: «ِالسَّلَامُ عَلَیْکُمْ یَا أَوْلِیَاءَ اللَّه ِ وَ أَحِبَّاءَه»[1]
شما هفتاد و دو نفر از اولیاء خدا بودید. یعنی همه شما به مقام با عظمت ولایت رسیده بودید.
هر کدام از شما از کوچک تا بزرگ به تنهایی یک ولیّ بودید.
بعد از هزار و چند صد سال ولایت مداری آثار ولایت آنها معلوم است. آنها مربی مردم، و رشد دهنده مردم، باز کننده راه قرب خدا و راه رضوان الهی به سوی مردم بودند. یاد آنها عبادت و تسبیح است.
امام صادق (علیه السلام) می فرمایند: «کسی که برای اینها غصه دار می شود، در حال غصه که نفس می کشد، نفس او تسبیح است. چشمی که بر آنها بگرید آن آب چشم که در حال گریه از چشم او بیرون می آید آن رحمت خدا است»؛
چون گریه بر آنها باعث آمرزش گناه است. باعث پاک شدن و محبوب شدن پیش پروردگار است.
البته همه این آثار برای مردان و زنانی است که خودشان را در معرض این نسیم الهی و عرشی و ملکوتی قرار دهند درخت خشکیده وجود آن ها از این نسیم، سبز و میوه دار می شود. منبع منفعت و خیر می شوند.
«وَ أَنْبَتَها نَباتاً حَسَنا»[2]،
«مَنْ کانَ یُریدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمیعاً إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُ»[3]
به شرطی که آدم خودش را در این وادی قرار بدهد والاّ اگر بیرون از این مرز زندگی بکند، جزو دیگران است. جزو گروه
«غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ»[4]
و گروه «والضّالین»[5] است.
از رحم مادر تا اینجا که رسیده ایم و به خیلی از بلاها و لغزش ها و گناهان دچارمان نساخته اند، فقط و فقط از برکت بویی است که از آنها گرفته ایم.
«کم من فادح من البلاء أقلته و کم عثار وقیته و کم من مکروه دفعته و کم من ثناء جمیل لست أهلا له نشرته»[6]
این گریه بر اباعبدالله (علیه السلام) که به ما داده اند، کم است؟ این گریه که به ما دادند مال أنبیاء و پیامبر است. این گریه برای مادرش فاطمه زهرا (سلام الله علیها) است.
وقت گریستن همرنگ با همه أنبیاء شده اید. می دانید چشمتان به کجا وصل است؟. این چشم ها شعله چشم علی (علیه السلام) و اهل بیت (علیهم السلام) است.
ما احتراممان پیش خدا بخاطر حضرت سید الشهداء (علیه السلام) است. اگر می خواهید این واقعیت را صد در صد باور کنید -خدا برایتان آن روز را نیاورد- ولی یک وقت کسی بخواهد امتحان کند فقط ده روز از اباعبدالله (علیه السلام) زندگی اش را جدا کند. خدا یک لحظه اش را هم نیاورد، آن وقت ببینید وقتی رها کردید، خدا هم شما را رها می کند. و می گوید: حالا برو خودت زندگی کن. تا حالا چقدر گناه خطرناکی که آبرویت را به باد می داد، برایت پیش آمد، فرار کردی. آن تو نبودی که فرار کردی، آنها بودند که فراریت دادند. کار تو نبود، تو چکاره هستی؟ کار تو نبود، ولایت آنها بوده که بر تو اشراف دارد.
«إِنَّ الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا»[7]؛
«کسانی که گفتند: پرورش دهنده و به وجود آورده ما، «الله» است و سپس بر این عقیده خود استقامت کردند»؛
«وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ»[8]؛
«ای فرشته های من، به آنها به هنگام مرگ، بشارت بدهید که ما می خواهیم تو را، به بهشتی که وعده داده شده است، ببریم.»
وقتی هم وارد عالم قبر شدی،
«نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُم»[9]
ما ملائکه مأمور هستیم، رفیق جان جانی شما بشویم.
«فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَه»[10]
حافظ و خادم شما هستیم. وقتی وارد بهشت شدید، هر چی دل شما می خواهد، بخواهد عیبی ندارد.
«وَ لَکُمْ فیها ما تَشْتَهی أَنْفُسُکُمْ وَ لَکُمْ فیها ما تَدَّعُون»[11]
این پذیرایی من است. من یک سفره بی نهایت در دنیا و آخرت برای تو پهن می کنم. به فکرت و به قلبت نور می دهم. خیال تو را از بچه هایت راحت نگه می دارم. بچه هایت را هم با رنگ و بوی اباعبدالله (علیه السلام) بار می آورم. خانه ات را در امنیت قرار می دهم. کسب تو را حلال نگه می دارم. اما تو این جا باش و ببین که آن پذیرایی کننده کریم است. کریمی که کرمش نهایت ندارد.
سیره سیدالشهداء (علیه السلام) در برخورد با شیعیانش
سیدالشهداء (علیه السلام) از محلّی رد می شدند، کارگران و باربران و حمال های بازار، نزدیکی های ظهر سفره را پهن کرده، داشتند نان خشک می خوردند. یکی از آنها به رفقایش گفت: بروم آقا را بیاورم، با ما هم غذا بشود؟ به او گفتند: خجالت بکش. زمین و آسمان، ملائکه، خادم حسین بن علی (علیه السلام) هستند. او شخصیت اول عالم خلقت است. پا برهنه دوید حسین جان امروز نهار را با ما می خوری؟ آقا فرمود: بله، چرا نخورم. حمال ها و باربرها دیدند، پسر فاطمه (سلام الله علیها) می آید.
همای اوج سعادت به داد ما افتد اگر تو را گذری بر مقام ما افتد.
امام حسین (علیه السلام) روی خاک نشست. نان خشک را قشنگ خورد. بعد فرمود: خوب شما من را دعوت کردید من به حرف شما گوش دادم. شما هم فردا برای نهار خانه من دعوت هستید. یعنی ای شیعیان من، ای گریه کن های من، از این که بیایم کنار شما بشینم و با هم، همسفره بشویم، یک جا باشیم، ابایی ندارم.
مژده گر جان فشانم رواست که این مژده آسایش جان ماست
گفتند: ما خانه تو بیاییم؟ چشم. ماتشان برد، فردا ما خانه اباعبدالله (علیه السلام) دعوت هستیم. حضرت آمد خانه قنبر را صدا کرد. قنبر فردا چهار پنج تا میهمان خیلی محترم دارم. اولاً به تعداد نفرات آنها پارچه، پول، شیء قیمتی تهیه کن. وقتی که ناهار را خوردند و خواستند بروند به آنها بدهم. بعد هم بهترین سفره را برای آنها بینداز.
برتری امت آخرالزمان بر امت های دیگر
موسی در کوه طور گفت: ای خدا پیامبر بالاتر از من چه کسی است؟ خطاب رسید، پیامبر آخر، از تو بالاتر است. گفت: خدایا به او مومن هستم. از امت مومن بالاتر چه کسی است؟ خداوند متعال فرمود: امت پیامبر آخرالزمان. گفت: مگر چه امتیازی به آن ها داده ای که از ما بالاتر هستند.
پنج تا امتیاز خود خدا شمرد. من یکی از امتیازها را می گویم: ای موسی، به آنها عاشورا را داده ام.
امروز خدا دارد از شما پذیرایی می کند حواست جمع باشد. در این مجالس امام حسین (علیه السلام) پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و حضرت زهرا (سلام الله علیها) و ائمه (علیه السلام) صاحب مجلس هستند و آنها از شما پذیرایی می کنند. خدایا ما کاری نداریم که چه طوری باید بمیریم؛ اما این رحمت را تو در حق ما عنایت کن که یک چند دقیقه مانده به مردن ما در حال گریه بر حسین تو باشیم.
«وَ الْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ باب»[12]؛
«در قیامت ملائکه از رو به روی آن ها پشت سر و دست راست و دست چپ و بالا سر هجوم می آورند، هی می خواهند خودشان را به این آدم برسانند.»
«سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُم»[13]؛
«شما بودید که در راه حسین (علیه السلام) صبر کردید و خودتان را آلوده نکردید.»
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، اولین روضه خوان امام حسین (علیه السلام)
پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) با چند نفر در کوچه می رفتند. هفت، هشت تا بچه، قاطی هم بالا و پایین می پریدند، بازی می کردند. گرد و خاک بود. رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) وارد این بچه ها شدند. یکی از این بچه ها را بغل کردند و به سینه چسباندند و سر را روی سینه گذاشتند و بعد آمدن کنار کوچه، چهار زانو نشستند و بچه را روی زانو نشاند و یک دست به سر گوش کشید و بوسید و هی به به، آفرین و عزیز دلم گفت. این دیگر کی است؟ بعد هم بچه را فرستاد تو بازی و خودش راه افتاد. آقا این کی بود؟ فرمودند: از ته کوچه که داشتم می آمدم حسینم را قاطی بچه ها دیدم بازی می کند. بعد حسینم که راه می افتد این بچه دنبال او می دوید، هر جا که حسینم پا می گذارد، این بچه خاک را بر می دارد و به خودش می مالد. حسین من هفتاد و دو یار دارد که یکی از آن ها این بچه است.
«السَّلَامُ عَلَیْکُمْ یَا أَوْلِیَاءَ اللَّه»[14]
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: هر چشمی بعد مردن گریان است، مگر چشم هایی که برای حسین من گریه کرده باشد.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در اتاق امیرالمومنین (علیه السلام) نشسته بودند و امام حسین چند دقیقه بود که به دنیا آمده بود. به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خبر دادند که بچه به دنیا آمد. الآن می شورند و لباس تن ایشان می کنند. فرمود: این بچه را نشورید او پاک به دنیا آمده، بدنش شستن نمی خواهد. فقط لباس بپوشانید. در اتاق را باز کرد و با امیرالمومنین (علیه السلام) با حسن (علیه السلام) که یک سالش بود، کنار رخت خواب زهرا (سلام الله علیها) نشستند. قنداقه را برداشتند، دست حضرت دادند. یک نگاه به قیافه بچه کرد سرش را روی سینه بچه آورد، وقتی سرش را بلند کرد، زهرا (سلام الله علیها) دید تمام صورت پیامبر خیس است. بابا چرا گریه کردی؟
«وَ مَا یَجْرِی عَلَیْهِ مِنَ الْمِحَنِ»[15]
پیامبر یک مقدار از حوادث روز عاشورا را گفت. که این بچه ات با هفتاد و دو تن گرفتار می شوند، به تشنگی می خورد و یارانش را سر می برند. بچه هایش را می کشند.
«أَخْبَرَ النَّبِیُّ ص ابْنَتَهُ فَاطِمَةَ بِقَتْلِ وَلَدِهَا الْحُسَیْنِ وَ مَا یَجْرِی عَلَیْهِ مِنَ الْمِحَنِ بَکَتْ فَاطِمَةُ بُکَاءً شَدِیدا»[16]
آخر می گویند: به زن زائو خبر بد ندهید؛ ولی این جا چاره ای نبود.
«وَ قَالَتْ یَا أَبَهْ مَتَى یَکُونُ ذَلِک»[17]
این قضیه کی هست؟
«قَالَ فِی زَمَانٍ خَالٍ مِنِّی وَ مِنْکِ وَ مِنْ عَلِیٍّ»[18]
آن روزی که این حادثه اتفاق می افتد من و بابایش علی هم نیستیم. داداش او هم نیست. تو هم نیستی.
«فَاشْتَدَّ بُکَاؤُهَا»[19]
دیگر زهرا بلند شد نشست و بلند بلند گریه کرد.
«وَ قَالَتْ یَا أَبَهْ فَمَنْ یَبْکِی عَلَیْهِ وَ مَنْ یَلْتَزِمُ بِإِقَامَةِ الْعَزَاءِ لَه»[20]
برکات شرکت در مجالس عزاداری اباعبدالله (علیه السلام)
برای حسین (علیه السلام) کی گریه می کند؟ کی برایش جلسه می گیرد؟
«فَقَالَ النَّبِیُّ یَا فَاطِمَةُ إِنَّ نِسَاءَ أُمَّتِی یَبْکُونَ عَلَى نِسَاءِ أَهْلِ بَیْتِی وَ رِجَالَهُمْ یَبْکُونَ عَلَى رِجَالِ أَهْلِ بَیْتِی»[21]
آنقدر زن بیاید، که بیشتر از مرگ بچه خودش بر حسین تو گریه کنند. برای بچه خودش یک دفعه تا شب چهل و یا هفت گریه می کند، تمام می شود. اما این زن ها تا آخر عمر این گریه را دارند.
«وَ رِجَالَهُمْ یَبْکُونَ عَلَى رِجَالِ أَهْلِ بَیْتِی»[22]
مردها و جوان هایی بیایند که برای حسین تو عزاداری کنند و گریه کنند. (آن روز کنار بستر زهرا (سلام الله علیها)، پیامبر قیافه ما را می دیده است.)
امام صادق (علیه السلام) می فرماید: «آن ها می شنوند ولی مادرم زهرا (سلام الله علیها) بالا سر شما است، با شما گریه می کند»،
«وَ یُجَدِّدُونَ الْعَزَاءَ جِیلًا بَعْدَ جِیلٍ»[23]
فاطمه جان، این مجالس و این گریه ها تمام شدنی نیست، ادامه دارد. پیامبر به حضرت زهرا (سلام الله علیها) ا فرمود:
«فَإِذَا کَانَ الْقِیَامَه»[24]
فاطمه، در قیامت خدا به تو دستور می دهد سراغ کل زن هایی که برای حسین تو گریه کردند، بروی. و به من هم می گوید:
«أَشْفَعُ لِلرِّجَال»[25]
برو سراغ هر کس که با حسین (علیه السلام) تو بوده 
«وَ کُلُّ مَنْ بَکَى مِنْهُمْ عَلَى مُصَابِ الْحُسَیْنِ»[26]
دخترم، من دست همه گریه کن ها را می گیرم، تو هم دست همه زن ها را می گیری.
«أَدْخَلْنَاهُ الْجَنَّةَ»[27]
و با خودمان به بهشت می بریم.
«یَا فَاطِمَةُ کُلُّ عَیْنٍ بَاکِیَةٌ یَوْمَ الْقِیَامَةِ»[28]
همه چشم ها قیامت گریان است.
«إِلَّا عَیْنٌ بَکَتْ عَلَى مُصَابِ الْحُسَیْن»[29]
مگر چشم هایی که برای حسین (علیه السلام) تو گریه کنند.
ذکر مصیبت
روز عاشورا بعد از ظهر بود، دورش را گرفتند. کسی از یاران دیگر نمانده بود. خانم ها گفتند: آقا اگر دین به ما اجازه می دهد، مردی برای شما نمانده، ما اسلحه برداریم از شما دفاع کنیم. ما با دشمن ها وارد جنگ بشویم. آقا فرمودند: نه عزیزان من، شما بمانید من دیگر باید بروم. یک نگاهی به همه کرد و خداحافظی کرد.
«عَلَیْکُنَّ مِنِّی السَّلَام»[30]
اما به این سادگی نبود، صدای ناله زن و بچه به آسمان بود. خودش هم مثل ابر بهار گریه می کرد. بعد هم یک خداحافظی با زینب کبری (سلام الله علیها) کرد. دست را روی قلب خواهر گذاشت، خواهرم تحمل کن. گفت حسین جان چه کنم؟ حضرت فرمود: با خدا معامله کن. تکیه به خدا کن. سوار بر مرکب شد. دیگر همه دل بریدند، می خواهد برود. دید مرکب راه نمی رود، من که با همه خداحافظی کردم، بچه ها را که بوسیدم. با خواهرم که خداحافظی کردم. اسب، تو چرا نمی روی؟ چشم اسب هم دارد اشک می ریزد. دید سکینه جلوی اسب آمده است. بابا می خواهی بروی؟ مولا پیاده شد، روی خاک نشست. حداکثر سنی که برایش نوشته بودند، سیزده سالش بود. نشاند بغل دست خودش، گفت: بابا، صبح تا حالا که برای این تک شهدا میدان می رفتی، بر می گشتی. الآن که داری می روی هم بر می گردی؟ دخترم نه، دیگر این آخرین باری است که من می روم. ولی دیگر بر نمی گردم. بابا نمی شود یک کاری برای ما بکنی؟ چی عزیزم؟ قبل از رفتن، خودت بیا ما را به مدینه برگردان. سکینه جانم من که دیگر وقتم تمام شده است، نمی گذارند که من برگردم. بابا تو از من یک درخواست کردی من نمی توانستم جواب تو را بدهم. حالا من از تو یک درخواست بکنم؟ بچه بلند شد دست به گردن پدرش انداخت، صورت بابا را روی سینه اش گذاشت. بابا را بوسید، بابا چی کار کنم؟ سکینه جان آن که من از تو می خواهم این است که آنقدر زیاد برای من گریه نکن. حضرت به میدان آمد، حمله کرد. ترسیدند، راه باز کردند. وارد شریعه شد؛
«الْمَاءَ حَتَّى تَشْرَبَ»[31]؛
قصد کرد یک خورده آب بخورد. «و رماه حصین بن الامیر بسهم فی خده»؛ «هنوز آب را ور نداشته بود یک تیر به صورتش زدند. گردن اسب را گرفت، سرش را نزدیک آب برد.» به اسب گفت:
«أَنْتَ عَطْشَان»[32]؛
«تو هم که تشنه ای و من هم تشنه هستم.»
«وَ اللَّهِ لَا ذُقْتُ الْمَاء»[33]؛
«به خدا قسم تا تو آب نخوری، من نمی خورم.»
از یک حیوان این جور پذیرایی می کنند، آن وقت ما یک عمری بیاییم گریه کنیم و نماز بخوانیم و روزه بگیریم، چه جوری از ما پذیرایی می کنند، خدا می داند.
«فَلَمَّا سَمِعَ الْفَرَسُ کَلَام»[34]
اسب وقتی سخن اباعبدالله (علیه السلام) را شنید پوزش را از نزدیک آب تا جایی که می شد بالا آورد. گردن را بالا نگه داشت. یعنی تو تشنه باشی و من آب بخورم.
«وَ لَمْ یَشْرَب»[35]؛
«آب نخورد.»
تو شریعه بود که یک مرتبه جارچی ها با هم صدا زدند. به خیمه های اباعبدالله (علیه السلام)حمله کردند. حضرت بدون اینکه وقت کند آب بخورد، بیرون آمد. به طرف خیمه ها پیچید، دشمن عقب نشینی کرد. وقتی آمد کنار خیمه ها بچه ها و خواهر ها و زن ها بیرون ریختند، دیدند صورت و پیشانی زخم است. فریاد زن و بچه بلند شد.
«و تطمن وجوههن»
شروع کردند به سر و صورت زدند. فرمود:
«فقال لهن مهلا»
گریه نکنید.
«فان البکاء عماکم»
الان گریه نکنید، آن وقت فریاد زد،
«یا زینب، یا کلثوم، یا یَا سُکَیْنَةُ یَا فَاطِمَةُ یَا زَیْنَبُ یَا أُمَّ کُلْثُومٍ عَلَیْکُنَّ مِنِّی السَّلَام»[36]
دیگر برای اسارت آماده بشوید. برای سیلی خوردن، تازیانه خوردن، آماده بشوید. نمی شود که از مادر من ارث نبرید. نمی شود که فقط فاطمه (سلام الله علیها) سیلی بخورد. نمی شود که قنفوز مادرم را بزند، شما را نزنند. حرکت کرد وقتی یک ذره دور شد، زینب کبری (سلام الله علیها) گریبان چاک زد و روی خاک افتاد. دوباره برگشت کنار زینب نشست. شما کسی را که غش می کند با چی به هوش می آورید؟ آب نبود. خم شد صورتش را نزدیک صورت زینب آورد، شروع کرد گریه کردن اشک چشم روی صورت ریخت. خواهر چشم را باز کرد، دید حسین (علیه السلام) است. سر زینب (سلام الله علیها) را به دامن گذاشت. خواهرم جدم رفت، بابام رفت، مادرم رفت، برادرم رفت، چرا این قدر بی تابی می کنی؟ بعد امام حسین (علیه السلام) رفت وارد معرکه شد. امام صادق (علیه السلام) می فرماید: بابای من وسط معرکه، سی و سه تیر به بدنش آمد. سی و چهار زخم شمشیر هم به ایشان خورد. ایشان در جای دیگر می فرماید: نیزه دست خودش را روی زمین فرو کرد، همانطور که روی مرکب نشسته بود، آرام به نیزه تکیه داد. همان طوری که به نیزه تکیه داده بود، پیشانی را مورد حمله قرار دادند. دامن پیراهن را بالا زد تا اینکه جلوی خون پیشانی را بگیرد، نمی دانم چند نفر ولی از همه طرف شروع به سنگ باران کردن، کردند. این جا یک جمله مال زینب کبری (سلام الله علیها) است. مثل اینکه دختر علی (علیه السلام) تو این شلوغی بالای بلندی آمده بود. زینب کبری (سلام الله علیها) می گوید: آن وقتی که تکیه داده بود یک نفر آمد جلو، یک شمشیر به سرش زد عمامه اش پر خون شد. عمامه را نمی شد نگه داشت. عمامه را برداشت، سرش برهنه شد. اسب آمد در گودال، دست و پایش را پهن کرد که تا ارتفاع اباعبدالله (علیه السلام) را با زمین کم کند. آرام پایش را از رکاب در آورد، می خواست خودش پیاده شود، نشد به زمین افتاد.
بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد           اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد
زینب می گوید: «فحمل علی من کل جانب»
تا دیدند افتاد از همه طرف ریختند. در گودال یکی با پا روی شانه اش، روی دستش، دیگری روی سرش و روی پایش آمد. یک مرتبه دیدند شمر آمد، راه برایش باز کردند. جلو زن و بچه با دو زانو آمد و رو سینه نشست.
او می کشید و من می کشیدم                  او خنجر از کین من ناله از دل
او می برید و من می بردیم                       او از حسین سر من از حسین دل
حجة الاسلام حسین انصاریان


--------------------------------
پی نوشتها:
[1]. شیخ قمی، مفاتیح الجنان، زیارت وارث
.[2]سوره آل عمران، آیه 37
[3] . سوره فاطر، آیه 10
[4]. سوره فاتحه، آیه 7
[5] . همان
[6]. شیخ قمی، مفاتیح الجنان، دعای کمیل
.[7] سوره فصلت، آیه 30
[8]. همان
[9]. همان، آیه 31
[10]. همان
[11]. همان
[12] . سوره الرعد، آیه 23
[13]. همان، آیه 24
[14]. شیخ عباس قمی، مفاتیح الجنان، زیارت وارث
[15]. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 44، ص 292
[16]. همان
[17]. همان
[18]. همان
[19]. همان
[20]. همان
[21]. همان
[22]. همان
[23]. همان
[24]. همان
[25]. همان
[26]. همان
[27]. همان
[28]. همان
[29]. همان
[30]. همان، ج 45، ص 47
[31]. همان، ج 45، ص 51
[32]. همان
[33]. همان
[34]. همان
[35]. همان
[36]. همان 

کلمات کلیدی: 

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • نشانی صفحه‌ها وب و پست الکترونیک بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
لطفا پاسخ سوال را بنویسید.