متن ادبی/ روز مباهله پیامبر گرامی اسلام

تاریخ ارسال:ج, 06/24/1396 - 17:20
روز مباهله

پنج شور مقدس - محمدعلی کعبی

پیامبر، سرشار از یقین بود و تو پر از تردید.
هنوز در گوش های ناباوری ات، آن دعوت صریح تکرار می شود؟
هنوز سه واژه ای که از فراوانی سرشارند، ترس غریب درونت را کبریت می زنند؟
«...ابنائنا...، نسائنا... انفسنا... نکند محمد خواص خود را به همراه بیاورد! نکند به شیوه پیغمبران، هنگام مباهله زانو بزند! نکند...».
مباهله را پذیرفته ای اسقف! اما ذهنت، این صخره لجوج، هنوز سیلی خور امواج کلمات است.
نمی توانی برجستگی ملموس آن سه واژه را انکار کنی، تکرار می شوند...تکرار می شوند... در قالب فراخوانی مقتدر:
«فَقُلْ تَعالَوا ندْعُ «أَبْنائنا» و أَبْنائکُمْ وَ «نِسائَنا» و نِسائَکُمْ و «أَنْفُسَنا» و أنْفُسَکُم ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَل لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الکاذِبینَ».
انجیل را دوباره مرور کن:
این بار، رو به روی دو راهی اقرار و نابودی قرار گرفته ای.
جدل، صحرای وسیعی است که تو را به این ورطه کشانده است. اضلاع وجودند اینان که در تدارک نفرینند.
درست می بینی اسقف! پیامبر با خواص خود آمده است و ردایی نورانی این پنج تن را پوشانده است.
به آن دو نهال روشنایی نگاه کن؛ ببین که مسیح، چه هم زادان بی بدیلی در این سوی تاریخ دارد. تو نیک می دانی که این دو هیئت نورانی چه جمع مبارک فراوانی در پی آورده اند.

در برابر آفتاب

کویر دست خالی! توفان شن را فراموش کن! تو هیچ پرده ای نداری که روی حقیقت خورشید بکشی. نیستی ات را رقم نزن؛ مگر نمی دانی که روز را نمی شود انکار کرد؟!

و تو در برابر آفتابی.

انجیل را دوباره مرور کن و ببین، این مقدس عفیف، تو را به یاد مریم مقدس نمی اندازد؟
این چه دارایی کامل و شاملی است که همراه محمد است؟ این زهراست که می آید؛ قطعه گمشده تاریخ، پیدا شده و شمار بهترین زنان عالم، با او تکمیل شده است.
تو در برابر قرینه مادر مسیحیْ اسقف! هیچ زن دیگری در پی پیامبر نیست. این سیده نساءالعالمین است.

بانگ مرگ می وزد

توده ظلمانی درونت را قانع کن. شش روز از غدیر می گذرد و نه تنها تو، که از مکه تا مدینه، تمام ذرات خاک هم علی را می شناسند. یکی است؛ اما هزاران است، مرد پولادین حماسه ها.
جان نبی است این که در وعده انفسنا لبریز است.
ابو حارثه!
چهره هایی می بینی
که اگر از خدا بخواهند کوهی را از جای برکنند، البته خواهند کرد.

جزای اهل باطل - محبوبه زارع

جمعی از اشراف نصارای نجران، حضور پیامبر رسیده اند و مناظره ها کرده اند. عناد در پذیرش حق، همیشه منتهای ضعف اهل باطل است؛ درست مثل این لحظه که با منطقی پوشالی، تلاش در مبارزه با پیامبر روشنایی ها دارند. اما پیامبر لبخند می زند و چشم به آسمان می دوزد. جبرئیل ـ مقامش افزون ـ پیام می رساند: «...بگو ای محمد! بیایید بخوانیم پسران خود را و شما را، و زنان و جان های خود و شما را پس تضرّع کنیم و دعا خوانیم و لعنت خدا بر هر که دروغ گوید از ما و شما».

شمعی لرزان، در برابر خورشید

ده سال از هجرت می گذرد. آوازه اسلام، بارها به جماعت غیر مسلمان رسیده. اکنون که پیامبر به همراه اهل بیت خود از مدینه به سمت قرارگاه مباهله در حرکت است، به این می اندیشد که جاهلیت و فراموشی بشر، تا کی ادامه خواهد یافت؟ چگونه است که با شمعی کور سو و لرزان، به مقابله با خورشید برمی آیند و هوشیار نمی شوند...!

همین چند نفر

بزرگ نصارا از دور، پیامبر را می نگرد. چنان جلال و جبروتی از مقام کبریایی رسول صلی الله علیه و آله انتشار یافته که ابوحارثه نصرانی با تردید و شگفتی می پرسد: «اینها که با محمدند کیستند؟!»
پاسخ می شنود: «آن که پیشِ روی اوست، پسر عمویش علی علیه السلام است و آن دو طفل، فرزندان دختر او. آن زن هم فاطمه علیهاالسلام است...» پیامبر به دو زانو، برای مباهله بر خاک می نشیند. هیبت چنین نشستی و شکوه همراهان رسول الله صلی الله علیه و آله ، ابوحارثه و یارانش را به عجز واداشته است.

...و سرانجام، حق منتشر شد

فریاد می زند: «به خدا سوگند اگر محمد صلی الله علیه و آله بر حق نمی بود، برای مباهله چنین جرئتی نمی داشت. اگر او با ما مباهله کند، پیش از آنکه سالی بر ما بگذرد، یک نصرانی بر روی زمین باقی نخواهد ماند!»
ابوحارثه به جماعت نصرانی توصیه می کند: «من چهره هایی می بینم که اگر از خدا بخواهند کوهی را از جای خود برکند، هر آینه چنین خواهد شد. پس مبادا مباهله کنید که بی تردید هلاک خواهید شد!»
و بدین ترتیب، رایحه ملکوتی حقیقت در روز مباهله جریان می گیرد و تا ابدیت انتشار خواهد داشت.

داوری خداوند - روح الله حبیبیان

و مگر اهل حق را از رویارویی با دشمن باکی است؟! مگر می توان دل بسته حقیقت بود و بر شاخسار بلندش آویخت و به دامان استوارش چنگ زد، ولی در خطرها و مهلکه ها پای سست نمود؟!
اهل حق را چه نسبت با ترس و هزیمت؛ که هرجا مجال بحث و جدال بود، استوار و باصلابت، زبان به حق گویی و دفاع از ایمان خویش می گشایند و آن گاه که دشمن کینه توز لجوجانه بر باطل خویش پای می فشرد، به امر خداوند، مردانه او را به «مباهله» و خدای را به داوری می خوانند تا هیمنه پوشالی باورهای اهل باطل، به چشم بر هم زدنی نابود شود... .

چهره های آسمانی

چیزی از طلوع خورشید نگذشته بود و هنوز خورشید سوزان جزیرة العرب، گرمای خویش را بر خنکای بامدادان مسلط نکرده بود؛ ولی همه اهل مدینه در بیرون شهر، نگران و امیدوار، انتظار واقعه ای تازه را می کشیدند. آن سوتر، مسیحیان نجران نیز حاضر بودند؛ ولی نگرانی و دلهره در چهره هاشان موج می زد، از دیروز که پس از ساعت ها بحثِ بزرگانشان با رسول خدا صلی الله علیه و آله و قانع نشدن آنها، ناچار به پیشنهاد مباهله حضرت تن دادند، تا امروز، خواب برچشمانشان حرام شده بود،... ناگهان مردی فریاد زد رسول خدا، رسول خدا صلی الله علیه و آله می آیند. همه گردن کشیدند تا ببینند آن حضرت با چه هیئتی و به همراه چه کسانی به مباهله آمده. خبر به بزرگ مسیحیان، «ابوحارثه»، رسید؛ او نیز عصا زنان خود را به جلوی جمعیت رساند و حیرت زده رسول خدا صلی الله علیه و آله را دید؛ در حالی که دست کودکی را در دست دارد و کودکی خردسال نیز در آغوش اوست؛ آرام و باوقار، همراه جوانی نورانی در کنار و زنی باوقار در پشت سر، پیش می آید... با شگفتی پرسید: اینان کیستند؟ کسی پاسخ داد: آن جوان، پسر عم و داماد اوست و آن زن نیز فاطمه دختر او و عزیزترین مردم در نزد او؛ و آن دو کودک نیز فرزندان آنها هستند... ابوحارثه بی درنگ گفت: «چهره هایی را می بینم که اگر از خدا بخواهند کوه ها را از جای برکَنَد چنین خواهد کرد ؛ بترسید و با آنها مباهله نکنید که هلاک خواهید شد و حتی یک نصرانی در زمین باقی نخواهد ماند...».

همه سربازان محمد صلی الله علیه و آله - اعظم جودی

و اینک، سربازان اندیشه محمد صلی الله علیه و آله ، همه خانواده و همه دار و ندار محمد صلی الله علیه و آله آمده اند.
آمده اند تا گواه صدق او باشند؛ تا گواه باشند بر یقین محمد.
یقین، متاع بازار محمد صلی الله علیه و آله است. چگونه است که این بازار مکاره الحاد و این آزار جهل خودخواسته یهود، با مشتی جهل، به جدال با ایمان آمده است و چه حقیر است غیر از محمد و آلش هر کسی و چه ضعیف است غیر از کلام محمد!
این جمع که می آیند، هر یک برای حقانیت جهانی کفایت می کنند؛ هر یک خود، دلیل آفرینش جهانند و سکان کشتی زمین. محمد صلی الله علیه و آله ؛ علی علیه السلام ، فاطمه علیهاالسلام و حسن علیه السلام و حسین علیه السلام ، هر یک آیه ای از آیات پروردگارند.

ستاره های آسمان حقیقت

آب ها در سرچشمه حیات، سجده بر شما را آغاز کردند و بادها از یمین و یسار مدینه، نیستان اندیشه را به نوا در آوردند. ای ستاره های آسمان حقیقت! چگونه فرشته مرگ، قصد شما کند که مرگ و زندگی، بهانه شناخت شماست و شما اثبات آیین محمد؟!
اما وای بر مردمی که از محمد امین، برای صداقتش گواه می خواهند و از منادی توحید، برای رسالتش اعجاز.

با نفس خویش، به مباهله آمده ام

با نفس خویش به مباهله آمده ام. گفته ام نام پنج بهار بی خزان را با خود گواه می برم. گفته ام نام پنج جهان بی منتها، پنج بی کران بزرگ را گواه می برم. می خواهم با جهل و تجاهل نفسم به جهاد درآیم. امروز، به نام محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین، می خواهم بر الحاد پنهان درونم پیروز شوم؛ می خواهم به دین محمد، دوباره بنگرم و بتی را که از خواسته هایم تراشیده ام، فرو بریزم.
می خواهم گوساله سامری عادت هایم را در میدان مباهله با خود بسوزانم و به خودم ثابت کنم که برای عشق ورزیدن به خالق هستی، «عشق محمد بس است و آل محمد».

 

منبع: اشارات،  دی 1386، شماره 104، روز مباهله پیامبر گرامی اسلام

مطالب مرتبط: 

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • نشانی صفحه‌ها وب و پست الکترونیک بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
لطفا پاسخ سوال را بنویسید.