محرم/بخش شانزدهم - کربلا دو راهی دنیا و آخرت

تاریخ ارسال:چ, 06/29/1396 - 12:31
محرم,عاشورا,امام حسین,گنجینه تصاویر ضیاءالصالحین
حجت الاسلام و المسلمین میرباقری

بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین...
اللهم کن لولیک الحجة ابن الحسن...

موضوع: کربلا دو راهی دنیا و آخرت:
برای کسانی که در صحنه های مهم عبادت و بندگی خدا مانند عاشورا حضور نداشته اند، این امکان وجود دارد که با قوه ی تأمل و خیال، آن صحنه ها را بازسازی کنند و از این راه به مشاهده ی آن صحنه بنشینند و ببینند که واقعیت این حادثه چه بوده است و گروه های غالب و مغلوب را مورد دقت و تأمل قرار دهند. باید دید انگیزه هایی که افراد را به این صحنه ها کشانده-چه آنهایی که به اصطلاح در این جنگ غالب بوده اند و چه آنهایی که مغلوب بوده اند- چه بوده است؟ شرکت در این نبرد برای هر یک از این دو جناح و دو گروه چه ثمراتی را به بار آورده است؟ گروه غالب چه چیزهایی بدست آورده و چه چیزهایی را از دست داده است و گروهی که ظاهراً مغلوب بوده در این جنگ چه چیزی بدست آورده و چه چیزی را از دست داده است؟ انسان هایی که با این صحنه برخورد کرده اند رفتارهایشان بسیار متفاوت است.
چه کسانی به ندای امام جواب ندادند؟
انواع گروهها و پیشنهادها:
عده ای در صف مقابل قرار گرفته و با امام حسین(علیه السلام) جنگیدند؛ عده ای با سهل انگاری و تأخیر، از آمدن سر باز زدند و در هیچیک از دو لشکر نبودند و احتمالاً از شنیدن مصیبت امام حسین(علیه السلام) متألم و متأثر شدند و گریه و عزاداری نمودند، ولی از یاری امام حسین(علیه السلام) محروم شدند؛ عده ای دیر آمدند و فرصت ها را از دست دادند، مانند: «ترماه» که در راه با امام حسین(علیه السلام) برخورد نمود. وی حضرت را نصیحت کرده و گفت: من از کوفه بیرون می آمدم و دیدم که همه ی مردم علیه شما جمع شده اند. بنابراین امکان پیروزی شما وجود ندارد و حتماً شکست می خورید. بیایید به سرزمین ما برویم تا در کوه های آنجا برای شما لشکری فراهم نمایم. حضرت دعایش کردند. «ترماه» گفت: برای خانواده ام آذوقه تهیه کرده ام، به سوی آنها می روم تا این آذوقه را نزد آنها گذاشته و بازگردم. حضرت به او اجازه دادند و ترماه رفت. زمانی که بازگشت در نزدیکی کربلا خبر شهادت امام حسین(علیه السلام) را شنید. این دسته گروهی بودند که امام حسین(علیه السلام) آنها را دعوت کردند ولی نیامدند، مانند: عبیدالله، حرّ جعفی که خانواده امام حسین به خیمه هایش رفتند. عبیدالله متأثر شده و می گوید هیچ صحنه ای مرا به اندازه ی صحنه ی ورود امام حسین و فرزندانشان متألم و متأثر نکرده است ولی از یاری امام حسین(علیه السلام) سر باز زده و تنها حضرت را نصیحت نمود که در این جنگ شرکت نکنید. من اسبی تیزرو دارم که تاکنون دشمن نتوانسته مرا بگیرد. سوار اسب من شوید و فرار کنید.
گروه دیگری بودند که امام حسین(علیه السلام) را نصیحت کرده و همراه امام حسین نیامدند. حتی انسانهای بزرگ روزگار مانند: ابن عباس همراه امام حسین (علیه السلام) نیامدند، تنها امام را نصیحت کردند که نروید. عده ای هم مانند حرّ(سلام الله علیه) آمدند ولی دیر به امام ملحق شدند. عده ای هم با شتاب و سرعت و برنامه ریزی قبلی خودشان را مهیای این صحنه کرده بودند. مهمترین نکته این است که ما اشتیاق خودمان را ببینیم. ببینیم اشتیاق و رغبت شرکت در کدامیک از این دو صف را داریم. آیا موانعی که افراد آن زمان برای یاری امام حسین(علیه السلام) داشتند در جان ما نیز وجود دارد یا خیر؟
باید حادثه را تحلیل کرد:
از جهات دیگری نیز می توان عاشورا را مورد دقت و بررسی قرار داد. اولین مورد تحلیل خود حادثه است. یعنی امام حسین(علیه السلام) چه چیزی را تعقیب می کرده اند؟ این حادثه چه تأثیری در تاریخ بشریت گذاشته است؟ مورد دوم اینکه چرا همیشه این حادثه را زنده نگه می داریم و تکرارش می کنیم؟ دلیل مصیبت زدگی ما چیست؟ اینها مباحث مختلفی است که باید با نو شدن عاشورا هر سال در ذهن ما نو شود و به آن بپردازیم. باید به تحلیل های جدیدتر و رفیع تری از حادثه برسیم. باید دید اصحاب امام حسین از چه گروه ها و دسته هایی بوده اند و چه روحیاتی داشته اند و آنگاه خویشتن را با آنان مقایسه نماییم. عواملی که آنها را به راه آورده در وجود ما وجود دارد یا خیر؟
چرا حر راه را بر امام حسین علیه السلام بست؟
حر ابن یزید ریاحی اولین کسی بود که با لشکرش در مقابل امام حسین(علیه السلام) صف آرایی نموده و مانع حرکت ایشان به طرف کوفه و مانع بازگشت حضرت به طرف مدینه شد و حضرت را در کربلا وادار به توقف نمود. امام حسین (علیه السلام) به او فرمودند: «ثَکِلَتْکَ أُمُّک»[1]
حر به امام حسین عرض کرد اگر کسی جز شما بود همین گونه از مادرش یاد می کردم ولی مادر شما شخصیتی است که جز به بهترین وجه نمی توانم از او نامی به زبان بیاورم. به خاطر همین ادب حر بود که امام حسین(علیه السلام) به وی عنایت ویژه ای نمودند. در روز عاشورا حر خطاب به عمر سعد گفت: آیا به راستی شما با حسین(علیه السلام) می جنگید و حاضر به صلح نیستید؟ زمانی که مسئله برایش قطعی شد و سرنوشت خود را بین بهشت و جهنم دید به لشکر امام حسین پیوست و جزو اولین شهدایی بود که در رکاب سیدالشهدا(علیه السلام) جان خود را تقدیم نمود. امام حسین به بالین او آمده و او را پذیرفتند.
اولین برخورد با سیدالشهداء
سؤالی که مطرح می شود این است که این شخصیت با این همه ادب و قدرت محاسبه چرا اول کسی بوده که راه را بر امام حسین علیه السلام بسته است؟ اگر بگوییم که نمی دانست امام حسین علیه السلام حق است درست نیست؛ زیرا از اولین لحظات کاملا واضح بود که امام حسین علیه السلام را می شناسد، حرمت حضرت را می داند و به مادر او بی احترامی نمی نماید. وقتی امام حسین (علیه السلام) در اولین برخورد خطبه ای برایشان خواندند و هنگام نماز ظهر به حرّ فرمودند که آیا تو با لشکرت نماز می خوانی؟ عرض کرد نه، یا بن رسول الله ما همه به امامت شما اقامه ی نماز می کنیم. بنابراین امام حسین (علیه السلام) را می شناخته و کاملاً به عظمت حضرت واقف بوده است. هیچ شناخت جدیدی در طول این چند روز به طور جدی برای حرّ حاصل نشده است. پس مسئله چیست که حرّ با معرفتی که نسبت به شخصیت امام حسین داشت و می دانست شایسته نیست که دستش به خون این وجود مقدس آلوده شود در صف مقابل امام حسین(علیه السلام) قرار گرفت؟ چه مانع و مشکلی وجود داشت؟
اثر تبلیغات:
آیا تبلیغات دشمن اثرگذار بود؟ طبیعی است که دشمنان تمام توان تبلیغاتی خود را به کار گرفته بودند تا ثابت نمایند خلیفه ی وقت یزید است و یزید امیرالمؤمنین و جانشین رسول الله است، پس هر کسی علیه او خروج کند علیه خلیفه ی رسول خدا خروج کرده است. این تبلیغات فراوان بود و حتی شنیده ایم که حکم قطعی ارتداد امام حسین(علیه السلام) را از قاضی معروف جهان اسلام، شریح که از زمان خلیفه دوم به عنوان قاضی منصوب شده بود گرفته بودند. دستگاه اموی تبلیغات وسیع و فراوانی را برای تثبیت حکومت یزید و اینکه او خلیفه رسول الله است و خروج علیه او خروج علیه اسلام است به راه انداخته بود. اما نسبت به حرّ نمی توان این چنین قضاوت نمود؛ زیرا او در اولین قدم های برخورد کاملاً به امام حسین(علیه السلام) واقف است. قضاوت درباره شخصیت های بزرگ کار بسیار سنگینی است. حتی می بینیم خدای متعال در قرآن نسبت به شخصیت های بزرگ و نسبت به انبیای بزرگ خودش می فرماید:
«وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْما[2]» و یا «وَذَا النُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیهِ فَنادی»[3]
خدای متعال گلایه هایی از اولیای بزرگ خودش دارد، اما این گلایه ها در لفّافه ای از حرمت و احترام است. البته در مورد بزرگان بیرون آمدن از خطا و لغزش کار آسانی نیست. خدای متعال درمورد حضرت آدم علیه السلام می فرماید:
«َ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً»
ما او را صاحب عزم نیافتیم، یعنی عزمی که در انبیای اولوا العزم وجود دارد. و خدای متعال انسان را در صحنه هایی که به مراتب کوچکتر است، آزمایش می نماید. انسان متوجه می شود که راه رفت و برگشت ندارد. «وَذَا النُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَاضِبًا» یونس علیه  السلام فشار را تحمل نکرده است، پس اگر فشاری به مراتب کمتر از آن را بر ما وارد کنند ذوب می شویم. در مورد شخصیتی مثل حرّ، امام حسین علیه السلام فرمودند:«انت حرٌّ کما ثمتک امک»
یعنی قطعا تو آزادی همان گونه که مادرت تو را این چنین نام نهاد. شاید مسئله این باشد که ایشان می خواسته دنیا و آخرت را با هم بدست آورد؛ یا اینکه می خواسته با امام حسین علیه السلام نجنگد و در خون امام حسین شریک نشود و دنیایش را نیز داشته باشد، یعنی نه به جنگ یزید برود و دنیایش را از دست بدهد و نه در صف جنگ با امام حسین بایستد و دستش به خون امام حسین علیه السلام آغشته شود. در سخنان حر با امام حسین علیه السلام و در سخنانی که با عمر سعد داشته، کاملا پیداست که به نحوی تلاشش این بوده که دنیا و آخرت را بدست آورد و در عین حفظ مقام فرماندهی دو لشکر را با یکدیگر صلح دهد، لذا وقتی امام حسین علیه السلام در طول این مدت نشان داد که صلح در این میدان جایی ندارد تصمیم نهایی خود را گرفت.
دو خطبه سیدالشهداء
در روز عاشورا امام حسین دو خطبه خواندند. در هر دو خطبه این نکته را گوشزد کردند که مبادا کسی در لشکر دشمن خیال کند می تواند دنیا و آخرت را جمع نماید. حضرت فرمودند:
«الََا إِنَّ الدَّعِی ابْنَ الدَّعِی قَدْ رَکَزَ بَینَ اثْنَتَینِ بَینَ القلة [السَّلَّةِ] وَ الذِّلَّةِ وَ هَیهَاتَ مَا آخُذُ الدَّنِیةَ أَبَى اللَّهُ ذَلِکَ وَ رَسُولُهُ وَ جُدُودٌ طَابَتْ وَ حُجُورٌ طَهُرَتْ وَ أُنُوفٌ حَمِیه»[4]
اینها مرا بین ذلت و شمشیر مخیر کرده اند. محال است که من ذلت را بپذیرم. نکته ی ظریفی در این جمله حضرت است. حضرت نمی فرمایند: من شمشیر را قبول می کنم بلکه می فرمایند: ذلت را نمی پذیرم. آنها می خواسته اند صدای حضرت به هیچ کجا نرسد. حضرت به نحوی عمل نمودند که علاوه بر بنیاد بنی امیه بنیاد کفر را در تاریخ از بین بردند.
حر بر سر دو راهی:
زمانی که مسئله برای حر قطعی شد که دیگر جمع بین دنیا و آخرت ممکن نیست خودش را سر دو راهی دیده و به عمر سعد می گوید صلح می کنید؟ عمر سعد می گوید نه. حر می بیند امام حسین(علیه السلام) هم قاطع ایستاده اند که مسئله صلح و بیعت نیست، مسئله ی جنگ و کشته شدن است. به او گفتند: حرّ چرا می لرزی؟ اگر به ما می گفتند یک فرد شجاع را در کوفه نام ببرید تو را نام می بردیم. چرا می لرزی؟ گفت: خودم را بین بهشت و جهنم می بینم. سرانجام حر تصمیم نهایی خود را گرفته و به صف فداییان امام می پیوندد.
حضور حر در لشکر یزید و ابن زیاد موجب قوت قلب ابن زیاد بود و بازگشت او به سوی امام حجت را بر لشکر تمام می کرد. بازگشت او مانند یک سرباز عادی نبود. نه کار آسانی بود و نه نتیجه ی کوچکی داشت بلکه در شکستن روحیه ی لشکر مقابل و اتمام حجت بر لشکر مقابل بسیار مؤثر بود. بنایراین سلسله ای از اسارت ها و دلبستگی ها در این وجود قرار داشته است ولی این فرد با یک سنجش وقتی خود را مخیر بین بهشت و جهنم می بیند بین دنیا و آخرت جهان آخرت را انتخاب نموده و از این قیدها و اسارت ها آزاد شده است. آخرت را انتخاب نموده و از اسارت به سنجش و از سنجش به حریت و از حریت به عبودیت رسیده است.
لزوم همراهی با ولی خدا در تمام لحظات زندگی
نکته ای که با تفکر در این واقعه بدست می آید این است که باید فهمید اسارت هایی که این شخصیت بزرگ و دقیق را تا مرز صف بندی در برابر امام حسین( علیه السلام) پیش برده در ما وجود دارند یا نه؟ آیا فقط انسان در آخرین لحظات است که مخیر بین دنیا و آخرت می شود یا هر لحظه انسان مردد بین بهشت و جهنم است؟ یعنی تنها جایی که کار به کشتن امام حسین می رسد تردید بین بهشت و جهنم وجود ندارد بلکه از اولین لحظه ای که امام حسین به میدان می آیند هیچ دلیلی ندارد که انسان ولی معصوم خدا را تنها بگذارد. لحظه لحظه ی زندگی انسان همانند لحظه ی تصمیم گیری حر است که خود را بین بهشت و جهنم مردد می دید. امیرالمومنین(علیه السلام) در خطبه بیست و ششم نهج البلاغه مردم را به سه دسته تقسیم می نمایند:
«سَاعٍ سَرِیعٌ نَجَا وَ طَالِبٌ بَطِی ءٌ رَجَا وَ مُقَصِّرٌ فِی النَّارِ هَوَی»[5]
و سپس می فرمایند:
«شُغِلَ مَنِ الْجَنَّةُ وَ النَّارُ أَمَامَه»[6]
کسی که بهشت و جهنم را پیش روی خود می بیند، هر نگاه خود را مردد بین بهشت وجهنم می بیند. هر تپش قلب، محبت و حرکت خود را حرکتی به سوی بهشت یا جهنم می بیند و این انسان فراغت ندارد.
علایق دنیوی، موانع همراهی ولی خدا
فراغت و پرداختن به دنیا به این دلیل است که انسان خود را بین بهشت و جهنم مخیر نمی بیند. این موانع اگر در وجود ما نیز باشد بدون تردید کسی نیستیم که در روز حادثه در کنار امام حسین(علیه السلام) قرار بگیریم. این موانع و اسارت ها اندک نیستند؛ عشق به خانه، عشق به فرزند، علاقه به پیروزی، معروف شدن، زینت ها، لذت ها و مناصب هوس هایی هستند که دائم قلبهای ما را به خود مشغول می کنند. قلبی که آکنده از این هوس هاست نمی تواند به یاد ولی خدا باشد و کسی که به کار خود مشغول است نمی تواند ولی خدا را یاری نماید. انسان باید از اولین لحظات، حامی ولی معصوم باشد. اسارت ها مانع حضور در این لشکر و مانع همراهی هستند. مشغول بودن به کار خود بزرگترین اسارت است. در این عالم، اشتغال به کار خود در عرض اشتغال به بندگی و در عرض اشتغال به کار ولی خدا هیچ معنایی ندارد. هر نگاه انسان و هر تپش قلب و هر نفس او باید عبادت باشد. بجای اینکه انسان کمبودهای خود را ببیند باید در کار ولی خدا او را یاری نماید و باری را از دوش او بردارد. اگر این دغدغه ها وجود انسان را پر نکند انسان همراه نیست؛ حتی اگر انسان لحظه ای برای خود برنامه داشته باشد این لحظه همان لحظه ایست که انسان از یاری ولی خدا محروم می شود. آن لحظه ای که انسان هدفی را برای خود تعقیب می کند هدفی غیر از هدف ولی خدا را دنبال می نماید و غیر از اشتغال به کار ولی خدا به کار دیگری مشغول است.
امام حسین (علیه السلام) و اصحاب و اهل بیت در کمال تشنگی حاضر نشدند کمترین قصوری نسبت به هدفشان روا دارند حتی برای اینکه بچه هایشان سیراب شوند. برخی انسانها حاضرند برای رسیدن به امیال دنیوی دست بیعت با دشمنان بدهند. این اسارت ها موانعی است که سد راه انسان می گردد، حتی اگر کوچک باشد. انسان می تواند در هر لحظه با سنجشی دقیق و توسل به معصومین(علیهم السلام) خودش را جدا نموده و به صف حق بپیوندد، حتی اگر جرمش این باشد که جلوی امام حسین را گرفته است.
هوای نفس، حجاب رویت حقایق
آیا همیشه هوس های انسان می گذارند انسان حق را بفهمد یا جایی فرا می رسد که انسان در احاطه وسوسه ها قرار گرفته و نمی تواند خوب بسنجد؟ مانند: عمر سعد که امام حسین (علیه السلام) را خوب می شناسد ولی نتیجه ی تفکرش به اینجا رسیده است که در برابر امام می ایستد. شخصی مانند حر در یک لحظه خود را مردد می بیند و بهشت را انتخاب می کند و دیگری در محاصره هوس ها قرار می گیرد و ملک ری و گندم ری را به بهشت ترجیح می دهد؛ اما امام حسین(علیه السلام) می فرماید: به گندم ری نخواهی رسید. عمر سعد پاسخ می دهد: به جواش هم برسیم کافی است. می گویند یک آخرتی هم وجود دارد ولی فعلاً این نقد است و معلوم نیست آخرتی وجود داشته باشد. بسیاری از افراد خوب می فهمند ولی بر روی فهم خودشان پا می گذارند.
«وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّی»[7]
این برتری طلبی و تعدی از حق خود موجب می شود که انسان روی یقین خویش پا بگذارد. انسانی که آزاد نشده نمی تواند به سوی خدای متعال حرکت کند. انسانی که دل به صد جا سپرده
«أَ رَأَیتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ »[8]
هوای نفسش معبود اوست به آن دل بسته و در مقابل این هوای نفس خاضع است. وسوسه شیطان او را به سوی بیراهه ها می برد. این انسان تا زمانی که از همه ی بندگی ها آزاد نشود و به حریت نرسد نمی تواند عبد خدای متعال باشد. سیر صعودی در انسان باید از اسارت ها به طرف حرّیت و بعد از حرّیت به سوی عبودیت باشد. اگر انسان بنده شد هیچ دلیلی وجود ندارد که همیشه در مرز عبودیت بماند؛ چه بسا تا مرزی پیش برود و برگردد. اینها همه موانعی است که بر سر راه انسان وجود دارد و این دقت، ظرافت، تأمل، اراده و تصمیم جدّی انسان را می طلبد که انسان بتواند این مسیر را به پایان برساند.
در عاشورا مطلب بر همه تمام شد که حق با امام حسین(علیه السلام) است و دیگر هیچ جای تردیدی باقی نماند. موضع گیری امام حسین در این سفر به صورتی بود که حق را کاملاً روشن نمود. در واقع امام حقیقت را برای تاریخ روشن نمود و تاریخ را به دو جبهه تقسیم نمود. لذا در زیارت عاشورا زمانی که قرار است صف بندی را معین کنیم می گوییم.
«ولعن الله بنی امیه قاطبه آل زیاد آل مروان اشیائهم اتباعهم»[9]
اینها یک گروه بودند و گروه دیگر حسینی ها. امام حسین علیه السلام با حرکت خود تاریخ را دو نیم کردند، بنابراین حجت تمام شده است.
زمانی که حر مانع حرکت امام به طرف مدینه گشت حضرت راهشان را کج نمودند و به او فرمودند:
«ثکلتک امّک»[10]
حر حرمت امام را حفظ نموده و به حضرت عرض کرد که اگر کسی غیر از مادر شما بود من مانند شما جواب می دادم، ولی نمی توانم جز به بهترین وجه از مادر شما یاد کنم. عنایت ویژه ی امام حسین(علیه السلام) باعث هدایت حر شد.
کثرت اعمال، تضمین کننده ی هدایت نیست
زیادی عمل دلیل سعادت نیست. انسان می تواند مانند شیطان تا آسمان چهارم رفته باشد و با ملائکه هم صحبت شده باشد و به ظاهر آنقدر مقرب باشد که ملائکه خیال کنند از خودشان است. همه ی حجاب ها برای او کنار رفته، صدای ملائکه را می شنود و بهشت را می بیند ولی با همه ی اینها سقوط می نماید.
همه ی ما امیدواریم که خدای متعال گناهمان را ببخشد و به ما لطف کند. در دعای وداع با ماه رمضان در صحیفه سجادیه، امام سجاد)علیه السلام( به خدای متعال عرضه می دارد که خدایا در این ماه رمضان مردم چه کارهایی انجام دادند و ما هیچ کاری نکردیم ولی یک طمع داریم.
«وأجرنا علی ما اصابنا من التفریط»
«خدایا! ما را به خاطر کوتاهی هایی که انجام داده ایم و برای آن مصیبت زده هستیم عفو بفرما و اجر بده.»
حضرت می فرمایند: «وأجرنا»؛ «خدایا! به ما مزد بده.»
سوال این است که در برابر انجام چه کاری از خداطلب مزد می نماییم؟
«وأجرنا علی ما اصابنا من التفریط»
ما مصیبت زده ی کوتاهی خودمان هستیم و بر این مصیبت زدگی طمع مزد داریم. دستگاه خدا این چنین است. در این دستگاه می توان به ازای جرم طمع مزد داشت. خیلی از مردم در زمان امام حسین بودند که سجده می کردند، نماز می خواندند، قرآن تلاوت می کردند، ولی تصمیم به کشتن امام حسین(علیه السلام) گرفتند. این ها دور کعبه می چرخیدند ولی این کار برای آنها چه سودی دارد. مسئله ی مهم احساس است و این همان چیزی است که عامل نجات است.
ذکر مصیبت
«اللَّهُمَّ أَرِنَا الرَّخَاءَ وَ السُّرُور»[11]
هستی عارف عاشقی مانند این دختر سه ساله سراغ ندارد. او لحظه ای از پدر غافل نمی شد و امام حسین(علیه السلام) لحظه ای او را فراموش نمی کرد. رقیه کودک است و عواطف کودکانه دارد، احتیاج به محبت پدر دارد. نه فقط از محبت محروم شده است بلکه هتک حرمت ها و زخم زبان ها از این شهر به آن شهر و از این روستا به آن روستا ادامه دارد. به اسم اسیران خارجی آنها را حرکت می دادند و مردم کف زنان و هلهله کنان به استقبال می آمدند. سرهای شهدا نیز پیش رویشان در مقابل کاروان و روی نیزه ها در حال حرکت بود. آنقدر در مسیر به آنها سخت گدشته بود که صورت هایشان پوست انداخته بود. در مقابل آفتاب برایشان نان و خرما می آوردند. زینب کبری(سلام الله علیها) غذا را از دهان بچه های گرسنه بیرون می آورد و می فرمود:
«إِنَّ الصَّدَقَةَ عَلَینَا حَرَام»[12]
مگر نمی دانید ما فرزندان پیامبریم و صدقه بر ما حرام است. نقل می کنند امام سجاد(علیه السلام) در فراق این طفل سه ساله بی تابی می نمودند. حضرت زینب می فرمایند: پسر برادرم، چرا اینقدر بی تابی می کنی. امام فرمود: عمه، خواهرم در دامنم نشست سرش را کنار گوشم آورد و گفت: برادر من از گرسنگی می میرم. در یکی از منزل ها که توقف کردند این کودک گرمازده و خسته زیر بوته ی خاری خوابش برد. وقتی از خواب بیدار شد دید کاروان حرکت کرده است. برخاست و تنها روی خارهای بیابان با پای برهنه از این سو به آن سو دوید. آیا می توانیم زمانی که امام عصر با پرچم
«یا لَثَارَاتِ الْحُسَین»[13]
می آید زیر این پرچم صف بکشیم و انتقام جوی این مظلوم عالم باشیم. از روزی که از بابا جدا شده تا گوشه ی خرابه هر زمان دلش هوای بابا را می کرد می گفت: بابا به سفر رفته است. بچه ی سه ساله مرگ پدر را درک نمی کند. شب هنگام زینب(سلام الله علیها) همه را خوابانیده، گوشه ای نشسته زانوی غم به بغل گرفته و با خود زمزمه و درد دل می کند و در تاریکی حرف هایش را می زند. ناگهان صدای ناله ای را می شنود. از جا بلند شده و در تاریکی به دنبال صاحب صدا می گردد. به رقیه می رسد و می بیند دخترک دنبال چیزی می گردد. مات و حیران می پرسد دخترم چه شده و او را در آغوش می گیرد. رقیه می گوید: عمه جان، اکنون پدرم نزد من آمده بود و با او درد دل می نمودم. زینب(علیها السلام) نتوانست رقیه را آرام کند. صدای ناله ی رقیه نه تنها به کاخ یزید رسید بلکه شام را فرا گرفت. یزید گفت: چه خبر شده است؟ گفتند: دختر حسین است که دلش برای پدرش تنگ شده. یزید گفت: پدرش را ببرید تا ببیند. سر را داخل سبدی گذاشتند و روپوشی بر رویش کشیدند، روی سرشان گرفتند و به خرابه آوردند. زینب ماجرا را می فهمد و می گوید به خدا اگر دخترم ببیند می میرد. سبد را مقابل رقیه می گذارند و روپوش را از روی آن برمی دارند. رقیه دست کوچکش را دراز می کند و سر پدر را در آغوش می گیرد و می گوید: بابا این چه رسم دیدار است. پدر جان همیشه فرزند بر روی دامن پدر می نشیند اما تو اکنون بر روی دامن من هستی. هیچ دختر و پدری چنین دیداری نداشته اند؛ بدن در کربلاست و سر بر روی دامن دختر. رقیه به صورت پدر نگاه کرد، بابا چرا لبهایت خونی است و چرا صورتت زخمی است؟ سپس سر را روی سینه اش گذاشت. ناگهان دیدند دختر هم آرام شد. جلو آمدند، سر را از دختر جدا کردند و دیدند دختر بر روی زمین افتاد و برای همیشه آرام گرفت.


-----------------------
پی نوشتها:
[1]. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج44، ص 376
[2]. سوره طه، آیه 115
[3]. سوره انبیاء، آیه 87
[4]. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 45، ص 9
[5]. نهج البلاغه، ص 58
[6]. همان
[7]. سوره نمل، آیه 14
[8]. سوره فرقان، آیه 43
[9]. مفاتیح الجنان، زیارت عاشورا
[10]. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 44، ص 376
[11]. ثقه الاسلام کلینی، الکافی، ج 4، ص 575
[12]. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 45، ص 115
[13]. محدث نوری، مستدرک الوسائل، ج 11، ص 114

کلمات کلیدی: 

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • نشانی صفحه‌ها وب و پست الکترونیک بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
لطفا پاسخ سوال را بنویسید.