وجدان اخلاقی
پدری که به کودک وعده انجام کاری را می دهد، اگر به موقع آن را انجام ندهد، مورد سرزنش کودک قرار می گیرد و کودک طبق فطرت انسانی خود، چیزی جز این، درک نمی کند که باید به «پیمان» عمل کرد.
«... و لکنّ الله حبّب الیکم الایمان و زینه فی قلوبکم و کرّه الیکم الکفر و الفسوق و العصیان اولئک هم الرّاشدون؛ ...ولی خداوند ایمان را برای شما محبوب ساخت و آن را در دلهایتان بیاراست و کفر و نافرمانی و گناه را منفور گردانید؛ این چنین افرادی، هدایت یافتگان می باشند.»
چیزهایی که انسان، خوبی و بدی آنها را در باطن و درون خویش و بدون تعلیم کسی درک می کند، و به سان امور غریزی جزء سرشت او به شمار می روند، «وجدان اخلاقی» و یا «اخلاق فطری» نامیده می شوند، ولی به آن دسته از خوبیها که در نهاد انسان ریشه عمیق دارند، ولی بشر به خوبی و بدی آنها از راه فطرت واقف نشده، بلکه حسن و قبح آنها را در مکتب سفیران وحی و یا رجال بزرگ جهان آموخته است، «اخلاق غیر فطری» و یا تربیتی می گویند.
در سراسر جهان و در میان همه ملل، ظلم و ستم و ازدواج با محارم زشت و قبیح به نظر می رسد؛ البته انسانها زشتی ستم را از طریق فطرت درک کرده و قبح ازدواج با محارم را از طریق تعالیم و شرایع آسمانی فرا گرفته اند.
برای شناسایی امور فطری از غیر فطری، قواعد و نشانه هایی است که با به کار بستن آنها می توان این دو را از هم تمیز داد:
1. امور فطری به نقطه ای و یا به صنفی و نژادی اختصاص ندارند و انسان در توجه و فراگیری آنها به کسی نیازمند نیست.
2. از آن جا که خود فطرت هادی و رهبر است، عوامل جغرافیایی و اقتصادی و سیاسی و آموزشی، در پیدایش و توجه انسان به آنها دخالت ندارد.
3. تبلیغات خلاف، اگر چه از نمو و رشد آنها می کاهد، ولی هرگز آنها را ریشه کن نمی سازد.[1]
قرآن با ندای رسا اعلام می کند که: خدا در نهاد بشر، میل و رغبت و علاقه به ایمان و عشق به خدای جهان را نهاده و آن را محبوب او ساخته، و کفر و نافرمانی و گناه را منفور گردانیده است، آن جا که می فرماید:
«و لکنّ اللّه حبّب الیکم الایمان و زینه فی قلوبکم و کرّه الیکم الکفر و الفسوق و العصیان» خداوند نه تنها حس خدا شناسی را به ما مرحمت فرموده و سرشت ما را با اعتقاد به مبدأ آمیخته است، بلکه دلهای ما را به آن دسته از خوبیها نیز که بدون معلم و مربی، از درون خویش به آنها الهام می شویم، آراسته است، و چنین معنای گسترده ای را می توان از جمله «حبّب الیکم الایمان» استفاده نمود؛ زیرا در جمله دوم، علاوه بر انزجار از کفر، انزجار از فسق و عصیان نیز فطری معرفی شده است؛ بنا بر این، مقصود از محبوب گردانیدن ایمان، تنها خداشناسی نیست، بلکه علاوه بر آن، سرشت ما با یک سلسله سجایای اخلاقی به هم آمیخته است، و روح ما به طور نا خودآگاه، به سوی آناه کشیده می شود.
اینک به برخی از امور فطری که می تواند از مصادیق روشن آیه شریفه باشد، اشاره می کنیم:
خداشناسی و پیدا کردن سر نخ سلسله وجود و مبدأ پیدایش سیل خروشان جهان هستی و توجه به سازنده این همه مصنوعات شگفت انگیز، آن چنان فطری است که خمیره انسان با طلب و جستجوی آن، آمیخته است.
گذشته از حس خداجویی، علاقه به تمام فضایل اخلاقی و سجایای انسانی با وجود ما، عجین شده است و میل به یک سلسله خوبیها و انزجار از بدیها در ما ریشه فطری دارد؛ در جهان، ملتی را نمی شناسیم که پس دادن امانت را ناپسند، و خیانت به امانت را شرافت بداند، و یا وفاداری به پیمان را کاری زشت و پیمان شکنی را کاری نیکو تلقی کند.
پدری که به کودک وعده انجام کاری را می دهد، اگر به موقع آن را انجام ندهد، مورد سرزنش کودک قرار می گیرد و کودک طبق فطرت انسانی خود، چیزی جز این، درک نمی کند که باید به «پیمان» عمل کرد.
راست گویی، با قلم آفرینش بر صحیفه فطرت هر انسانی نوشته شده است، کودک جز راست گویی چیزی نمی شناسد. پاک دامنی و عفت، جزء خمیره وجود انسان می باشد؛ حتی زنان آلوده در نخستین برخورد، کوشش می کنند که خود را عفیف و پاک قلمداد نمایند؛ یغماگران و راهزنان هنگام تقسیم اموالی که از مردم به یغما برده اند، عدل و انصاف را محور کار خود قرار می دهند و انحراف از آن را بد و ناستوده می شمارند.
بشر تمام این معلومات فطری را در هر دو بخش در دبستان آفرینش آموخته، دستگاه آفرینش، همه این کمالات را در نهاد هر بشری به ودیعت نهاده است.
قرآن مجید با صراحت هر چه تمامتر به این حقیقت مسلم در سوره هایی تصریح کرده است، آن جا که می فرماید:
1. «و نفس و ما سوّیها فالهمها فجورها و تقویها؛[2]
سوگند به روح و خدایی که آن را آفرید و بدیها و خوبیها را بدان الهام کرد».
2. «و هدیناه النّجدین»؛[3]
راه خیر و شر و حق و باطل را به انسان نشان دادیم».
3. «انّا خلقنا الانسان من نطفه امشاج نبتلیه فجعلناه سمیعا بصیرا؛[4]
ما انسان را از نطفه مخلوط، آفریده و آزمایش می نماییم و او را شنوا و بینا (آشنا به حق و باطل) قرار دادیم».
خداوند نه تنها در سرشت انسان میل به خوبی و انزجار از بدیها را نهاده، بلکه نفس سرزنش کننده ای به بشر داده است که هنگامی انسانها از آن گامی فراتر نهادند، آنان را به شدیدترین وضعی ملامت و سرزنش می کند، آن جا که می فرماید:
4. لا اقسم بیوم القیامه و لا اقسم بالنّفس اللّوامه؛[5] --------------------------------
سوگند به روز رستاخیز و سوگند به روح سرزنش کننده!»
5. قرآن مجید، ضمن شرح مبارزات پی گیر ابراهیم بت شکن، در آیه کوتاهی به نیروی وجدان اشاره نموده است و مضمون آیه، مربوط به قضات دادگاهی است که برای محکوم کردن ابراهیم تشکیل شده بود. ابراهیم، بتهای بتکده را یکی پس از دیگری شکست و تلّی از چوب در وسط بتکده پدید آورد و سپس تبر را بر دوش بت بزرگ نهاد و بتخانه را ترک گفت.
برای سران قوم از قراین معلوم بود که شکستن بتها کار ابراهیم است و بس؛ وی به دادگاه احضار شد و در برابر هیأت قضات قرار گرفت. وقتی از وی شرح ماجرای بتکده را پرسیدند، وی گفت: جریان را از بت بزرگ بپرسید. در این موقع، هیئت دادرسی در بن بست عجیبی قرار گرفت؛ زیرا اگر بگویند بت بزرگ درک و شعوری ندارد، ابراهیم به آنان اعتراض خواهد کرد که چگونه موجودی را که چیزی نمی فهمد، پرستش می کنید. اگر بگوید او می فهمد و سخن می گوید، خواهد گفت: پس چرا از من می پرسید؟!
در این موقع وجدان خفته آنان بیدار شد و همدیگر را ملامت کردند و گفتند: شما ظالم و ستمگرید.
قرآن مجید این صحنه سرشکستگی و محکومیت وجدانی را چنین نقل می کند:
«فراجعوا الی انفسهم فقالوا انّکم انتم الظّالمون ثمّ نکسوا علی رؤوسهم لقد علمت ما هؤلاء ینطقون؛[6] آنان به وجدان خود مراجعه کردند و همدیگر را ملامت نمودند و گفتند: شما ظالم و ستمگر هستید؛ سپس سرهای خود را از شرمندگی به زیر افکندند و گفتند: تو که می دانی بتها قدرت بر سخن گفتن ندارند».
در احادیث و روایات اسلامی درباره موضوع وجدان، تذکراتی داده شده است.
امیر مؤمنان علی علیه السلام می فرماید:
«انّه من لم یعن علی نفسه حتّی یکون له منها واعظ و زاجر لم یکن له من غیرها زاجر و لا واعظ؛[7] کسی که برای او واعظ و اندرزدهی از درون نباشد، (که او را از کارهای زشت باز دارد) هرگز برای چنین شخصی، پند دادن و نصحیت کردن از خارج سودمند نخواهد افتاد، و گفتار دیگران درباره او مؤثر واقع نخواهد شد».
یک چنین ادراکات فطری و جهانی نمی تواند مولود منهیات اجتماعی و یا معلول خواهشهای وا پس زده و تمایلات سر کوفته باشد.
این جاست که حقیقت آیه مورد بحث به طور واضح تجلی نموده و انسان اذعان پیدا می کند که به راستی خداوند، روح ما را با ایمان و پاکیها در هم آمیخته و روان ما را از بدیها و پلیدیها مبرا ساخته است (حبّب الیکم الایمان و زینه فی قلوبکم و کرّه الیکم الکفر و الفسوق و العصیان).
&&&&&&&&&&&&&&&&& پی نوشتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــها :
[1] . برای توضیح بیشتر درباره شناسایی امور فطری به کتاب «عصر بازگشت به ایمان» تألیف نگارنده مراجعه فرمایید.
[2] . شمس (91) آیه 8.
[3] . بلد (90) آیه 10.
[4] . انسان (76) آیه 20.
[5] . قیامت (75) آیه 1ـ 2.
[6] . انبیاء(21) آیه 64ـ 65.
[7] . نهج البلاغه عبده، خطبه 78 (لفظ یعن صیغه مجهول است؛ یعنی کسی که از طرف خداوند به او کمک نشود تا از درون باز دارنده ای داشته باشد).
منبع : اندیشه قم
- وبلاگ وحیدسلیمانیان
- بازدید: 1300
- 2