توجه و درک حضور امام
عالم باطن، غیر از جسم و ظاهر است. حضور و محضر لازم است. گویا غیر از حضور جسمی، محضر می خواهد؛ یعنی درک و توجه لازم است. بعید است که حتی یکی از جمکران رفتنها بی جواب بماند؛ ولی باید حضور و محضر باشد.
حضرت والد[آیت الله ناصری حفظهالله] می فرمودند: مدرسه آخوند در نجف یک متولّی داشت که به طلبه ها بسیار سخت می گرفت. آن زمان، برق خیلی کم بود. روزی یکی از طلبهها چراغ اتاقش را روشن می گذارد و می رود. متولّی خیلی ناراحت می شود و شروع به داد و بیداد می کند و به آن طلبه می گوید: چرا چراغ اتاق را روشن گذاشتی و رفتی؟ آن طلبه هم جرأت نمی کند حرفی بزند؛ امّا به اتاق میرود و چراغ را روشن می گذارد و می خوابد تا متولّی را مثلاً اذیت کند.
او در خواب، امام زمان علیهالسلام را می بیند و حضرت می فرمایند: چراغ را چرا روشن گذاشتی؟ می گوید: آقا من چهل هفته مسجد سهله آمدم و شما را ندیدم! می فرمایند: چراغ را چرا روشن گذاشتی؟ می گوید: آقا چقدر من سهله آمدم، گریه کردم، نماز خواندم؛ امّا شما را ندیدم. حضرت دوباره فرمودند: ما شما را آنجا ندیدیم، چراغ را چرا روشن گذاشتی؟
عالم باطن، غیر از جسم و ظاهر است. حضور و محضر لازم است. گویا غیر از حضور جسمی، محضر می خواهد؛ یعنی درک و توجه لازم است. بعید است که حتی یکی از جمکران رفتنها بی جواب بماند؛ ولی باید حضور و محضر باشد.
اینکه فرمودند: شما یک قدم بیایید ما ده قدم می آییم،صدق است.[وَ مِنْ ذَلِکَ قَوْلُهُ عَلَیْهِ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ: «مَنْ تَقَرَّبَ إِلَى اللَّهِ شِبْراً تَقَرَّبَ إِلَیْهِ ذِرَاعاً، وَ مَنْ تَقَرَّبَ إِلَى اللَّهِ ذِرَاعاً تَقَرَّبَ إِلَیْهِ بَاعاً، وَ مَنْ أَقْبَلَ إِلَى اللَّهِ مَاشِیاً أَقْبَلَ اللَّهُ إِلَیْهِ مُهَرْوِلًا» (المجازات النبویه ؛ ص۳۳۷)] اگر انسان، در تشرفات نگاه کند، می بیند که اکثر تشرفات برای افرادِ ساده و باگذشت است.
گاهی هم یک زاویه ای از این سادگی یک نوع بُلهی هست از نظر مردم که در روایت آمده است: اکثر اهل بهشت را بُلَها تشکیل می دهند.[أکثر أهل الجنه البله؛ بدرستى که بیشترین أهل بهشت ابلهان باشند. (أمالی المرتضى ؛ ج۲ ؛ ص۴۵۳)]
یکی از دوستان می گفت: یک پیرمرد سیدی از اطراف نائین بود که ما مزرعه مان را به او داده بودیم. زمانی که تقسیم اراضی شد، او خم به ابرویش نیامد. آن زمان کشاورزها فقری را که تحمل کرده بودند، در تقسیم اراضی جبران می کردند و زمین ارباب خود را می گرفتند. دوست ما می گفت: این سید که بسیار پاک و زلال بود، یک سفر با چند نفر به مکه می رود. همراهان او شبی او را با ماشین به حرم می برند و آن شب در حرم، گم می شود. گویی منزلشان هم دور بوده است.
آن سید همیشه می گفته: اگر امام زمان علیهالسلام را ببینم دو سؤال از آن حضرت می پرسم؛ یکی این که آیا من سید هستم یا نه؟ و دیگر اینکه حج امسال من قبول شده یا نه؟
آن شب، او گم می شود. آن زمان، هنوز برق نبوده است؛ لذا کم کم چراغهای مسجدالحرام را خاموش می کنند. او گوشها ی از مسجدالحرام با حالت تحیّر نشسته بوده که می بیند آقایی جلویش ایستاده است. آقا در همان ملاقات اول فرمودند: حاج سید حسن! سلام علیکم. او بی سواد بوده؛ ولی می گوید: به نظرم آمد که هر دو سؤالم در این خطاب جواب داده شد.[حضرت به او فرمودند: «حاج سید حسن»؛ یعنی هم حج تو قبول شده است و هم تو سید هستی!] بعد فرمودند: چرا نشسته ای؟ گفتم: گم شده ام. فرمودند: بلند شو تا تو را به خانهات ببرم.
این یک نمونه از انسانهای ساده و بی آلایش است.
- وبلاگ میکائیل حیدری
- بازدید: 911
- 7