کار خیر، انسان را از مهلکه ها نگه می دارد

تاریخ ارسال:د, 02/01/1399 - 13:32
کار خیر

کار خیر، انسان را از مهلکه ها نگه می دارد

امیرالمؤمنین (علیه‌السلام):«اصطَنِعوا المَعروفَ بِما قَدَرتُم عَلَى اصطِناعِه؛ فإنَّهُ يَقي مَصارِعَ السُّوءِ (الخصال : 617/10.) تا جايى كه توانايى بر كار خوب داريد، خوبى كنيد؛ زيرا خوبى، [آدمى را ]از مهلكه ها و مرگهاى ناگوار نگه مى دارد.»
کارهای خیر انسان را از مرگ ها و حوادث بد نگه می دارد. خداوند کسی را که اهل خیر است، نمی گذارد بد بمیرد و به مهلکه‌های سخت دچار شود. ممکن است انسان امتحان های سخت داشته باشد؛ اما به مهلکه نمی‌افتد و بد عاقبت نمی‌شود. کار خیر جلوی زمین خوردن‌های بد را می‌گیرد و شرور را دفع می‌کند. در روایت داریم که نزدیک‌ترین و فوری‌ترین چیزی که در دنیا به انسان می‌رسد، کار خیر اوست. اولین نتیجه کار خیر، غیر از آثار آخرتی که دارد، اول در دنیا نصیب شخص می‌شود.

مانع بزرگ در انجام کار خیر چیست؟

«تنبلی و بی حوصلگی» مانع بزرگی است که توانایی انجام کار خیر را از انسان سلب می‌کنند. قبلاً گفتیم که انسان باید نیکی کردن را از نزدیکترین کسان خود شروع کند. اگر آدمی تنبلی و عافیت طلبی کرده و از انجام کارهای خیر خودداری نماید، به نفع او نیست و دست خالی از دنیا می رود. بعداً متوجه می‌شود که با چه کارهای ساده ای می‌توانسته، ثروتمند و شاد وارد نظام برزخی شود؛ اما تنبلی کرده.

دنیا باشگاهی است به نام امتحانِ «کتابِ باز» برای تعیین عیار شخصیت ما

زندگی با همه‌ی برخوردها و تلخی و شیرینی‌هایش، فقط یک امتحان است برای تعیین عیار شخصیت ما. پس هیچ چیز را نباید جدی بگیریم و فکر کنیم همه هستی ما، پیروز شدن در همان برخوردهای ظاهری است. باید همه چیز را فقط یک تمرین بدانیم برای تعیین عیار شخصیت خودمان. یعنی هیچ چیز جدی و به معنی آخر کار بودن نیست. جنگ‌ها، درگیری ها و دعواها، شکست‌ها و پیروزی‌ها، ثروتها و فقرها و....همه و همه برای این است که معلوم شود که ما چه عیاری داریم؟ قرآن می‌فرماید: «تِلْكَ الْأَیَّامُ نُدَاوِلُهَا بَیْنَ النَّاسِ وَلِیَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا= این روزها را ما بین مردم می گردانیم تا خدا بداند که چه کسانی ایمان می آورند».(سوره آل عمران ، آیه 140)
برای همین بود که زینب س با آن همه شکست های ظاهری و زجرها که در عاشورا دید، فرمود: «و ما رایت الا جمیلا= چیزی جز زیبایی ندیدم».(الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج‌۲، ص: ۱۱۵)
پس باید دقت کنیم که خدا دارد به قول امروزی ها کتاب باز (open book) از ما امتحان می‌گیرد. دنیا باشگاهی است که شما باید در این باشگاه تربیت شوید. در تمرین های ورزشی، هر کس یک «حریف تمرینی» دارد. این یعنی پدرت، مادرت، دوستانت، اطرافیان، خواهرت، برادرت، مردم، همه حریف تمرینی تو هستند. هیچ وقت مسائل زندگی را آنقدر جدی نگیرید که یادتان برود که در باشگاه هستید و اینها همه حریف تمرینی شما هستند. امروز به تو می‌گویند با این شخص تمرین کن؛ فردا می‌گویند این وزنه را بردار؛ آن وزنه را بردار. یعنی قرار است نقشی که برای شما تعیین شده را بازی کنید. از حالات خودت هم شروع می‌شود. پدرت کیست؟ مادرت کیست؟ شما از هرجا شروع کردید، حریف تمرینی شما همان است. جدی هم نیست. فقط یک مسابقه‌ی تمرینی است.
 در مسابقات ورزشی که طرفداران جدی می‌گیرند و گفته می شود که آنها را جریمه کردیم؛ چون اخلاق ورزشی نداشتند، تیم جریمه شد، مربی جریمه شد، بازیکن جریمه شد، طرفداران هم همینطور، چون جدی گرفتند و شیشه اتوبوس را شکستند، آدمها را کتک زدند، چند نفر کشته شده، بعضی ها آنقدر جدی می‌گیرند که خودشان را می‌کشند، فحش می‌دهند، فحش شوخی نیست، گناه کبیره است. کسی که شعور ندارد و کار ورزشی را جدی می گیرد، لیاقت کار ورزشی ندارد. یک نفر آمد به من گفت: حالا امام گفته شطرنج اشکال ندارد، بازی کنیم یا نه؟ گفتم: اگر می توانی در بازی اعصابت را خرد نکنی؟ لحظه آخر که داری می بازی، حرص نخوری؟ حواست هست که تمرین است، مسابقه است،‌ برو بازی کن. اما اگر بخواهی حرص و جوش بخوری نه.
کسی می‌گوید: می‌خواهم هیئت بزنم. باید گفت: اگر عرضه نداری، تمرین ببینی و در هیئت قرار است، اعصاب چند نفر را خرد کنی، به درد هیئت داری و مدیریت نمی خوری. کسی می گوید: می خواهم موسسه فرهنگی بزنم؛ مجتمع بزنم؛ گروه تحقیقاتی بزنم؛ شرکت بزنم؛ فروشگاه مواد غذایی بزنم؛ زن بگیرم؛ اما اگر حواست نیست که همه این کارها مسابقه و تمرین است و جدی نیست، پس اصلاً به درد این کارها نمی‌خورید. باید بدانیم که همسر، خانواده، ازدواج و همه اینها تمرین و مسابقه است. یعنی کسی که اعصابش خرد می شود و حرص و جوش می خورد، یا حسادت سراغش می‌آید و افسرده می‌شود، یا قرص اعصاب می خورد و زودرنجی دارد، قضیه را جدی گرفته است، در صورتی که دنیا دار آزمایش است.

فقط یک امتحان بود!

بارها در قرآن و روایات به ما می‌گویند: فقط یک امتحان بود و می‌خواستیم آزمایش کنیم تا ببینیم چقدر مایه دارید. اصلاً جدی نیست، نه کسی قرار است به تو توهین شود، نه داوری شود، فقط برای این است که ببینند چقدر توانایی داری. خداوند می‌گوید من رب بی نهایتم. پس اگر کسی لیاقت دارد که شبیه خدا شود، خداوند بخل ندارد.
برای همین، تند و تند و پشت سرهم، از ما امتحان می‌گیرد تا نقاط ضعف‌مان را بشناسیم. هم خدا می‌خواهد با ما اتمام حجت کند و هم دیگران را شناخته باشیم. برای همین است که معصوم علیه‌السلام می‌فرماید: «اگر خواستی با کسی رفیق شوی، تا سه بار، کاری کن که عصبانی شود؛ اگر نریخت به هم، رفیق خوبی است». خیلی‌ها ادعا دارند، شاگردان خوبی هستند، ولی با چهارتا برخورد استاد که مخصوصاً با آنها می‌کند، به هم می ریزند. آن چهار سال درس را هم کنار می‌اندازند.
بعضی اساتید و علما می‌گویند: تو اصلاً کی هستی که آمده‌ای درس بگیری؟ برو که اهل کار نیستی. این استادها از این جور حرفها را می‌زنند تا ببینند طرف چه کاره است؟ آیا استقامت دارد یا نه؟ یا تا به او گفتند برو؛ می‌رود. در قضیه‌ی موسی و خضر، همین مساله بود. یعنی حضرت خضر با اصرار موسی علیه‌السلام شاگردی او را پذیرفت. در قضیه «عنوان بصری» نیز همین اصرار عنوان بصری بود که امام صادق علیه‌السلام شاگردی او را پذیرفت. بعضی‌ها دنبال بهانه هستند که از یک آخوند یا یک مرجع تقلید، چیزی ببینند و بی‌دینی خودشان را توجیه کنند. در حالی که هیچ وقت رفتارهای دیگران دلیل بی دینی ما نمی شود. هرکس می‌خواهد باشد. فقط 14 نفر هستند که ما از آنها توقع نداریم اشتباه کنند، یعنی 14 معصوم.
اگر استادی داشتید، ده سال شاگردش بودی، بعداً دیدی ضعف‌هایی دارد، نباید خللی در روحیه تو ایجاد شود. شما باید مسیرت را ادامه بدهی. هیچ کس معصوم نیست، خطا دارد. به فرموده قرآن «ظلموا انفسهم» (آل عمران/117) و «فعلوا فاحشه»  (آل عمران/135) دارد. یک جا ممکن است سقوط کند و این دلیل نمی‌شود از چشم شما بیفتد. استاد ما می‌فرمود، وقتی آدم‌ها از چشم ما می‌افتند، همان لحظه خودت از چشم خدا می‌افتی. راحت هرکس را از چشمت نینداز. تمرین است. همسر، پدر و مادرش، بچه هایمان، خانواده، زندگی مشترک‌مان، پدر شوهر، مادر شوهر، دوستان، اطرافیان، همه حریف تمرینی هستند. اصلاً نباید جدی بگیریم. اگر جدی گرفتی، یعنی یادت رفته در باشگاه هستی. قرار بود خدا امتحان کند، تا تو ببینی، به هم می‌ریزی یا نه. شاد هستی یا نیستی.

یاد بگیرید! تعیین عیار شخصیت و همه چیز، امتحان است

چقدر قشنگ می‌گوید: من پشت سر هم برایتان غم می‌فرستم که غصه هایتان برطرف شود. یعنی من با غم، غصه هایتان را از بین می‌برم تا یاد بگیرید، دنیا جای دل بستن نیست. به هرچه دل می‌بندی، می‌بینی ۴ روز دیگر نیست. من دارم به تو یاد می‌دهم که تو بدانی نباید برروی چیزی جز من، سرمایه گذاری قلبی بکنی. آن چنان که اگر گرفته شد، ایمانت هم با آن برود.
می‌فرماید: «وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِین(سوره بقره، آیه155) و قطعا شما را به چیزى از [قبیل] ترس و گرسنگى و كاهشى در اموال و جانها و محصولات مى‌‏آزماییم و مژده ده شكیبایان را.» یعنی می‌فرماید: با گرفتن عزیزان تان، مثل فرزند، پدر، مادر، همسر و ... شما را امتحان می‌کنم. با مشکل اقتصادی امتحان می‌کنم. با ترس، جنگ، موشک و ... امتحان می‌شوید تا مشخص شود که در عشق پایدار هستید یا نه. با گرانی، گرسنگی و قحطی امتحان می‌شوید. سر سفره امتحان می شوید. با غذا نرسیدن، یا دیر رسیدن غذا، امتحان می‌شوی. یک چیزی سر سفره به تو نمی‌رسد و زود تمام می‌شود، با همه مسائل ریز و درشت زندگی امتحان می‌شوید.
«نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ» یعنی پولت را کسی برد، طلایت را زدند، سرمایه‌گذاری کردی و ضرر اقتصادی دیدی، دزد آمد و مالت را برد، «وَالْأَنْفُسِ» یعنی پایت شکست؛ دستت شکست؛ سرطانی آمد؛ عزیزی که برایت مهم بود، مریض شد یا فوت کرد؛ یا هر اتفاقی افتاد. « وَالثَّمَرَاتِ» یعنی زحمات تان و میوه‌ها و کشاورزی که زحمت کشیدی، یک دفعه بادی، طوفانی می‌آید و همه اش به هم می‌ریزد. نباید به هم بریزی. داستان، امتحان تو بود. باید بگویی الهی شکر. باید بدانی که اصلاً هیچ چیز دنیا جدی نیست. وقتی جدی می‌گیری، بچه می‌شوی؛ کوچک می‌شوی و فشار قبر ذخیره می‌کنی. خداوند آنقدر امتحان از ما می‌گیرد تا اسم بگیریم و شبیه خودش شویم. این اصل مهم در اسم‌گیری است. پس در معروف، باید حواسمان باشد، داستان، داستان تمرین و مسابقه است. هیچ کسی جز خدا طرف حقیقی ما نیست.

با تعیین تکلیف برای خدا، قاعده ربوبیت را به هم نریز

خدا می‌خواهد، تو این وزنه را بزنی. تو می‌گویی: نه؛ من این وزنه را نمی‌خواهم بزنم. قاعده ربوبیت به هم می‌ریزد. تو نباید برای خدا و رب و مربی خودت تعیین تکلیف کنی. همان وزنه را که گفته، بزن. تو درک نمی‌کنی، اما خدا در این کار، خیر کثیری برای تو قرار داده. ما می‌خواهیم محیط را عوض کنیم و از فضای امتحانی که موجب رشد ما می‌شود، فرار کنیم. می‌خواهیم آدم ها را عوض کنیم. برای این که می‌خواهیم در یک فضای بهتری قرار بگیریم.
بعضی‌ها در شطرنج گرفتار می‌شوند و تا می بینند دارند می‌بازند، می‌گویند مهره‌ها را از نو بچینیم. چه اشکالی دارد یک بار با شکست برو جلو تا متوجه نقاط ضعفت شوی. رضا و شکر دو اصل اساسی است. البته خدا می‌گوید: برای خودت میدان درست نکن که خودت را اذیت کنی و بار خودت را زیاد کنی. اگر عرضه نداشتی، چرا برای خودت محیط درست کردی؟ درست نمی کردی. من گفتم همین چند تمرین را انجام بده، رفتی یک جای دیگر ثبت نام کردی؟ اینطوری کار خودت زیاد می‌شود. خدا می‌گوید سر خودتان را شلوغ نکنید. یک دفعه می‌بینید یک عالم، جهنم برای خودتان جمع کرده اید.
می‌فرماید: الآن مجرد هستی، مجردی با تو حساب می‌کنم. اگر ازدواج کردی، یک میدان جدید باز می‌شود.‌ زن یک نفر نیست، مادر زن، پدر زن، باجناق ها و ... خیلی چیزهای دیگر هم می‌آید. شوهر هم همین است. شما وقتی می‌گویی من با یک نفر ازدواج کنم، خدا در هم حساب می‌کند. سوا کردنی نداریم. این خانم یا این آقایی که انتخاب کردی، در کنار صد تا حسن، چندتا عیب هم دارد.
می‌خواهی هیئت بروی، هیئت هم یک سری خیرها و آسیب‌ها دارد. دانشجو شدی، یک عالم خیرات دارد؛ چهارتا آسیب هم دارد. یا انتخاب نکن و بگو خدایا همین میدان برایم بس است؛ و یا اگر یک میدان را انتخاب کردی، وارد باشگاه جدیدی می‌شوی. ازدواج یک باشگاه فوق‌العاده قدرتمند است. هر کسی وارد آن می‌شود، باید خوب و موفق از امتحان بیرون بیاید.

امیرالمؤمنین علیه السلام هم امتحان داد

اگر می‌خواهیم به سمت معروف و نیک بودن برویم، تا حواست نباشد در باشگاه هستی، نمی توانی خوب باشی. خدا به امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می گوید: ببین، ناموس تو فاطمه زهرا، ناموس من است. یعنی فاطمه س ناموس خداست. می‌گوید: قرار است او را جلوی تو کتک بزنند. قرار است که او را  بین در ودیوار قرارش بدهند و بچه اش سقط شود. یعنی ای علی! بدان که یک نسل از بچه های تو کشته می شوند. یعنی این فاطمه که انسیة الحورا است، قرار است بین در و دیوار له شود و میخ در، به پهلویش فرو برود. یعنی ای علی! باید او را غرق خون ببینی. به گردن تو هم طناب می اندازند و تو را کشان کشان به مسجد می برند و حقت را می خورند و هرچه پیغمبر سفارش کرده عکسش را عمل می‌کنند. خدا مربی خاصی است. تو هم باید خم به ابرو نیاوری و صبر کنی و دعوا و درگیری راه نیندازی. باید فتنه‌گری نکنی، اجتماع مسلمانان و وحدت جامعه اسلامی را به هم نریزی. باید برای حفظ اصل اسلام، با آنهایی که این کارها را کردند، رفیق باشی و به آنها مشاوره بدهی. باید هر وقت کمک خواستند  کمک شان کنی. اینها خیلی امتحان سختی است.
ما هم بچه امیر المؤمنین هستیم. پس باید یاد بگیریم که هروقت دیده نشدیم؛ یا حرف ما پیش نرفت و زحمات ما انکار شد؛ یعنی زحمات تو و نقش تو را پوشاندند، بتوانی فتنه گری نکنی و به خوبی و مهربانی جلو بروی.

اما گاهی، شخص توهم می‌زند، چون در مسجد و هیئت ۴ نفر به او گفتند آقای فلانی، استاد فلانی، یک دفعه او را توهم می‌گیرد که نکند من کسی هستم و همه مردم من را می‌شناسند. پس باید نماینده مجلس یا رییس جمهور شوم. بعد می‌بیند که رأی نمی‌آورد. یک دفعه کم می‌آورد و می‌گوید باید انتخابات باطل شود؛ تقلب شده. یا می‌بینیم که منافع کسی در یک هیئت تأمین نمی‌شود، همه چیز را خراب می‌کند.
95 درصد طلاق ها بچگانه هستند. از هم پاشیدن خانواده‌ها بچگانه هستند. برای اینکه افراد واقعا بلوغ نداشتند و وارد زندگی شدند. قهرها، دعواها، استعفاها، اخراج ها، فتنه‌ها، را جدی گرفتیم.
به علی (علیه‌السلام) می‌گوید، ناموست است، باشد. کوتاه بیا. درست است ناموست است و مقدس است؛ درست است که حق با تو بوده؛ ولی حواست باشد که اگر اصرار کنی، جامعه اسلامی به هم می‌ریزد. کوتاه بیا. به امام حسن گفت: درست است حق با تو است؛ ولی با معاویه صلح کن. ایشان نمی‌تواند بگوید من امامم و خلیفة الله هستم، پس باید فقط پیروز بیرون شوم. خدا می فرماید نه؛ الآن وقت صلح است.

مواظب باشیم، نتیجه امتحان بدعاقبتی نباشد

اگر کار خیر را درست انتخاب کنی، نمی‌گذارد حادثه ای برایت اتفاق بیفتد. اگر اتفاق بیفتد، ممکن است امتحان باشد که حریف تمرینی داری و بدعاقبت نمی‌شوی. بد عاقبت نمی‌شوی، یعنی پیروز بیرون می‌آیی. آسیب می‌بیند، ولی پیروز بیرون می‌آید. روز عاشورا همه تکه تکه شدند؛ ولی پیروز بیرون آمدند. نقص عضو شدند، اسارت دیدند، جانباز شدند، ولی پیروز بیرون آمدند. اما بد عاقبت نشدند.
امتحان است، سختی است، اما تو باید پیروز بیرون بیایی. همه‌ی داستان، تمرین بوده و اگر بردی، طلا می‌دهند، نقره می‌دهند. حواست باشد باشگاه است. قرار نیست ما نتیجه گرا باشیم که حتماً آن چیزی که من می‌خواهم، بشود. حرف، حرف من باشد. نقشه های من، تدبیرهای من و برنامه های من اعمال شود. قراراست من پیروز بیرون بیایم. قرار است من بهشتی شوم. به خدا بگویم امتیاز آوردم. اینکه من دیده شدم یا دیده نشدم، اصلاً قدر من را دانستند یا نه، اصلاً اهمیت ندارد. مهم این است که بتوانم پیروز بیرون بیایم. اصرار می‌کنی، فشار قبر داری، جهنم می‌روی. به این «تصالح و تسامح» می‌گویند. نه اینکه بگویی حالا لاک بزن، 17 رکعت نماز واجبت را هم شب که رفتی به منزل، یکجا بخوان؛ عیبی ندارد. یا اگر به خواهر خانمت دست دادی، اشکال ندارد و ...  این ها حماقت و گناه و معصیت است. این ها همه اش جهنم است. تصالح و تسامح یعنی آنقدر پافشاری نکن که جهنمی شوی، کار را به قیمت ایجاد اختلاف و فتنه و درگیری و باختن انجام نده.

امتحان سخت سیدالشهدا و خاندان مطهرش

محمد حنفیه از سیدالشهدا علیه‌السلام پرسید: برای چی داری می‌روی؟ فرمود: خواب دیدم. پیامبر فرمود:«فَإِنَّ اَللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ یَرَاكَ قَتِیلاً = خدا دوست دارد تو را کشته ببیند». پرسید: زن و بچه را چطوری می‌بری؟ فرمود: پیامبر فرمود: «إِنَّ اَللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ یَرَاهُنَّ سَبَایَا = مشیّت خدا بر این شده است كه آنان را نیز اسیر و گرفتار ببیند».(اللهوف ، جلد ۱ ، صفحه ۶۳)
خدا دوست دارد، امتحان ما است. یک مدت عزت داشتند این خانم‌ها، خانم‌های با عزت در جامعه، بچه خلیفه خدا بوده، با چه طمراق و شکوهی زندگی کرده، حال این خانمها باید آن رفتارهای وحشیانه و بی ادبانه را ببینند. خدا می‌گوید، ای زینب! اینها امتحان است. زینب می‌گوید: خدایا اینها نامحرم هستند، می‌خواهند به من دست بزنند، بچه‌ها را دست بزنند، گوششان را ببرند، خدایا تو راضی هستی؟ خدا می‌گوید، من همین را می‌خواهم. باید اسیر شوم و نامحرم من را کتک بزند؟ بله. حتماً باید سر برادرم را بیاورند و جلوی چشمم بگذارند؟ بله. وقتی داری می‌روی باید کتک بخوری و سر برادرت را جلوی چشمت بگذارند، سر علی اصغر، سر علی اکبر، همه را باید تحمل کنی. این ماجرا، یک تکه‌اش هم نمی‌شد که نباشد؟ خدا می‌فرماید: نه نمی‌شود. من مربی ام. قرار است تو شبیه من بشوی.
حضرت معصومه را می‌آورد و می‌فرماید: ازدواج نکن. دختران موسی بن جعفر هیچ کدام شرایط ازدواج برایشان مهیا نشد. حالا بعضی ها می گویند: ما دختریم، جوانیم، شخصیت داریم، ازدواج نکنیم؟ نه ازدواج نباید بکنید. دیگر اینکه برادرش را به طوس می‌برند. شما هم باید آنجا بروید. خانم با عزت و احترام به ساوه می‌آید. می‌ریزند همه را تکه تکه می‌کنند. پس چه شد من یک زن تنها هستم در این جا. خانم آنقدر آسیب می‌بیند که وقتی به قم می‌رسد، دیگر رمقی برای ایشان نمی ماند. در همانجا هم 17 روز بیشتر زنده نیست و به رحمت خدا می‌رود. زیبایی اش اینجاست که امام سجاد فرمود: اگر دخترم معصومه روز قیامت همه اهل محشر را شفاعت کند، خدا قبول می‌کند. امتحان دارد، ولی جایزه اش خیلی بزرگ است. حالا خدایا ما که دیگر این همه غم، غصه، مصیبت، تشنگی، ذلت، کتک خوردن کشیدیم، نمی‌شد این رقیه اینطوری نشود؟ سر بابا را جلوی بچه گذاشتند. نمی‌شد این گریه نمی‌کرد و خواب بابایش را نمی دید و بهانه بابایش را نمی گرفت؟ این صحنه دیگر چرا بود؟ بله رقیه باید آن قدر بزرگ شود که قبرش در آینده پناهگاه میلیون ها آدم شود. آن هم در شهر کفر. در مملکت خود یزید قرار است این خانم را بگذارند که چشم همه را از غصه در بیاورد. بارگاه داشته باشد. اگر قرار است رقیه شود، باید برود در یک کوره ی آزمایش و یک چیز خاصی بشود که هروقت اسمش آمد، جگر آدم بسوزد.
به این باید توجه کنیم. این قاعده نباید از دست ما برود. اگر قاعده از دستت رفت، هی به خدا نق می‌زنی، غر می‌زنی. همیشه باید به یک چیز فکر کنیم. به اینکه گند نزنیم. در هر صحنه ای هستی، الآن طلبه ای، عالمی، معلمی، شاگردی، الآن چی هستی، کارمندی، مهندسی، قاعده را فراموش نکن. همه اش داستان این است، مهم عاقبت به خیری تو است. مهم این نیست که تو مرجع شدی یا نشدی، استاد شدی یا نشدی، کارت را دیدند یا نه، مشهور شدی یا نشدی. درست لحظه آخر خدا می‌گوید، بکش عقب. به مالک اشتر گفت: بکش عقب. درست است که اگر دوتا شمشیر به معاویه بزنی تمام است، 5 دقیقه، 10 دقیقه دیگر تمام است؛ اما بیا عقب. خدا امتحان می‌گیرد. چند سال درس خوانده، دو واحد مانده، تخصصش را بگیرد، جنگ می‌شود. می گوید باید بروم جبهه. مادرت مریض می شود؛ پدرت مریض می شود؛ باید ترمز را بکشی.
خانمی از شاگردانم که پزشک متخصص داخلی خانم هاست، سال ها درس خواند، می خواست تخصصش را بگیرد، خارج از کشور بود، استاد به او گفت، اگر روسری ات را در می آوری، تخصصت را امضا می‌کنم. قبول نکرد و گفت: اصلا مدرک نمی خواهم. این خیلی حرف است. اینجا از طرف، هیچ چیز نمی خواهند، اما خودش در فرودگاه حجابش را بر می‌دارد. به کیش می‌رود و همه چیز را خراب می کند. دبی می رود همینطور. پس دقت کنیم که عاقبت بخیری خیلی مهم است.

 

نویسنده : استاد محمد شجاعی

 

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • نشانی صفحه‌ها وب و پست الکترونیک بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
لطفا پاسخ سوال را بنویسید.

مطالب مرتبط