حكومت و سياست در سيره امام رضا (علیه السلام) - بخش اول

تاریخ ارسال:س, 05/19/1395 - 12:41
حضرت امام رضا(علیه السلام)

آن چه در حيات سياسى امام هشتم (علیه السلام) قابل توجه و دقت است ، مسئله ى خلافت و ولايتعهدى است كه از طرف مأمون الرشيد خليفه عباسى به آن حضرت پيشنهاد شد و آن حضرت از پذيرفتن خلافت سرباز زد، و ولايتعهدى مأمون را به كراهت پذيرفت .

داستان آن به اختصار به روايت ابوصلت هروى چنين است : وى مى گويد: در مرو، خدمت امام رضا (علیه السلام) بودم و مامون به آن حضرت گفت : اى فرزند رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فضيلت ، علم ، زهد؛ پارسايى و عبادت تو را مى دانم ، و تو را در امر خلافت از خود شايسته تر مى دانم ، مى خواهم خود را از خلافت عزل كنم و به تو بسپارم و به تو بيعت نمايم .
امام (علیه السلام) فرمود:«اگر خلافت را خدا براى تو قرار داد، روا نيست لباسى را كه خدا در قامت تو راست كرد، بيرون كنى و به ديگران بدهى ، و اگر از آن تو نيست چگونه آن را به من مى سپارى ؟».

مأمون گفت :«چاره ى ندارى جز آن كه بپذيرى !».

امام (علیه السلام) فرمود:«هرگز اين كار را نكنم ، مأمون بالاخره از اصرار خود نااميد گرديد».

مأمون گفت :«وقتى كه خلافت را قبول نمى كنى ، پس ولايتعهدى مرا قبول كن ».

امام رضا (علیه السلام) فرمود:«پدرم از پدرانش روايت كرد كه من قبل از تو مى ميرم و با زهر شهيد مى شوم ».

مأمون اصرار كرد و امام (علیه السلام) اباء ورزيد، تا آن كه مأمون امام را تهديد كرد كه اگر ولايتعهدى مرا نپذيرى ، گردنت را مى زنم ، امام (علیه السلام) قبول كرد به اين شرط كه عزل و نصب نكند، و عملاً كارى را انجام ندهد، و سنت و شيوه اى را تغيير ندهد، و از دوربه حيث يك مشاور باشد، و مأمون با اين شرط موافقت كرد.

اينجا جاى اين پرسش است در صورتى كه امامان شيعه ولايت و حكومت را حق خود مى دانستند و براى بدست گرفتن قدرت سياسى تلاش مى كردند، پس چرا وقتى كه مأمون خلافت را به آن حضرت پيشنهاد مى كند، حضرت از قبول آن امتناع مى ورزد؟ و ولايتعهدى را با اكراه مى پذيرد و شرط مى كند كه در امور مملكتى دخالت نكند؟

بى ترديد كه خلافت و ولايتعهدى امر عظيمى بود كه دل ها بخاطر آن افسوس مى خورد، و براى انسان هاى آزمند، چه آرزوى بالاتر از اين منصب است كه حاكميت بر همه ى جهان اسلام را پيدا نمايد، و در هر جمعه و جماعات و منابر او از ياد شود، خصوصاً علويون كه در عصر بنى اميه و بنى عباس براى بدست گرفتن زمام حكومت در حال شورش و انقلاب بودند، ولى هم اكنون كه خلافت اسلامى دو دستى به سيد و آقاى آن ها تقديم مى شود، چگونه از پذيرفتن آن سرباز مى زنند؟

اين وضعيت شك و سؤال را در دل ها بر مى انگيزد، در حالى كه همه ى مردم به اعلميت، اورعيت، افضليت و شايستگى امام براى خلافت اذعان داشتند، خصوصاً شيعه ها كه امام را معصوم مى دانستند، خصوصاً وقتى مأمون خلافت را پيشنهاد كرد، براى عامه ى مردم ثابت شد كه امام از هر كسى سزاوارتر به خلافت است . پس حتماً در پشت پرده رازها و رمزهايى است كه امام (علیه السلام) آن را مى داند و مردم نمى دانند. تحليل اين قضيه درايت سياسى امام (علیه السلام) را به خوبى روشن مى كند، كه آن حضرت با شيوه ى كه در پيش گرفت ، مأمون را كه داراى نبوغ سياسى بى نظيرى بود، كاملاً شكست داد، و تمامى نقشه هاى سياسى او را نقش بر آب كرد، تا آن كه مأمون آن حضرت را به شهادت رساند.

جاى اين پرسش هم هست كه مأمون چرا خلافت و ولايتعهدى را براى امام هشتم (علیه السلام) پينشهاد كرد؟ آيا اين پيشنهاد صورت واقع را داشت يا يك بازى سياسى بود كه مأمون مى خواست از آن براى استحكام پايه هاى حكومت خود بهره گيرى نمايد؟
آيا بنى عباس كه همه ى شورش هاى عليه خود را سركوب كردند، ابومسلم خراسانى را كه براى استقرار و استحكام حاكميت آن ها ششصد هزار نفر را بخاك و خون كشيده ، از دم تيغ گذراند و با خاندان برمك چه كرد، امكان دارد كه با اخلاص و صداقت دست از خلافت بردارند؟

مأمون كه به خاطر مسئله ى خلافت با برادرش امين جنگ داشت ، آيا قابل باور است كه يكسره دست از همه ى امتيازات بردارد، و از اداره ى امور ممكلت منصرف شود و به گوشه ى بنشيند و به كارهاى شخصى خود بپردازد؟ پى بردن به عمق قضيه ايجاب مى كند كه اولا منظور و هدف مأمون را از پيشنهاد خلافت و ولايتعهدى بدانيم ، وانگهى عكس العمل امام رضا (علیه السلام) را:

اما اول : هدف و منظور مأمون را بايد از خود او بشنويم ، عده ى از عباسيان و ديگر پيروان مأمون بدو گفتند: اى اميرالمؤمنين (علیه السلام) چرا مى خواهى كه افتخار عظيم خلافت را از خاندان بنى عباس خارج كرده و به خاندان على (علیه السلام) برگردانى ؟ 
با اين كار خود مقام على ابن موسى (ع) را بالا بردى و مقام خودت را پايين آوردى ، و خود را به تباهى افكندى ؟ آيا هيچ كسى نسبت بخودش و حكومتش مانند تو جنايت مى كند؟ مأمون گفت : به چند دليل دست به اين عمل زدم :

1 قدكان هذا الرجل مستتراً عنّا يدعوا الى نفسه ، فاردنا نجعله ولى عهدنا ليكون دعائه لنا. يعنى : «اين مرد بشكل پنهانى مردم را بسوى خود مى خواند؛ و من او را وليعهد خود كردم تا مردم را به سوى من دعوت نمايد». مأمون مى خواست با آوردن امام (علیه السلام) در تشكيلات عباسيان ، فعاليت هاى آن حضرت را محدود كند، تا امام نه براى خود بلكه براى خلافت از مردم دعوت كند، و اين استقلال آل على را از بين مى برد.

2 وليعترف بالملك و الخلافة لنا. يعنى : «تا بحكومت و خلافت ما اعتراف نمايد». قبول ولايتعهدى و راه يافتن ]؛5 امام هشتم (علیه السلام) در دستگاه خلافت ، از ديدگاه عامه ى مردم ،اعتراف به مشروعيت حكومت بنى عباس بود و اين امتياز بزرگ براى آن ها بود و در اين صورت مخالفت ها و مخاصمت هاى علويان ، خودبخود بنفع عباسيان حل مى شد.

3 وليعتقد فيه المفتونون به انه ليس مما ادعى فى قليل ولاكثير. يعنى : «تا شيفتگانش از وى روى گردان شوند، وباور كنند كه او آنچنان كه ادعا داشت ، نه كم و نه زياد هيچ ندارد». مأمون مى خواست با تحميل ولايتعهدى ازمقام و منزلت معنوى امام (علیه السلام) كاسته شود، و حضرت رضا (علیه السلام) از نفوذ كلام بماند، و از چشم اطرافيانش ساقط شود، و ديگر كسى او را به عنوان يك چهره ى مقدس و منزه نشناسد، و در نتيجه اعتقاد مردم نسبت به آن حضرت ضعيف شده و اعتمادشان سلب گردد، چه خلافت از نظر مردم نوعى آلودگى تلقى مى شد، و وارد ساختن يك انسان مهذب در آن ،باعث تنزل و سقوط اجتماعى او مى گرديد، از اين جهت بود كه به آن حضرت اعتراض كردند، و حضرت فرمود: قد علم الله كراهتى .

4 و قد خشينا ان تركناه على تلك الحال ان ينتفق علينا منه مالانسده و يأتى علينا منه ما لا نطيقه . يعنى : «ترسيدم از آن كه اگر او را بحالش واگذارم ، چنان رخنه ى دركار ما پديد آورد كه نتوانم آن را سد كنم ، و چنان مشكل براى ما خلق كند كه تاب نياورم ». با اين روش مى توانست فعاليت هاى امام را زير نظر بگيرد، از اين رو، مراقبان و محافظان زياد بر او گماشته بود، تا اخبار امام رضا (علیه السلام) را به سوى برسانند». والان اذا فعلنا به ما فعلنا و اخطئنا فى امره بما اخطائنا و اشرفنا من الهلاك بالتنويه به على ما اشرفنا، فليس يجوز التهاون فى امره ، ولكنا نحتاج ان نضع منه قليلاً قليلاً حتى نصوره عند الرعية بصورة من لا يستحق لهذا الامر، ثم ندبر فيه بما يحسم علينا مواد بلائه .

يعنى : «حال كه در كار خود مرتكب خطا شده و خود را با بزرگ كردن او، در لبه ى پرتگاه قرار داده ام ، نبايد درباره وى سهل انگارى كنيم ، بدين جهت بايد كم كم از شخصيت و عظمت او بكاهيم ، تا او را پيش مردم بصورتى درآوريم كه از نظر آن ها شايستگى خلافت را نداشته باشد، سپس درباره ى وى چنان چاره انديشى كنيم كه از خطرات او كه ممكن است متوجه ما شود، جلوگيرى كرده باشيم ».
خاموش ساختن شعله هاى خشم و اعتراض مخالفين خصوصاً علويان ، و وانمود ساختن علاقه و محبت خود نسبت به آل على (علیه السلام) براى جلب حمايت علويان هدف ديگر مأمون بود. زيرا شعله هاى جنگى كه بين امين و مأمون بر سر خلافت برافروخته شده بود، اكثريت عباسى ها و شيعيان از امين پشتيبانى مى كردند، خصوصاً مخالفت شيعيان خراسان كه بيشتر نابودى مأمون را تهديد مى كرد، و شورش هاى ديگرى در كوفه و بصره و مدينه و مكه ، عليه مأمون محسوس بود، مأمون اين وضعيت را كه درك كرد، هيچ وسيله اى كه براى بقاى حكومت او نافع باشد نديد، جز آن كه تظاهر به شيعى بودن كند، بدين سبب امام را به قبول ولايتعهدى مجبور كرد و مردم را به دوستى او مى خواند و پول رسمى را بنام او سكه مى زد و بدين وسيله شعله هاى خشم مردم را فرو مى نشاند. و خود مى گفت : «ما ظننت ان احداً من آل ابيطالب يخافنى بعد ما عملته بالرضا» يعنى : «گمان نمى كنم بعد از آن كه رضا را وليعهد خود قرار دادم ، از احدى از آل ابوطالب بترسم ».[1]

پی نوشت:
---------------------------
[1] بحارالانوار: مجلسى ، محمد باقر، ج 48 ص 134به نقل از علل الشرايع و عيون اخبارالرضا.

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • نشانی صفحه‌ها وب و پست الکترونیک بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
لطفا پاسخ سوال را بنویسید.