شناخت زمينه ها و علل صلح امام حسن(علیه السلام)/بخش اول

تاریخ ارسال:ي, 08/16/1395 - 16:49
امام حسن مجتبی علیه السلام
علامه شهيد مطهرى(رحمة الله علیه)؛

به طور كلى و هم تاريخ اسلام نشان مى دهد - كه براى امام و پيشواى مسلمين، در يك شرايط خاصى جايز است - و احيانا لازم و واجب است - كه قرار داد صلح امضاء كند، همچنانكه پيغمبر اكرم رسما اين كار را در موارد مختلف انجام داد، هم با اهل كتاب در يك مواقع معينى قرار داد صلح امضا كرد و هم حتى با مشركين قرار داد صلح امضا كرد، و در مواقعى هم البته مى جنگيد.و بعد، از فقه اسلامى كلياتى ذكر كردم و به اصطلاح استحسان عقلى عرض كرديم كه اين مطلب معقول نيست كه بگوييم يك دين يا يك سيستم(هر چه مى خواهيد اسمش را بگذاريد)اگر قانون جنگ را مجاز مى داند معنايش اين است كه آن را در تمام شرايط لازم مى داند و در هيچ شرايطى صلح و به اصطلاح همزيستى يعنى متاركه جنگ را جايز نمى داند، كما اينكه نقطه مقابلش هم غلط است كه يك كسى بگويد اساسا ما دشمن جنگ هستيم به طور كلى و طرفدار صلح هستيم به طور كلى.اى بسا جنگها كه مقدمه صلح كاملتر است واى بسا صلحها كه زمينه را براى يك جنگ پيروزمندانه، بهتر فراهم مى كند.اينها يك كلياتى بود كه در جلسه پيش عرض كرديم.بعد قرار شد كه درباره اين موضوع صحبت كنيم كه وضع زمان امام حسن چه وضعى بود و آن شرايط چه شرايطى بود كه امام حسن در آن شرايط صلح كرد و در واقع مجبور شد كه صلح كند، و نيز اين شرايط با شرايط زمان امام حسين چه تفاوتى داشت كه امام حسين حاضر نشد صلح كند.تفاوت خيلى فراوان و زيادى دارد.حال من جنبه هاى مختلفش را برايتان عرض مى كنم، بعد آقايان خودشان قضاوت بكنند.

تفاوتهاى شرايط زمان امام حسن (علیه السلام)و شرايط زمان امام حسين (علیه السلام)

اولين تفاوت اين است كه امام حسن در مسند خلافت بود و معاويه هم به عنوان يك حاكم، گواينكه تا آنوقت خودش خودش را به عنوان خليفه و اميرالمؤمنين نمى خواند، و به عنوان يك نفر طاغى و معترض در زمان اميرالمؤمنين قيام كرد، به عنوان اينكه من خلافت على را قبول ندارم، به اين دليل كه على كشندگان عثمان را كه خليفه بر حق مسلمين بوده پناه داده است و حتى خودش هم در قتل خليفه مسلمين شركت داشته است، پس على خليفه بر حق مسلمين نيست.معاويه خودش به عنوان يك نفر معترض - و به عنوان يك دسته معترض - تحت عنوان مبارزه با حكومتى كه بر حق نيست و دستش به خون حكومت پيشين آغشته است قيام كرد.تاآنوقت ادعاى خلافت هم نمى كرد و مردم نيز او را تحت عنوان اميرالمؤمنين نمى خواندند، همين طور مى گفت كه ما يك مردمى هستيم كه حاضر نيستيم از آن خلافت پيروى بكنيم.امام حسن بعد از اميرالمؤمنين در مسند خلافت قرار مى گيرد.معاويه هم روز بروز نيرومندتر مى شود.به علل خاص تاريخى وضع حكومت اميرالمؤمنين در زمان خودش كه امام حسن هم وارث آن وضع حكومت بود از نظر داخلى تدريجا ضعيفتر مى شود به طورى كه نوشته اند بعد از شهادت اميرالمؤمنين، به فاصله هجده روز - كه اين هجده روز هم عبارت است از مدتى كه خبر به سرعت رسيده به شام و بعد معاويه بسيج عمومى و اعلام آمادگى كرده است معاويه حركت مى كند براى فتح عراق، در اينجا وضع امام حسن يك وضع خاصى است، يعنى خليفه مسلمين است كه يك نيروى طاغى و ياغى عليه او قيام كرده است.كشته شدن امام حسن در اين وضع يعنى كشته شدن خليفه مسلمين و شكست مركز خلافت.مقاومت امام حسن تا سر حد كشته شدن نظير مقاومت عثمان بود در زمان خودش نه نظير مقاومت امام حسين.امام حسين وضعش وضع يك معترض بود در مقابل حكومت موجود(1).اگر كشته مى شد - كه كشته هم شد - كشته شدنش افتخار آميز بود همينطور كه افتخار آميز هم شد.اعتراض كرد به وضع موجود و به حكومت موجود و به شيوع فساد و به اينكه اينها صلاحيت ندارند و در طول بيست سال ثابت كردند كه چه مردمى هستند، و روى حرف خودش هم آنقدر پافشارى كرد تا كشته شد.اين بود كه قيامتش يك قيام افتخار آميز و مردانه تلقى مى شد و تلقى هم شد.
امام حسن وضعش از اين نظر درست معكوس وضع امام حسين است، يعنى كسى است كه در مسند خلافت جاى گرفته است، ديگرى معترض به او است، و اگر كشته مى شد خليفه مسلمين در مسند خلافت كشته شده بود، و اين خودش يك مساله اى است كه حتى امام حسين هم از مثل اينجور قضيه احتراز داشت كه كسى در جاى پيغمبر و در مسند خلافت پيغمبر كشته شود.ما مى بينيم كه امام حسين حاضر نيست كه در مكه كشته شود.چرا ؟ فرمود : اين احترام مكه است كه از ميان مى رود.به هر حال مرا مى كشند.چرا مرا در حرم خدا و در خانه خدا بكشند كه هتك حرمت خانه خدا هم شده باشد ؟ ! ما مى بينيم اميرالمؤمنين در وقتى كه شورشيان در زمان عثمان شورش مى كنند(2)، فوق العاده كوشش دارد كه خواسته هاى آنها انجام شود نه اينكه عثمان كشته شود.(اين در نهج البلاغه هست)از عثمان دفاع مى كرد، كه خودش فرمود من اينقدر از عثمان دفاع كردم كه مى ترسم گنهكار باشم : | خشيت ان اكون آثما |(3).ولى چرا از عثمان دفاع مى كرد ؟ آيا طرفدار شخص عثمان بود ؟ نه، آن دفاع شديدى كه مى كرد، مى گفت من مى ترسم كه تو خليفه مقتول باشى.اين براى عالم اسلام ننگ است كه خليفه مسلمين را در مسند خلافت بكشند، بى احترامى است به مسند خلافت.اين بود كه مى گفت اينها خواسته هاى مشروعى دارند، خواسته هاى اينها را انجام بده، بگذار اينها برگردند بروند.از طرف ديگر اميرالمؤمنين نمى خواست به شورشيان بگويد كار نداشته باشيد، حرفهاى حق خودتان را نگوئيد، حالا كه اين سرسختى نشان مى دهد پس شما برويد در خانه هايتان بنشينيد كه قهرا دست خليفه بازتر باشد و بر مظالمش افزوده شود.اين حرف را هم البته نمى زد و نبايد هم مى گفت، اما اين را هم نمى خواست كه عثمان در مسند خلافت كشته شود، و آخرش هم عليرغم تمايل اميرالمؤمنين اين امر واقع شد.
پس اگر امام حسن مقاومت مى كرد نتيجه نهائيش آنطور كه ظواهر تاريخ نشان مى دهد كشته شدن بود اما كشته شدن امام و خليفه در مسند خلافت، ولى كشته شدن امام حسين كشته شدن يك نفر معترض بود.اين يك تفاوت شرايط زمان امام حسن (علیه السلام).

شرايط زمان امام حسين (علیه السلام).

تفاوت دومى كه در كار بود اين بود كه درست است كه نيروهاى عراق يعنى نيروهاى كوفه ضعيف شده بود اما اين نه بدان معنى است كه به كلى از ميان رفته بود، و اگر معاويه همينطور مىآمد يكجا فتح مى كرد، بلا تشبيه آنطور كه پيغمبر اكرم مكه را فتح كرد، به آن سادگى و آسانى، با اينكه بسيارى از اصحاب امام حسن به حضرت خيانت كردند و منافقين ز يادى در كوفه پيدا شده بودند و كوفه يك وضع ناهنجارى پيدا كرده بود كه معلول علل و حوادث تاريخى زيادى بود.
يكى از بلاهاى بزرگى كه در كوفه پيدا شد مسئله پيدايش خوارج بود كه خود خوارج را اميرالمؤمنين معلول آن فتوحات بى بند و بار مى داند، آن فتوحات پشت سر يكديگر بدون اينكه افراد يك تعليم و تربيت كافى بشوند، كه در نهج البلاغه هست : مردمى كه تعليم و تربيت نديده اند، اسلام را نشناخته اند و به عمق تعليمات اسلام آشنا نيستند، آمده اند در جمع مسلمين، تازه از ديگران هم بيشتر ادعاى مسلمانى مى كنند.
به هر حال، در كوفه يك چند دستگى پيدا شده بود.اين جهت را هم همه اعتراف داريم كه دست كسى كه پايبند به اصول اخلاق و انسانيت و دين و ايمان نيست بازتر است از دست كسى كه پايبند اينجور چيزهاست.معاويه در كوفه يك پايگاه بزرگى درست كرده بود كه با پول ساخته بود، جاسوسهايى كه مرتب مى فرستاد به كوفه، از طرفى پولهاى فراوانى پخش مى كردند و وجدانهاى افراد را مى خريدند و از طرف ديگر شايعه پراكنى هاى زياد مى كردند و روحيه ها را خراب مى نمودند.اينها همه به جاى خود، در عين حال اگر امام حسن ايستادگى مى كرد يك لشكر انبوه در مقابل معاويه به وجود مىآورد، لشكرى كه شايد حداقل سى چهل هزار نفر باشد، و شايد - آنطور كه در تواريخ نوشته اند - تا صد هزار هم امام حسن مى توانست لشكر فراهم كند كه تا حدى برابرى كند با لشكر جرار صد و پنجاه هزار نفرى معاويه.نتيجه چه بود ؟ در صفين اميرالمؤمنين كه در آنوقت نيروى عراق بهتر و بيشتر هم بود، هجده ماه با معاويه جنگيد، بعد از هجده ماه كه نزديك بود معاويه شكست كامل بخورد آن نيرنگ قرآن سرنيزه بلند كردن را اجرا كردند.اگر امام حسن مى جنگيد، يك جنگ چند ساله اى ميان دو گروه عظيم مسلمين شام و عراق رخ مى داد و چندين ده هزار نفر مردم از دو طرف تلف مى شدند بدون آن كه يك نتيجه نهايى در كار باشد.احتمال اينكه بر معاويه پيروز مى شدند آنطور كه شرايط تاريخ نشان مى دهد نيست، و احتمال بيشتر اين است كه در نهايت امر شكست از آن امام حسن باشد.اين چه افتخارى بود براى امام حسن كه بيايد دو سه سال جنگى بكند كه در اين جنگ از دو طرف چندين ده هزار و شايد متجاوز از صد هزار نفر آدم كشته بشوند و نتيجه نهائيش يا خستگى دو طرف باشد كه بروند سر جاى خودشان، و يا مغلوبيت امام حسن و كشته شدنش در مسند خلافت.اما امام حسين يك جمعيتى دارد كه همه آن هفتاد و دو نفر است، تازه آنها را هم مرخص مى كند، مى گويد مى خواهيد برويد برويد من خودم تنها هستم.آنها ايستادگى مى كنند تا كشته مى شوند، يك كشته شدن صد در صد افتخار آميز.
پس اين دو تفاوت عجالتا در كار هست، يكى اينكه امام حسن در مسند خلافت بود و اگر كشته مى شد، خليفه در مسند خلافت كشته شده بود، و ديگر اينكه نيروى امام حسن يك نيرويى بود كه كم و بيش با نيروى معاويه برابرى مى كرد و نتيجه شروع اين جنگ اين بود كه اين جنگ مدتها ادامه پيدا كند و افراد زيادى از مسلمين كشته شوند بدون اينكه يك نتيجه نهايى صحيحى به دنبال داشته باشد.

 

منبع: تاريخ اسلام در آثار علامه شهيد مطهرى(رحمه الله علیه) - جلد دوم
----------------------------------------
پی نوشت ها:
1.حالا من كار ندارم كه در اين جهت تفاوتى هست كه امام حسين معترض بر حق بود وامام حسن امام بر حق و معترضش معترض باطل، وضع را از نظر اجتماعى عرض مى كنم.
2.كه به حق هم شورش كرده بودند، يعنى اعتراضهايشان همه بجا بود(سنى ها هم اكنون قبول دارند كه معترضين به عثمان اعتراضهايشان بجا بود)و لهذا على (علیه السلام)در دوره خلافتش هم اينها را گرامى مى داشت.در ميان معترضين و قتله عثمان افرادى مثل محمد بن ابى بكر ومالك اشتر بودند، و اينها بعدها از خواص و از خصيصين اميرالمؤمنين شدند چنانكه قبل از آن هم بودند.
3.نهج البلاغه، خطبه 240.

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • نشانی صفحه‌ها وب و پست الکترونیک بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
لطفا پاسخ سوال را بنویسید.