درآمدی بر فلسفه تاریخ در نگاه شیعی/بخش اول
این گفتار، مصاحبه ای است که حجت الاسلام والمسلمین میرباقری با گروه فرهنگی-اجتماعی فرهنگستان علوم اسلامی قم انجام داده اند که پیرامون درآمدی بر فلسفه تاریخ شیعی بر اساس اصول اعتقادی و فکری شیعه تبیین می شود. این مصاحبه به قلم شاگردان استاد به شکل مقاله بازنویسی شده است. در این مقاله از مبادی و مبانی فلسفه تاریخ، ارکان فلسفه تاریخ و نیز مرحله پایانی تاریخ، بحث خواهد شد.
1ـ مبادی فلسفه تاریخ
فلسفه تاریخ، علمی نظری است كه به تحلیل و تعلیل تاریخ به مثابه كلیتی فراگیر و منسجم و مبتنی بر روابط قاعده مند می پردازد؛ به گونه ای كه نتایج آن، معطوف به كاركردهای عینی است و در آن، سؤالاتی همانند علل پیدایش و تكامل تاریخ، مراحل و مراتب تاریخ، آغاز تاریخ و فرجام آن، نقش خالقیت و ربوبیت الهی و نیز نقش اراده های انسانی در پیدایش و تحولات تاریخی، جبهه بندی و مرزبندی های اصلی و فراگیر درون تاریخ و عوامل و ریشه های آن و... مورد بحث و بررسی قرار گرفته و پاسخ می یابند.
ضرورت فلسفه تاریخ
بر اساس تعریف ارائه شده، وجود یك فلسفه تاریخ صحیح، ضروری است تا بتوانیم حركت تاریخ و تحولات و درگیری های تاریخی را تبیین كرده و بفهمیم این تحول و تكامل چگونه اتفاق می افتد و چه مراحلی باید پشت سرگذاشته شود تا تاریخ به مرحله نهایی و كمال خود برسد؟ پاسخ به این سؤالات از آن جا ضروری است که بتوانیم از طریق آشنایی به وضعیت كنونی و دست رسی به قواعد حاکم بر تاریخ، سیاستی مناسب را برای آینده اتخاذ كنیم .
به دیگر سخن، اگر چه سطحی از عبرت آموزی از تاریخ در سایه تحلیل حوادث تاریخی و شناخت و تحلیل آنها صورت می گیرد، اما تنها در سایه شناختِ اصول و قوانین حاكم بر تاریخ، كشف فرآیند حركت تاریخ و شناخت اهداف و محرك های تاریخ، فرد یا جامعه می تواند به موقف تاریخی خود اشراف پیدا كرده و طرحی برای حركت آینده خود داشته باشد. بر این اساس در طراحی استراتژی و اهداف توسعة یك جامعه و در مهندسی ابعاد مختلف توسعه اجتماعی، داشتن فلسفه تاریخ خاص، ضرورتی اجتناب ناپذیر است.
دست یابی به فلسفه تاریخ، ضرورتی معرفتی هم دارد؛ یعنی در باب توسعه و تكامل معارف دیگر، اعم از معارف دینی و علوم تخصصی هم چون جامعه شناسی، علوم سیاسی و ... فلسفه تاریخ سهم تأثیر بالایی دارد و به طور قطع هر گونه نگاه به فلسفه تاریخ می تواند به عنوان یكی از مبادی (پیش فرض ها)، در فرضیه سازی های علوم مختلف نقش آفرینی نماید. به عنوان مثال در حوزه سیاست بین الملل، تقسیم کشورها به کشورهای «توسعه یافته» و «در حال توسعه» به پذیرش بین المللی رسیده است درحالی که ریشه این تقسیم به نگاه فلسفه تاریخ خاصی بازگشت دارد که ملاک و معیار مفاهیمی هم چون «پیش رفت» ، «تکامل» و «توسعه» را در ابزار و تکنولوژی مادی پنداشته و بر این اساس به تقسیم ملل گوناگون می پردازند.
پیشینه فلسفه تاریخ
هرچند علم «فلسفه تاریخ» علمی نوظهور تر از علم «تاریخ» است اما متفکران و صاحب نظران متعددی پا به این عرصه گذاشته و هر یک از نگاه خود به تحلیل و بررسی تاریخ پرداخته اند . ازآن جا که بسیاری از این نظریات، فاقد یک تحلیل جامع و کامل از موضوعات مطروحه در فلسفه تاریخ است، نمی توان آنها را مبنای جدیدی در این موضوع به حساب آورد. انبوه اندیشه ها و تئوری های ارائه شده در این موضوع را می توان به دو گرایش اصلی لیبرالیستی و مارکسیستی تقسیم کرد که بر نظریات و تئوری های مطرح در فلسفه تاریخ حاکم گردیده است . به عبارت دیگر، می توان کثرات اندیشه ها و تئوری های موجود را تحت یکی از این دو ایدئولوژی تحلیل کرد.
در دنیای اسلام هرچند آثاری در موضوع فلسفه تاریخ از اندیشمندان و متفکران مسلمان وجود دارد اما هیچ یک را نمی توان نظریه ای جامع در این موضوع دانست و آن را نظر اسلام و مستند به منابع دینی به حساب آورد، بلکه صرفاً به بیان کلیاتی کلامی و نقد مبانی مادی پرداخته اند.
روش شناسی فلسفه تاریخ
تدوین فلسفه تاریخ با دو روش مختلف امكان پذیر است؛ روش نخست، روش عقلی است كه تكیه بر خرد و اندیشه دارد و تنها از منطق و استدلال عقلی در فرایند مطالعه و پژوهش بهره می گیرد كه نوعاً در كتب فلسفه تاریخ، تنها این روش به عنوان روش تحقیق در تدوین فلسفه تاریخ معرفی می کنند، اگرچه بعضی دیگر علاوه بر بهره برداری از روش نقلی، امكان استفاده از روش استقرایی، تطبیقی و مطالعة تجربی تمدن ها و پدیده های تاریخی را جهت رسیدن به فلسفه تاریخ پیشنهاد می دهند. اما به نظر می رسد به جهت ویژگی خاص موضوعات و مسائل مطرح در فلسفه تاریخ و عدم احاطه ذهن انسان نسبت به وجوه گستردة تاریخ، تنها كسانی می توانند نگاهی جامع به كل تاریخ، قوانین و سنن تاریخی را عرضه كنند كه خود حاكم بر تاریخ باشند. هم چنین گرایش ایدئولوژیک هر متفکر در تئوری پردازی او در فلسفه تاریخ تأثیر گذار است که ضروری است به جای سعی در فرار از آن و ادعای بی طرفی، به قاعده مند کردن آن در مبادی علم پرداخت.
بر این اساس، تنها منبع راهگشا در تدوین فلسفه تاریخ بر مبنای دینی، منابع جامع و كامل دین می باشد و بالطبع روش تحقیق بایسته و مطلوب در این منابع، روش اجتهادی است كه در حوزه های علمیه مرسوم است، هرچندکه کارآمدی و به کارگیری روش اجتهادی موجود -كه در استنباط احكام تكلیفی به كار می آید- در استنباط احكام توصیفی -كه موضوعات و مسائل مطرح در فلسفه تاریخ از این سنخ می باشند- محل تأمل است و این روش، نیاز به توسعه و تكامل دارد. براساس این نگاه مشخص می گردد كه مقید شدن فلسفه تاریخ به قید شیعی، هم از منظر روش و هم از منظر مبانی و مبادی حاكم بر فلسفه تاریخ، قابل توجیه می باشد.
2ـ مبانی فلسفه تاریخ
نگاه ما به «خلقت» و «انسان» تأثیر مستقیم در تحلیل ما از تاریخ و فلسفه تاریخ دارد. برخی اندیشه ها، جریان حركت تاریخ را صرف نظر از حاكمیت اراده و مشیت خداوند متعال تحلیل می کنند که بنا بر نظریه اسلامی مردود است. اندیشه های دینی، به ویژه تفكر اسلامی و شیعی، عالم را بر محور حاكمیت حضرت حق بر كل خلقت، تفسیر می كنند و همان گونه كه همه عالم را ناشی از اراده، مشیت و اوصاف جمال و جلال الهی می دانند، معتقدند كه آغاز و انجام عالم و تاریخ، سراسر آیات عظمت الهی و مسیر تحقق اراده الهی است. خدای متعال هم خالق كل هستی - از جمله بشریت و جریان تكامل تاریخی- است و هم براساس ربوبیت خود عهده دار سرپرستی و تكامل تاریخ بشری است؛ چنان كه قرآن می فرماید: «ربنّا الذی أعطی كلّ شیء خلقه ثمّ هدی»[1] که بر این اساس، ربوبیت الهی عهده دار تكامل و هدایت انسان به سمت كمال است.
از این منظر، این گونه نیست كه ماده در حركت و تكامل جبری خود، به حیات و سپس، به انسان و جامعه انسانی رسیده باشد و تاریخ جلوه ای از جلوات ماده و برآمده از ذات ماده تلقی گردد و جبر تاریخی بر حرکت تاریخ حاكم باشد، بلكه این ربوبیت الهی است كه در مسیر تكامل، انسان را بر اساس هدفی مشخص آفریده است و او را از بستر جامعه و تاریخ به سوی کمال عبور می دهد.
تکاملی بودن سیر حرکت تاریخ
براساس فلسفه تاریخ اسلامی، حركت عالم رو به سوی كمال است. اگر ما پذیرفتیم كه حكمت و ربوبیت حضرت حق بر حركت تاریخ حاكم است باید بپذیریم كه حركت كل تاریخ باید به سوی تكامل باشد تا با حكمت خدای متعال سازگار بیفتد و لذا نمی توان برآیند حركت كل عالم، حركت نزولی دانست. این کمال به معنای گسترش عبودیت و توسعه پرستش در تاریخ است.
نظریه فلسفه تاریخ اسلامی همان گونه كه به خالقیت و ربوبیت حضرت حق، متكی است به نظریه معاد هم متكی است؛ یعنی حركت كلی عالم را به سمت قرب به سوی خدای متعال تفسیر می كند و معتقد است بازگشت نهایی همه انسان ها به سوی خداوند متعال اتفاق می افتد هرچند این بازگشت همراه با حوادث متعددی در كل عالم خلقت خواهد بود.
بنابراین، سیر كلی تاریخ رو به كمال بوده و ازآن جا كه كمال، چیزی جز قرب به سوی خداوند متعال و گسترش عبودیت نیست، حركت كلی عالم در پایان خود، به توسعه پرستش خداوند متعال و كمال عبودیت و بندگی ختم می شود.
سهم تأثیر اراده های انسانی در تکامل تاریخ و پیدایش نظام اراده ها
انسان یك موجود مجبور به جبر طبیعت یا هر جبر دیگر نیست؛ به گونه ای كه رفتار او مستند به یك علتی خارج از اختیار و اراده او باشد و اختیار و اراده او در افعالش نقشی نداشته باشد. اراده انسان در حوادث زندگی فردی و اجتماعی و تاریخی او سهم به سزایی دارد. این گونه نیست كه یك نظام علی و معلولی جبری بر رفتار و حركت انسان ها و سیر حركتی تاریخ بشر حاكم باشد. به عبارت دیگر، حركت انسان و تاریخ یك رفتار تخلف ناپذیر نیست بلكه انسان ها در سرنوشت حركت اجتماعی و مسیر تاریخی خود تأثیرگذار بوده و ایفای نقش می كنند.
هرچند اراده و اختیار تمام افراد انسان در مسیر تاریخ تأثیرگذار است اما سهم تأثیر این اراده ها یک سان نمی باشد. بعضی از اراده ها، اراده های محوری در كل تاریخ هستند؛ یعنی كل حركت تاریخ تحت تأثیر آنها واقع می شود و برخی دیگر هم نقش بسیار محدودی دارند؛ به عنوان مثال انبیاء اولوالعزم (ع) از یك سو و فراعنه تاریخ از سوی دیگر، انسان هایی هستند كه اراده آنها تأثیر گذار بر جریان تاریخ است. دسته دیگری از اراده ها هرچند بر سرنوشت تاریخی تأثیرگذار نبوده اما در مقیاس اجتماعی، در پدید آوردن و یا سرنگونی یک جامعه سهم به سزایی ایفا می کنند. آحاد انسانی نیز «به نسبت» در فرایند جامعه و تاریخ و سیر تكاملی آن حضور دارند؛ یعنی نقش انسان های دیگر صفر نیستو مثل سنگ و چوب بی اراده نیستند. براین اساس، می توان اراده های انسانی را از حیث تأثیرگذاری آنها به سه سطح «فردی، اجتماعی و تاریخی» تقسیم نمود.
پیدایش «جامعه و تاریخ» بر محور «اولیای اجتماعی و تاریخی»
در هر برهه ای از تاریخ هنگامی که اراده های انسانی در سطوح مختلف به هم گره می خورند، «نظام اراده ها» شکل می گیرد و «جامعه» پدید می آید. محور این نظام اراده های اجتماعی، متعلق به «ولیّ اجتماعی» است که دیگر اراده ها، در هم آهنگی و تناسب با او جایگاه و منزلت می یابند. در واقع، عامل انسجام و هم آهنگی این نظام، اراده محوری جامعه است که متعلق به ولی اجتماعی است. ولی اجتماعی، انسانی است که ظرفیت مدیریت اجتماعی اراده ها را داشته باشد و بتواند با اشتداد خود در موضوع هم آهنگی، اراده های دیگر را سوی خود جلب کرده وآنها را سرپرستی کند. ازآن جا که این کار، نوعی ولایت در سطح اجتماعی است او را «ولی اجتماعی» می نامیم. اراده های اجتماعی، که با محوریت ولی اجتماعی به یک «کل واحد» و «نظام» تبدیل شده است، منشاء ایجاد روابط و آثار جدیدی هستند که قبل از آن، ناممکن بوده است؛ ازاین رو، جامعه هویتی مستقل از هویت افراد خود دارد. این بدان معنا نیست که افراد انسانی به عنوان عناصر این نظام، در وحدت جامعه منحل گشته و هویت خود را از دست می دهند و صرفاً عناصری اعتباری محسوب می شوند، بلکه همان گونه که از مفهوم «نظام» بر می آید، افراد انسانی - به عنوان کثرات و عناصر نظام- و هویت مستقل جامعه که عامل وحدت نظام است، هر دو حقیقی بوده و «کل ترکیبی» را به وجود می آورند. به عبارت دیگر، هم وحدت حقیقی است و هم کثرت و این دو در تعامل و تقوم با یک دیگر جامعه را شکل می دهند.
همین احکام در مورد تاریخ نیز صادق است؛ یعنی جوامع مختلف در گستره تاریخ، یک واحد بزرگ تاریخی را شکل داده و به خانواده ای مبدل می گردد که هریک از آن جوامع، عضو آن خواهد بود. هر یک از این جوامع نیز در سرنوشت تاریخ سهم داشته و دارای ارتباط حقیقی با یک دیگر می باشند. پس، مجموعه «انسان ها»، «جامعه» را تشکیل می دهد و از مجموعه جوامع، «تاریخ» پدید می آید.
3ـ ارکان فلسفه تاریخ شیعی
بر مبنای مکتب اسلامی موضع گیری ارادی انسان در برابر دو جریان ولایت حق و باطل قرار دارد. همواره اراده انسان یا به ولایت حق پیوند می خورد و یا به جبهه باطل تعلق می گیرد. اراده های انسانی هنگامی که یک جامعه را تشکیل می دهند، محور نظام اراده ها، یا در جهت حق پیش می رود و یا جهت گیری باطل دارد و دیگر اراده های اجتماعی نیز با تولی به ولی اجتماعی، در حقیقت، مجرای جهت حق یا باطل خواهند بود. جوامع در طول تاریخ نیز هنگامی که به صورت نظام واحد گرد هم می آیند، محور هم آهنگی آنها از دو جهت حق و یا باطل خارج نیست؛ این رو، دو قطب و نظام تاریخی حق و باطل، یكی بر محور انبیاء و اوصیاء الهی (ع) و دیگری بر محور طواغیت، فراعنه و مستكبرین تاریخ شکل می گیرد. یكی در جهت توسعه پرستش عمل می كند و بندگی خدای متعال را در عالم پیش می برد و دیگری سعی در توسعه دنیاپرستی و نفس پرستی و استکبار بر خدای متعال دارد.
وجود سه سطح پرستش «فردی ، اجتماعی و تاریخی» در دو جهت حق و باطل
پرستش انسان ها به سه صورت «فردی، اجتماعی و تاریخی» صورت می گیرد. گاهی انسان در خلوت خود و جدای از جامعه نسبت به خدای متعال موضع می گیرد و فعلی را انجام می دهد که این عبادت «فردی» خواهد بود. هم چنین انسان ها برای رسیدن به مصالح و منافع متقابل، اجتماع مدنی را پدید می آورند و همكاری و تعاون مشترک، حول یك محور شكل می گیرد که این همکاری و تعاون، یا بر محور بندگی و عبودیت خدای متعال است و یا بر محور عصیان و استکبار علیه خداوند.
خاصیت طاعت جمعی این است كه همه در ثواب هم دیگر شریك هستند. هم چنین اگر معصیت جمعی هم محقق شود همه در گناه هم دیگر شریك هستند؛ چون یك دیگر را یاری كرده و بر آن كار تعاون كرده اند. در یک سازمان، فعل فرد مكمل و مؤثر در همه فعل كل است، هم چنان که از فعل کل، تأثیر می پذیرد.
همان گونه که پیش از این گفته شد جوامع مختلف در طول تاریخ به صورت جزایز مستقل و منفک از یک دیگر قرار نگرفته اند بلکه حول یک مدار و به سمت و سوی خاصی حركت می كنند، برآیند حركت جوامع نیز یا در جهت پرستش خدای متعال است و یا در جهت طغیان و عصیان سیر می كند که در این صورت، طاعت و معصیت جمعی در تاریخ پدید می آید. نتیجه این طاعت و معصیت تاریخی این خواهد بود كه به نسبت فعل و تأثیر آن، در آن عبادت و یا معصیت شریک خواهد شد. به عنوان مثال، در یك شركت سهامی، كسی که ده هزار سهم دارد و کسی که یک سهم داشته باشد، هر دو در كل كارخانه به نسبت شریك هستند. نمی توان گفت قسمتی از این كارخانه متعلق به اوست و بقیة كارخانه تعلقی به او ندارد بلکه هر كجا از این كارخانه عظیم را كه دست بگذاریم فرد به نسبت سهم خود در آن شریك است. بنابراین، کسی که در عبادت در مقیاس تاریخی شرکت می کند در عبادت كل شریك است که البته این مشاركت حقیقی است و نه قراردادی. اگر شخصی یك سهم در ساخت یک مسجد داشته باشد در كل مسجد شریك است و در همه عبادت های آن جا شریک می باشد و هم چنین اگر شخصی در ساخت یك میكده به اندازه یك سهم سرمایه گذاری كند، در كل معصیت ها به نسبتی شریك است. البته تأثیرها به نسبت سهم ها متفاوت است.
بر این مبنا، اراده تمام انبیاء و اولیاء (ع) در فعالیت تاریخی جبهه حق حضور دارد و وقتی انسان اراده خود را با اراده این حضرات معصومین (ع) گره بزند، در کل دستگاه جبهه حق مشارکت می کند. به عنوان نمونه، عاشورا یک واقعه تاریخی است که انسان مؤمن می تواند با توفیر نیت در آن عبادت تاریخی حضور یابد؛ «یا لیتنا کنا معک فنفوز فوزاً عظیماً».
وجود نزاع و درگیری بین دو جبهه حق و باطل
هر یك از این دو جبهه «حق» و «باطل» در حركت خود به دنبال گسترش و توسعه خویش هستند و به همین دلیل در طول تاریخ درگیر می شوند. اصلی ترین تعارضی كه در تاریخ وجود دارد، تعارض ایمان و كفر و عبودیت و استكبار است، البته این مطلب بدین معنا نیست كه در درون خود جریان كفر و استكبار و شیطنت، درگیری رخ نمی دهد، بلكه خود این جریان هم ممكن است بر سر پرستش دنیا، استعلا و سیطره طلبی، با یك دیگر درگیر شوند؛ به فرموده قرآن: «تحسبهم جمیعاً و قلوبهم شتّی» [2] جبهه كفر و استكبار، تشتت در قلوب دارند و ازاین رو، بسیاری از درگیری هایی كه در عالم اتفاق می افتد به اردوگاه های درونی جبهه كفر و استكبار بر می گردد، لكن اصلی ترین درگیری كه در عالم وجود دارد و حركت كلی تاریخ را شكل می دهد، درگیری «حق و باطل» و «كفر و ایمان» است.
باید توجه داشت كه درگیری جبهه حق و باطل صرفاً درگیری سطحی و ظاهری نیست. گاهی ما جنگ ها را در همان جلوه ظاهر ی اش خلاصه می كنیم؛ مثلاً وقتی به روز عاشورا نگاه می كنیم، جنگی كه می بینیم جنگ شمشیرها و نیزه ها و تیرها، و نبرد پیكرها و بدن هاست؛ سر و دست ها جدا می شوند، تیرها و نیزه ها كار می كنند، اما حقیقت این است كه در پشت این جهاد -كه جهاد اصغر است - جهاد اكبری وجود دارد كه در آن، نیات، تمایلات و اراده ها و شهوات و عبودیت ها با هم درگیرند. اگر خوب نگاه شود، در آن جا ارواح با یك دیگر می جنگند؛ یك جبهه به رهبری ابلیس است كه همه شهوات، شبهات، غضب ها و همه اوصاف رذیله را صف آرایی كرده و شعله آتشی برافروخته است؛ و طرف دیگر هم روح مطهر سیدالشهداء (ع) است كه جبهه دیگر را رهبری می كند. این روح، عین عبودیت و خضوع و مظهر همه صفات حمیده است و جبهه ای كه فراهم كرده است نیز به گونه ای تربیت شده اند كه مظهر صفات كمال اند. در واقع جنگ بین این صفات حمیده و رذیله و میان عبودیت و استكبار اتفاق می افتد.
پس، هر دو جبهه حق و باطل بر سر طاعت وبندگی و عصیان مبارزه می كنند. اساس جنگ بر پذیرش و یا عصیان در مقابل ولایت الهیه در تاریخ است، نه این که جنگ بر سر آب و غذا و لباس باشد. منشأ درگیری و جنگ، نه شهوت مادی است كه سرمایه داری و لیبرال دموكراسی می گوید نه غضب مادی است، بلكه موتور تكامل تاریخ، عشق به خدا با محوریت انبیاء و اولیاء الهی(ع) می باشد. بنابراین، پذیرش و یا اعراض از ولایت الهیه، اساس جنگ و درگیری در تاریخ محسوب می شود.
البته اصل این درگیری و نزاع برای این است که مؤمنین رشد کنند. امداد جبهه كفر به خاطر این است که مومنین در این درگیری و بر اثر فشار بیرونی رشد و ارتقاء کنند. البته کفار متناسب با رشد ایمان در جبهه حق امداد می شوند تا جبهه ایمان شكسته نشود. «وَ لَوْلا أَنْ یكُونَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ یكْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُیوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّةٍ وَ مَعارِجَ عَلَیها یظْهَرُون» [3] اگر این گونه نبود خدا بیش تر از اینها به آنها امداد می كرد تا در كفر خودشان غرق شوند. در واقع، چون اعطای به آن طرف، ممكن است ایمان جبهه مومنین را از بین ببرد فقط تا این مقدار به آنها امداد شده است.
بنابر آن چه ذکر شد دو جریان حق و باطل بر کل حرکت ها و وقایع تاریخ حاکمیت دارد که البته جبهه باطل در درون خود به دو جریان «کفر» و «نفاق» تقسیم می شود. جریان کفر و الحاد با تکیه بر مبانی مادی و حسی منکر معارف الهی می شود در حالی که جریان نفاق در پوسته ظاهری برخی مناسک شرعی، از حقیقت دین که همان ولایت است، باز مانده و به حقانیت خود تظاهر می کند.
پیدایش و امتداد نظام ولایت تاریخی باطل بر محور اولیای طاغوت
دستگاه باطل همواره در بستر تاریخ پیچیده تر شده و با شرح صدر در کفر یافته و ارتقاء می یابد. به عنوان مثال، اخلاق مبتنی بر لیبرال دموکراسی کنونی بسیار پیچیده تر از اخلاق فراعنه عهد باستان است. هر دو دستگاه حق و باطل بر محور ولی تاریخی خود شرح صدر پیدا کرده و امتداد در جهت پیدا می کنند. تعلقات اولیاء تاریخی دستگاه کفر نیز تعلقات تاریخی بوده و با مرگ آنها به اتمام نمی رسد؛ یعنی ابلیس می تواند اراده های شیطانی را در طول تاریخ در جهت استکبار به هم آهنگی برساند و لذا کفر نیز پیوسته پیچیده تر خواهد شد.
ولایت باطل سكه ای دو رو است؛ یك روی آن، دعوت به شهوات است و از این طریق، مردم را جذب می كنند و روی دیگر آن، جنگ، خشونت، درگیری، استثمار، استعمار و دیگران را به نفع خود مصادره كردن است. ولایت باطل به دنبال دنیا است و دنیا محدود است و همین محدودیت دنیا عامل نزاع و درگیری می گردد؛ به عنوان مثال، اگر دو نفر آدم گرسنه بر سر یك لقمه نان قرار بگیرند طبیعی است كه نزاع پیدا می شود. وقتی نظام باطل همه انسان ها را به دنیا دعوت می كند و همه را با دنیا تحریک می نماید، چگونه رابطه ها با هم محبت آمیز باشد؟ اگر هدف انسان، دنیا شد، چرا دیگری را پلكان منافع خود قرار ندهد؟ آن چیزی است كه در دنیای كفر اتفاق می افتد، همین امر است.
از تبعات دیگر دعوت به دنیا، سلطه طاغوت است. مدعیان باطل در دعوت مردم به خود ادعا می کنند که انبیاء نفی آزادی کرده اند اما ما آزادی و رفاه را برای شما به ارمغان می آوریم! در حالی که روی دیگر سكه را پنهان می كنند، لذا مردم فریب خورده، اطراف آنها جمع می شوند. ائمه اطهار (ع) برای این كه چهره ظاهری ولایت باطل برداشته شده و آن روی سكه را نشان دهند خودشان خطر می پذیرند، دعوت به ولایت الهیه می كنند و پای این دعوت می ایستند تا طرف مقابل عقب نشینی كند یا اگر عقب نشینی نكرد درگیر شود و روی دوم سكه طاغوت كه همان جنگ، درگیری و خشونت است آشکار گردد؛ مثلاً بنی امیه مردم را به حسب ظاهر به شهوات، خوشی ها و لذت ها دعوت می كردند اما باطن كار همان خشونت و جنایت در روز عاشورا است. طواغیت به جای این كه آگاهی مردم را بالاتر ببرند، سطح آگاهی آنها را پائین می آورند و نیز توهم و تخیل انسان را در حد شهواتش تحقیر می كنند. انسانی كه شهوت شكم و دهان را می خواهد، به دنیا عشق می ورزد، نمی خواهد دنیا را از دست بدهد؛ به عبارت دیگر، عشقش در دنیا خلاصه می شود، چنین کسی تابع فرعون می شود. این آدم خفیف و ذلیل به محض این که از دنیا فراتر رود و یك پله بیرون بیاید می گوید : «آمنا برب هارون و موسی» [4] اگر او را با دنیا تهدید کنند خواهد گفت : «فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ إِنَّما تَقْضی هذِهِ الْحَیاةَ الدُّنْیا» [5] چنین شخصی بیش از دنیا را می فهمد و ایمان به آخرت و عالم غیب را طلب می كند، در این صورت، فرعون چگونه می خواهد او را اسیر كند و به طاعت و بندگی خود درآورد؟
پیدایش و امتداد نظام ولایت تاریخی حق بر محور اولیای الهی
جریان ولایت الهیه در زندگی جامعه بشری مهم ترین عامل در شکل گیری تاریخ است. نقش انسان ها در این تحلیل نقش تولی به ولایت الهی است و آن چه تحقق پیدا می كند برآیند تولی و ولایت است. یعنی از یك سو، ولایت الهی در اراده های افراد جامعه جریان پیدا می كند و از سوی دیگر، جامعه متولی به ولایت الهی می شود و متناسب با این تولی سرپرستی می شوند.
در جبهه حق، انبیاء و اولیای الهی وجود دارند كه محور حق در طول تاریخ اند و باقی اراده ها به اشتداد و قوت این اراده هاست كه در مسیر بندگی خدای متعال قرار می گیرند. محور این انبیا و اولیای الهی، وجود نورانی و مقدس نبی اكرم (ص) و اهل بیت عصمت و طهارت (ع) هستند كه براساس معارف شیعی محور بندگی و پرستش در كل تاریخ به شمار می روند.
هم چنین اساس و منشاء همه خوبی ها و خیر و برکات در عالم حضرات معصومین (ع) می باشند؛ «نحن اصل كل خیر و من فروعنا كل بر» [6] «ان ذكر الخیر كنتم اوله و اصله و فرعه و معدنه و مأواه و منتهاه» [7] یعنی اهل بیت (ع) اساس و بنای كل خیر هستند و همه خوبی ها در تاریخ به آنها بر می گردد و از فروع آنهاست.
شدت در عبودیت و تحمل ابتلائات الهی، عامل محوریت ائمه اطهار(ع)
ائمه معصومین (ع) در پذیرش ولایت الهیه مقدم بر همه بوده اند؛ روایات ذیل این آیه شریفه: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا» [8] بیان گر این است كه وقتی خدای متعال فرمود: (الست بربكم) و ربوبیت خود را عرضه كرد اول كسی كه جواب داد نبی اكرم اسلام (ص) و بعد اهل بیت (ع) بودند که تسلیم شدند و اجابت كردند، سپس خدای متعال آنها را محور قرار داد و به ملائكش فرمود شاهد باشید ولایت آنها را بر همه عالم جاری كردم. از آن جا که آنها نسبت به ولایت الهیه تسلیم مطلق بودند، مقام خلافت مطلقه پیدا كردند. بنابراین، جریان ولایت الهیه در جامعه انسانی از طریق خلفای الهی در عالم جاری می شود. بر این اساس ائمه (ع) محور حركت تاریخ می شوند. حتی انبیاء گذشته و امم آنها نیز بر محور حضرات معصومین (ع) عمل می كردند.
در این جا فقط به یك روایت اشاره می کنیم . در مقدمه تفسیر صافی این روایت از علل الشرایع نقل شده است [9] كه مفضل از امام صادق(ع) سؤال كرد معنای این روایت چیست؟ «علی قاسم الجنة و النار»؛ حضرت در پاسخ فرمودند: «لأن حبه إیمان و بغضه كفر»؛ حب امیرالمومنین (ع) ایمان و بغض او کفر است، بهشت متعلق به مؤمنین و جهنم هم متعلق به كفار است. بنابراین حب و بعض حضرت امیر(ع) بهشت و جهنم است.
بنابراین، ولایت ائمه (ع) بر همه تاریخ سریان و جریان داشته و دارد؛ چراکه خودشان در پذیرش ولایت الهیه بر همه سبقت داشتند و تسلیم مطلق حضرت حق تبارك و تعالی بودند و به خاطر همین در نظام خلقت محور جریان ولایت الهیه قرار گرفته و مقام خلافت پیدا كردند.
نکته مهم دیگر این که در درگیری جبهه حق و باطل اولیای الهی از طریق تحمل بلاء و ابتلائات، باطل بودن جبهه مقابل را نشان می دهند و این ابتلائات عامل ترفیع درجه آنها گردیده است. وقتی ظلم و ستم غالب است، کسی مثل حضرت سید الشهداء (ع) هم چگونه به مردم بفهماند كه این ولایت باطل است و دنبال آن نروید؟ او با محور منکر مقابله می کند. كودك و همسر، و پیر و جوان را با خود می آورد و تا آخرین لحظه می ایستد و مقاومت می كند. دشمنان هم مقابل او می ایستند و سنگین ترین ستم ها را بر او وارد می آورند؛ یعنی عقب نشینی نمی كنند و مجبور می شوند به میدانی وارد شوند که تمام هویت آنها را به خطر می اندازد و آبرویشان را می ریزد. در حقیقت آن روی سكه را نشان می دهند. امام حسین (ع) به همه عالم، باطن سیاه بنی امیه را نشان دادند.
ائمه معصومین(ع) با تحمل بلاء مسیر هدایت تاریخی را ایجاد می كنند تا تحیر و جهالت را از بین ببرند. آنها بلا و سختی را تحمل می کنند تا مردم بفهمند كه این جا دروغ می گویند. همان کسانی که كه مدعی خلافت هستند، وقتی لازم بدانند در خانه فاطمه زهرا (س) را هم آتش می زنند. فاطمه(س) مقابل یك جبهه تاریخی یك تنه می ایستد و از ولی الهی دفاع كند. مدعیان که خلیفه الهی نیستند، دنبال ولایت الهی هم در عالم نیستند، بلکه دنبال اعمال ولایت خود بوده و می خواهند تاریخ را به طرف خود بكشند و می خواهند بشریت را به استثمار خود در آورند. این جا حتی به جایی می رسند که از شهواتی مثل شهوت خوردن و خواب و ... می گذرند تا به شهوت تاریخی جاه و مقام برسند. در این صورت، ولی الهی مثل شمع می سوزد، تا چشم مؤمن را روشن كند و مصباح هدایت گردد. خود در مقابل باطل می ایستد تا فتنه ها و شبهات را دفع كند. به بیان دیگر، یک طرف سکه این است كه حبیبه رسول خدا (س) را بین در و دیوار می گذارند اما طرف دیگر سکه، رو شدن دست خلافت است؛ لذا از حضرت زهرا(س) به نور آسمان ها و زمین تعبیر شده است؛ ظلمت خلافت مدعیان را از بین می برد. این گونه هدایت تاریخ، با بلای اولیاء خدا به سمت نهایی خودش پیش می رود؛ یعنی محور هدایت خداوند بلای اولیاء خداست .
پی نوشتها:
****************************************
[1] سوره مبارکه طه آیه 50
[2] سوره مبارکه حشر آیه 14
[3] سوره مبارکه زخرف آیه 33
[4] سوره مبارکه طه آیه 70
[5] سوره مبارکه طه آیه 72
[6] کافی جلد 8 صفحه 242
[7] زیارت جامعه کبیره
[8] سوره مبارکه اعراف آیه 172
[9] قلت لأبی عبد اللَّه علیه السلام بمَ صار علی ابن أبی طالب علیه السلام قسیم الجنة و النار؟ قال: لأن حبه إیمان و بغضه كفر و إنما خلقت الجنة لأهل الإیمان و خلقت النار لأهل الكفر فهو علیه السلام قسیم الجنة و النار لهذه العلة و الجنة لا یدخلها إلا أهل محبته و النار لا یدخلها إلا أهل بغضه...» (تفسیر الصافی، ج 1، ص 28)
- وبلاگ رامین عشقی
- بازدید: 740
- 1