اخلاق و رفتار پیامبر اکرم با مردم/بخش اول

تاریخ ارسال:ي, 11/10/1395 - 14:41
قرائتی
آیت الله قرائتی؛

بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»

عزیزانی که پای تلویزیون بحث را می بینند، زمانی بحث پخش می شود که روز مبعث است. مبعث یعنی روزی که پیغمبر به پیامبری مبعوث شد. انسان نیاز به راهنما دارد. دلیل اینکه ما نیاز به پیامبر داریم پشیمانی هاست. چون هر انسانی ده ها و صدها و هزارها بار بعضی هایشان پشیمان می شوند. پشیمانی یعنی چه؟ یعنی عقلم کوتاه بود. اگر عقل انسان کامل بود، هیچ وقت پشیمان نمی شد. پس حالا که پشیمان می شوم، پیداست که عقلم ناقص است. حالا که عقلم ناقص است، باید از طرف خدا یک راهنمایی برای من بفرستد. علم هم قصه را حل نکرد که بگوید: اگر مردم باسواد بشوند، بهتر می شوند. الان بیش ترین جنایت ها در کشورهای می شود که باسوادتری آدم ها هم هستند. علم مشکل را حل نکرد. آموزش و پرورش مشکل را حل نکردند. دانشگاه های دنیا، کاری به ایران هم ندارم. دانشگاه های دنیا هم مشکل را حل نکردند. مشکل انسان اخلاق است. مشکل انسان تفکر است. بنابراین ما نیاز به پیغمبر داریم.
درباره ی پیغمبر امروز می خواهم سیره ی پیغمبر را برای شما بگویم که مرحوم علامه طباطبایی، در جلد ششم المیزان از صفحه ی 321 به بعد آورده است که پیغمبر چطور زندگی می کرد، ببینیم و خودمان را نمره بدهیم. هر کسی نمره بدهد که پیغمبر چه می کرد ما چه می کنیم؟ فاصله ی ما با پیغمبر چقدر است؟ هر چقدر فاصله بیش تر است، باید عذرخواهی کنیم. 
1- دوری از عصبانیت و تندخویی
1- برای مسایل دنیوی عصبانی نمی شد. حالا لباسش را اتو نکرده است، حالا من گفته ام که برو و فلان میوه را بخر، نخریده است. الان چقدر آمار طلاق بالا رفته است؟ به خاطر مسایل اخروی که نیست. من می خواهم زندگی ام مثل خواهرم باشد. من می خواهم تو مثل شوهرخواهرم باشی. چطور فلانی اینطور است، فلانی اینطور است؟  ازدواج چرا قفل شده است؟ آداب و رسوم! من می خواهم مثل فلانی باشم. ما سیلی می خوریم و نمی دانیم از کجا می خوریم. مرتب زندگی مان را اندازه می گیریم. مبلمان را، ماشینمان را، حقوقمان را، لباسمان را... برای مسایل مادی عصبانی نمی شد. 
2- خنده اش تبسم بود، نه قهقهه! 
3- بزرگ هر قومی را احترام می کرد. اگر رئیس یهودی ها می آمد، احترامش می کرد. اگر رئیس مسیحی ها می آمد، احترامش می کرد. بالاخره این آقا در شهر خودش کدخداست. مردم به او رأی دادند. این آقا بالاخره امام جمعه این منطقه است. این آقا رئیس آموزش و پرورش است. مدیر مدرسه است. اگر یک کسی در یک منطقه ای محبوبیتی دارد، ایشان نمی گوید: خوب این در منطقه ی خودش محبوب بوده است. نه! حالا که مردم او را دوست دارند، شما هم به او احترام بگذارید. 
2- تواضع در نشست و برخاست
4- محل نشستنش را آخرین نقطه قرار می داد. یعنی وقتی وارد می شد، می دید نفر آخر کجاست، کنار او می نشست. از روی دوش مردم پا برنمی داشت.  دنبال یک جای خاصی نمی گشت، که حتماً من کجا هستم و باید کجا باشد. این ها نیست. حتی الان در مجلس شورای اسلامی ما هم این قانون نیست. من خبر نداشتم، کاری در مجلس داشتم. مجلس رفتم و صندلی اول نشستم. آمدند و گفتند: حاج آقا ببخشید! شما بروید و آنجا بنشینید. گفتم: اینجا جای کسی است؟ گفتند: جای شورای نگهبان است. گفتم: امروز شورای نگهبان می آید؟ گفتند: نه! این صندلی ها خالی است که اگر آمدند. گفتم: حالا که کسی نیست. من نشسته ام. تو من را بلند می کنی برای اینکه هشت ماه دیگر شورای نگهبان می خواهد بیاید و بنشیند؟ یعنی در مجلس شورای اسلامی ما اخلاق اسلامی نیست. هر کس هر کجا نشست کسی حق ندارد او را بلند کند. یک بچه دو ساله یک جایی نشست، رئیس جمهور هم بیاید نمی شود او را بلند کرد. اگر رئیس جمهور جای بچه دو ساله نماز بخواند، نماز رئیس جمهور باطل است. هر کس هر کجا نشسته است برای خودش است. چه کسی گفت که آن صندلی برای کیست و آن صندلی برای کیست؟ این حرف ها نبود. 
* پیغمبر ما طوری می نشست که وقتی یک غریبه می آمد نگاه می کرد و می گفت که «ایکم رسول الله» کدام یک از شما پیغمبر هستید؟ یعنی زندگی اش تا به این حد عادی بود. ما فقط می خواهیم خودمان را نشان بدهیم. زنگ موبایلش را صدای گاو گذاشته است. می گوییم: چرا؟ می گوید من می خواهم وقتی موبایلم زنگ می زند، با همه ی موبایل ها فرق داشته باشد. این بیماری است. 
3- دوری از خودنمایی و برتری طلبی
امام کاظم(علیه السلام) فرمود: کسانی که در قیافه، در تون صدا، حتی در عبادت، همه می گویند: آمین! این با صدای بلند می گوید: آمین! خوب مریض هستی؟ مثل بقیه آمین بگو. حتی در ریشش، یک ریشی درست می کند که همه او را نگاه کنند. این چه کسی است؟ هر کس قیافه اش، فوکولش و ریشش، کفشش یا زنگ موبایلش، خانه اش یا دوچرخه اش، موتورش یا ماشینش، یک کاری کند که مردم، نگاهش کنند. این اگر لباس که باشد، حرام است. می گویند: لباس شهرت حرام است. و امام کاظم(علیه السلام) فرمود: هر کس دست به این کارها می زند، از نظر روحی کمبود دارد. چون کمبود دارد، می خواهد مردم او را نگاه کنند، و چون او را نگاه نمی کنند، دست به یک کاری می زند، که شاید مردم نگاه کنند. خوب داری می روی برو! این چرخ جلو را بلند می کند. تک چرخ می زند. این تک چرخ چیست؟ برای اینکه او را نگاهش کنند. وقتی یک جایی می نشست... آخرین صندلی کجاست؟ همان آخرین صندلی می نشست. 
حتی من در یک جلسه ای بودم، یک بچه ای در صف اول نشسته بود. یک عالمی وارد شد. متصدی این سالن آمد این بچه را بلند کرد و عالم را نشاند. گفتم: حضرت آقا از اینکه تشریف آوردید، متشکرم. اما این بچه تا آخر عمرش ضد آخوند می شود. چون خودم این چنین شدم. من بچه بودم، مسجد رفتم صف اول ایستادم، یک پیرمرد از این نمازخوان ها، آمد و دست من را گرفت و مرا عقب پرت کرد و گفت: بچه صف اول نمی ایستد. الان هفتاد و دو ساله هستم و هنوز کینه ی آن پیرمرد را دارم.
مقام معظم رهبری می گفت: مسجد مشهد پیشنماز بودم. یک جوانی با بلوز رنگارنگ آمده بود و صف اول نشسته بود. یکی از این پیرمردهای مشهدی گفت که پسر خجالت نمی کشی با این بلوزت صف اول آمده ای؟ برو عقب! جوان بلند شد و عقب رفت. من به پیرمرد گفتم: ببخشید. برای صف اول قانون داریم که رنگ لباس چطور باشد؟ چه کسی گفته است که کسی که صف اول می آید رنگ لباسش چطور باشد؟ چرا این جوان را بلند کردی؟
بعضی از این هایی که از دین فرار می کنند، از دین فرار نمی کنند، از متدینین فرار می کنند. بنابراین پیغمبر هر کجا که وارد می شد، مثل همه بود. قیافه اش مثل همه بود. برای خودش امتیاز قایل نمی شد، هر کجا جا بود می نشست. برای مردم پدر بود. همه نزدش یکسان بودند. پیغمبر با کسی که صحبت می کرد، چنان صحبت می کرد، که همه فکر می کردند که پیغمبر فقط این یک نفر را دوست دارد. نباید تفاوت بگذاریم. 
خدا اموات را رحمت کند. پدرم یازده بچه داشت. گفتیم: کدام یک را بیش تر دوست داری؟ چنین کرد! گفت: شما کدام یک از انگشت هایت را بیش تر دوست دارید؟ گفتم: همه یک طور هستند. اصلاً پدر و مادر باید همه ی بچه هایشان را یک طور ببینند. در من لا یحضر حدیث داریم که اگر پدری و مادری بین بچه هایش فرق بگذارد گناه کبیره کرده است. یکی را بگوید: فاطی! یکی را بگوید: زهرا خانم! چطور او خانم شد؟ یا هر دو را خانم بگو و یا هیچ کدام را خانم نگو. همه را یک طور ببینیم.
جهازیه می خواهیم بخریم، یک طور بخریم. 
4- محبت به کودکان، احترام به بزرگ ترها
به پیرمردها احترام می گذاشت. به کودکان محبت می کرد. خشونت، ناروایی گویی، عیب جویی در او نبود. هر چیزی را که میل داشت به روی خود نمی آورد. این غذای تو است؟ اگر یک غذایی را میل نداشت، هیچی نمی گفت: می خورد و تغافل می کرد. حالا ما چه می کنیم؟ اگر در غذا شن باشد، این شن را درمی وآریم. خانم!!! ببین، کوری؟ این شن را در می آوریم و نشان زن می دهیم. فکر می کنیم که این زن باید کلفت باشد، باید بپزد... البته خدا دوست دارد که هر کس هر کاری می کند، درست کار کند. یعنی آشپز درست آشپزی کند. خیاط درست خیاطی کند. حدیث داریم که یک وقت یک مرده ای را خاک کردند. پیغمبر در قبر رفته بود، این خشت ها را همینطور به هم ضربی می چسباند و لایش را... گفتند: آقا این مرده است. رویش خاک بریزید تمام می شود. فرمود: خدا دوست دارد هر کس هر کاری می کند، محکم  کاری کند. سرهم بندی نکند. الان وقتی می خواهند بگویند یک خانه ای خیط است، می گویند: این از این بساز و بفروش هاست. بساز و بفروش یعنی چه؟ یعنی این هایی که می سازند و می فروشند درست انجام نمی دهند. گاهی یک خدمات ارزنده ای، به خاطر یک کم کاری هایی زیر سؤال می رود. مثلاً می گویند فلانی روی مسکن کار خوبی کرده است. می گویند بله کار خوبی کرد، ولی خانه هایش نه گاز دارد، نه برق دارد، و نه و نه و نه...
راجع به یکی از بزرگواران می گفتند که ایشان پیراهنش را اتو می کند، یک نفر دیگر گفت: آقا زیرپیراهنش را هم اتو می کند. 
کسی را از خودش مأیوس نمی کرد. با مردم طوری رفتار کنید که نه اینقدر که به شما طمع کنند. نه بگویند: آقا ایشان خیرش به کسی نمی رساند. پیش ایشان نروید، به ایشان نگویید، فایده ای ندارد. نگذارید مردم از شما مأیوس شوند. یک طوری هم نباشد که هر چه مردم می خواهند طبق ساز مردم برقصیم. نه طبق ساز مردم برقصیم و نه مردم از ما مأیوس شوند. مثلاً به این قرائتی بگوییم یا نه؟ کمک می کند یا نه؟ بگویند والا نمی دانیم. باید مردم نمی دانیم بگویند. اگر بگویند: بروید ناخنک بزنید و از او کمک می گیرید. یا بگویند: این را ولش کن، این پایش را از روی مار برنمی دارد. یعنی هیچ خدمتی به هیچ کس نمی کند. مردم مأیوس نشوند. سوارت هم نشوند.
اگر یک کسی جسارت می کرد، تحمل می کرد. چه می گویم؟ روز مبعث پیغمبر داریم زندگی پیغمبر را می گوییم. 
اگر یک کسی حرف می زد، اگر حرفش خلاف بود می گفت: آقا بایست اینجایش را نگو. اما اگر خلاف نبود، می گذاشت حرف بزند، یعنی حرف کسی را قطع نمی کرد. با برده ها روی زمین می نشست. 
5- صرفه جویی در زندگی و کالاهای مصرفی
با دست خودش کفش خودش را وصله می کرد. شما می دانی کفش وصله کردن یعنی چه؟ در اقتصاد مقاومتی به چه معناست؟ ما یک چیزی که کهنه می شود، دور می اندازیم. 
پریروز تهران می رفتم. دیدم یک میوه فروش کاهو آورده است. این برگ های... حالا برگ زرد را خوب برای حیوان است. ولی برگ های خیلی سبز و شاداب را دور می انداخت. من نگاهش کردم و گفتم: آقا چرا این ها را دور می اندازی؟ گفتم: آن برگ کاهویی که ارزش دارد را دور می ریزی. آخر حدیث داریم. اسم کاهو در عربی خس می باشد. «علیکم بالخس» یعنی کاهو بخورید. «فانه یصفی الدم» کاهو خون را صاف می کند. اصولاً امام رضا(علیه السلام) سفره ای که در آن کاهو نبود، شرکت نمی کرد. چون ما باید رابطه مان با طبیعت مستقیم باشد، خودمان سبزی بخوریم. یا اگر مستقیم نیست، حیوانی را بخوریم که آن حیوان سبزی خوار باشد. مثل بزغاله، مثل گوسفند. و لذا حیوان گوشتخوار بر ما حرام است. مثل شغال! یا باید مستقیم با طبیعت رابطه داشته باشیم، یا اگر مستقیم نمی توانیم بخوریم، از حیوانی استفاده کنیم که آن حیوان علفخوار باشد. ایستادم و گفتم: که این برگ ها را چرا دور می ریزی؟ آخر برگ ها خوردنی است، دور می ریزیم. وقتی هم که دور می ریزد پولش را روی آن وسط کاهو می کشد. یعنی کاهو یک کیلو است، نیم کیلویش را دور می ریزد، آن وقت پول آن نیم کیلویی را که دور ریخته است، روی این نیم کیلو که برای ما در ترازو می گذارد می کشد. پس ما پول یک کیلو کاهو می دهیم، ولی خوراکمان نیم کیلو است. گفتم: آقا اول یک نیم کیلو از این وسط هایش به ما بدهید. بعد گفتم که یک پلاستیک بده که این برگ ها را خانه ببرم. یکی دو کیلو برگ های خوب، کثیف هم نبود. روی زمین هم نریخته بود. از این جعبه برمی داشت و در آن جعبه می انداخت. روی زمین باشد که من نمی خورم. خلاصه دو سه کیلو برگ کاهو خانه بردم و به خانواده هم گفتم. البته من کنس و گدا نیستم. ولی این هم روشنفکری نیست. عقل هم نیست که آدم پول یک کیلو بدهد و نیم کیلو بخورد. در اقتصاد مقاومتی باید مشکل مصرف را حل کنیم. شاید این تحریم ها و اقتصاد مقاومتی به نفع ما باشد. چون وقتی آدم در فشار قرار گرفت،  عقلش را به کار می اندازد. اگر صدام لعنتی به ما حمله نمی کرد، ما الان سپاه و ارتشمان اینقدر ابتکار نداشتند. گاهی وقت ها سختی ها آدم را سفت می کند. حضرت امیر(علیه السلام) می فرماید: چوب هایی که آب به آن ها نمی رسد، درخت هایی که آب به آن ها نمی رسد، چوبش سفت تر است، این درخت هایی که کنار جوی آب است، چوبش شل است. شما یک میخ به این درختی که کنار جوب آب است، بزنید، یک میخ هم به درخت بادامی که در کویر است بزنید، این جمله برای حضرت امیر(علیه السلام) است. درخت هایی که آب به آن ها نمی رسد... ما گاهی وقت ها فکر می کنیم، هر چه بخوریم قوی تر هستیم. اتفاقاً افرادی هستند خوراکشان کم است، زورشان سه برابر آنی است که پرخوری می کند. پرخوری زور ندارد، اینطور نیست که من اگر زیاد خوردم، زورم بیش تر باشد.  ما در اقتصاد مقاومتی باید یک فکری کنیم و صرفه جویی کنیم. و مهم ترین صرفه جویی، صرفه جویی در زمان است. عمرمان را هدر ندهیم. 
من نمی دانم واقعاً توجیه نیستم که یک کسی بیست وچهار ساعت از آن طرف ایران، سوار اتوبوس بشود، بیاید تهران، بیست و چهار ساعت در تهران الاف باشد. در سرما و گرما و چمن و فلان، بیست و چهار ساعت هم برگردد، سه بیست و چهار ساعت جوانی اش را بدهد برای اینکه الف به ب گل زد، یا ب به الف گل زد. خوب این را از رادیو هم می توانستی بشنوی. همان بندرعباس که بودی، می گفتی چه کسی گل خورد، چه کسی گل زد. این چیزی که آدم در دو ثانیه از رادیو می تواند بفهمد، سه تا بیست و چهار ساعت عمرت را دادی، آن وقت خیاطی بلد هستی؟ نه! شنا بلد هستی؟ نه! کامپیوتر بلد هستی؟ نه! قرآن را می توانی بدون غلط بخوانی؟ نه! یک مقاله می توانی بنویسی؟ نه! مادرت خانه نباشد، بلد هستی یک نیم کیلو برنج بپزی؟ نه! تمام هنرها را می گویند: نه! نه! نه! نه! نه! نه! پس چه چیزی بلد هستی؟ الف یک گل به ب زد. بنشینیم و فکر کنیم. عمرمان را آتش می زنیم، از برگ کاهو تا جوانی هر دو آتش می گیرد. شاید مصلحت باشد که یک مدتی نفت ما خشک شود. تا ما به فکر بیفتیم. تا این نفت خشک نشود، به فکر نمی افتیم. هر کسی باید یک مهارتی داشته باشد. من همین مهارت معلمی را که خدا لطف کرد و به من داد، من معلمی را چهل و پنجاه سال است که معلم هستم. بله تقریباً چهل و پنج سال است که معلم هستم. همین که من معلم هستم، توانسته ام سی و هفت سال در تلویزیون باشم. آدم هایی هستند که ده برابر من سواد دارند، ولی مهارت معلمی ندارند و فلج هستند. آخوندها هم همینطور هستند. هر طلبه ای باید یک هنری داشته باشد. هنر قصه گویی یک هنر است. تاریخ گویی یک هنر است. روضه خواندن یک هنر است. امام می نشست، ولی مرحوم کوثری روضه می خواند چون بلد بود که روضه بخواند. 

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • نشانی صفحه‌ها وب و پست الکترونیک بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
لطفا پاسخ سوال را بنویسید.