اراده الهی در تفسیر آیت الله سبحانی

تاریخ ارسال:س, 02/05/1396 - 23:21
تفسیر سوره یاسین
درس تفسیر آیت الله سبحانی

 ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیئًا أَنْ یقُولَ لَهُ كُنْ فَیكُونُ﴾. [1]
 فرمان او چنین است که هرگاه چیزی را اراده کند، تنها به آن می گوید: «موجود باش!»، آن نیز بی درنگ موجود می شود!
 علت اختلاف مسلمانان در مسائل عقیدتی
  بعد از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) انتظار این بود که مسلمانان در مسائل عقیدتی و فکری اختلافی نداشته باشند،زیرا پروردگار جهان خودش مسئله توحید را روشن کرد، در بقیه مسائل نباید اینها اختلاف می کردند، ولی بدبختانه اولین نقطه اختلاف همین صفات و افعال خدا شد، یعنی صفات و افعال خدا مورد اختلاف مسلمانان واقع شد و غالباً مذاهبی که الآن در دنیا هست، اختلاف شان یا بر می گردد در صفات خدا یا در افعال خدا. چرا این اختلاف پیش آمد؟ نکته اش روشن است، و آن این است که اینها نرفتند سراغ آنکسی که پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) او را مرجع علمی معین کرده بود، یعنی نرفتند سراغ ائمه اهل بیت(علیهم السلام) که عدل قرآن معرفی شده اند، چون از آن باب نرفتند، فلذا اینهمه مذاهب مختلف بوجود آمدند که در میان آنها مجسمه هم دیده می شود.
 بنابراین،نوع اختلاف مسلمانان بر می گردد به صفات خدا و افعال خدا، حتی اختلاف شان درباره انبیا بر می گردد به افعال خدا، پس سر چشمه اختلاف همین است.
 پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) در آخرین روزهای زندگی خودش تاکید کرد که: «إنّی تارک فیکم الثقلین، کتاب الله و عترتی فما إن تمسکتم بهما» تکرار کرد، مع الوصف بعد از آن حضرت این هفتاد دو مذهب  مانند قارچ از میان جامعه اسلامی بیرون آمدند.
 یکی از اختلافات مسئله ای است که در این آیه آمده،﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیئًا أَنْ یقُولَ لَهُ كُنْ فَیكُونُ﴾ خداوند منان می خواهد بفرماید که مثل من همانند مثل شما نیست، بشر اگر بخواهد کاری را  انجام بدهد اول می اندیشد تا ببیند که آیا به مصلحت است یا به مصلحت نیست، اگر دید که به مصلحتش است، سراغ مقدماتش می رود و آنها را یکی پس از دیگری فراهم می کند، موانع را بر طرف می کند آنگاه فعل انجام می گیرد
 ولی کار خدا چنین نیست، تو به تاریکی علی را دیده ای*** زین سبب غیری بر او بگزیده ای. یعنی خدا چنین نیست، کار خدا یک مرحله بیش نیست، کدام؟ آن عبارت است از اراده، همین که اراده کرد،آن کار انجام می گیرد. میان ماه من تا ماه گردون ** تفاوت از زمین تا آسمان است. بشر اگر بخواهد کاری را انجام بدهد، تقریباً پنج مقدمه می خواهد:
 1) می اندیشد؛ 2) تصدیق به فائده کند؛ 3) موانع را برطرف می کند؛ 4) تصمیم می گیرد؛5) دنبال عمل می رود، اما در خدا هیچ کدام از این مراحل نیست،آن مرحله خاص. در خدا خواستن همان شدن همان.
 خلاصه خدا می خواهد بفرماید من با بشر فرق می کنم، من همین که خواستم، به دنبالش فوراً و بدون معطلی آن کار محقق می شود ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیئًا أَنْ یقُولَ لَهُ كُنْ فَیكُونُ﴾.این با زبان ما صحبت می کند، من اگر بگویم باش، آن فوراً محقق می شود، در واقع می خواهد چنین بگوید: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیئًا فَیكُونُ﴾، اما جمله ی أَنْ یقُولَ لَهُ كُنْ».نه اینکه خدا می گوید باش، آنهم  محقق می شود، این گونه نیست، بلکه این کنایه است، یعنی همین که اراده کردم، پشت سرش انجام می گیرد.
 اهل سنت چگونه این آیه را تفسیر می کنند؟
 اما محدثین اهل سنت را نگاه کنید (مخصوصاً آنهایی که قشری مذهب هستند و حاضر به تامل و تفکر در آیات قرآن نیستند) که چه می گویند، آنها می گویند:خدا کلمه ی ﴿ كُنْ﴾ را تلفظ می کند، اول می گوید:«کن» و بعد از «کن» شیء محقق می شود، آنان می گویند بین خدا و بین آن شیء یکدانه ﴿ كُنْ﴾ متوسط است، ﴿ كُنْ﴾ یعنی باش، آن هم محقق می شود، آیا آیه مبارکه واقعاً  این را می خواهد بگوید؟ ظاهر آیه یک مسئله است، مراد و مقصودش یک مسئله ی دیگری است، مثلاً شما می گویید فلانی کثیر الرماد است، یعنی خانه اش پر از خاکستر است،اگر این را به همان صورت ظاهرش معنا کنیم ذم طرف است نه مدحش، خانه اش پر از خاکستر است، یعنی پر ازکثافت است، و حال آنکه این کنایه است از پخت و پز زیاد و این مرد، مردی است جواد، سخی و بخشش گر و در خانه اش به روی هم باز است، باید قرآن را مانند عرف معنا کرد، خداوند منان قرآن را به زبان مردم فرستاده، می خواهد بگوید بشر! بین تو و فعلت پنج مقدمه است، اما بین من و فعلم هیچ مقدمه ای نیست، بلکه خواستنم عین شدن است﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیئًا أَنْ یقُولَ لَهُ كُنْ فَیكُونُ﴾، نه اینکه به زبان بگوید ﴿ كُنْ﴾، بلکه اراده که می کند ﴿فَیكُونُ﴾.
 پرسش
 پرسش من از وهابی ها این است خدا که می فرماید:﴿ كُنْ﴾ این خطاب است، آیا قبل از وجود است یا بعد از وجود؟ اگر قبل از وجود باشد، می شود خطاب معدوم و خطاب معدوم هم باطل است، اگر بعد از وجود باشد، این تحصیل حاصل است، اگر واقعاً می گوید:﴿ كُنْ﴾ به که خطاب می کند، آیا به زیدی که هنوز موجود نشده خطاب می کند، این خطاب معدوم است، خطاب معدوم هم غلط  است، عاقل با معدوم سخن نمی گوید،  اگر بعد از وجود بوده، این می شود تحصیل حاصل.
 ثانیاً، معلوم می شود که خدا هم مثل ما محتاج است. چطور؟ چون او هم محتاج است که بگوید:﴿ كُنْ﴾ یعنی به گفتنِ﴿ كُنْ﴾ محتاج است، اگر﴿ كُنْ﴾ را نگوید، شیئ محقق نمی شود، پس خدا شد محتاج تا حال خدا شهریه بده بود، الآن شد شهریه بگیر و فقیر و محتاج، چرا؟ چون اگر بخواهد ایجاد کند، متوسل می شود به لفظ﴿ كُنْ﴾ و خدایی که در افعالش متوسل به غیر است، خدا  نیست، غنی نیست بلکه فقیر مطلق است.
 تفسیر اهل بیت(علیهم السلام) از آیه
 اهل بیت عصمت(علیهم السلام) آیه را این چنین معنا می کنند، ببینید امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) چه می فرماید، چگونه این افراد خانه علی را رها کردند و سراغ دیگران رفتند، آن حضرت در تفسیر آیه چنین می گوید:«یقول لمن أراد کونه:« کن فیکون» لا بصوت یقرع، و لا بنداء یسمع، و إنّما کلامه سبحانه فعل منه أنشأه و مثله، لم یکن من قبل ذلک کائناً، و لو کان قدیماً لکان الهاً ثانیاً». [2]
 نه اینکه صدای باشد کوبنده، «و لا بنداء یسمع »، نه اینکه صدای باشد که بشنوند «و إنّما کلامه سبحانه»، اینکه می گوید:﴿ كُنْ﴾ فعل منه، در واقع ﴿ كُنْ﴾ کنایه از وجود شیئ است، امیر  البیان در چهارده قرن قبل آیه را چنین معنا کرده است، متاسفانه اینها از در خانه علی و اولاد علی(علیهم السلام) دور افتاده اند و سراغ دیگران رفته اند و لذا متوسل به این مطالب غیر صحیح شده اند و گفته اند بین خدا و بین شیئ کلمه ی﴿كُنْ﴾ متوسط است و تا کلمه ی﴿ كُنْ﴾ را تلفظ نکند، آن شیئ محقق نمی شود، گرفتار اغلاط شده اند، چون اگر این ﴿ كُنْ﴾ قبل از وجود  باشد،اگر قبل باشد معدوم است و معدوم هم قابل خطاب نیست، اگر بعد از وجود باشد تحصیل حاصل است.
 ثانیاً، اگر خدا در ایجاد اشیاء به غیر خود محتاج است و باید بگوید: ﴿ كُنْ﴾ این خدا می شود محتاج و چیزی که محتاج شد، نمی تواند خدا باشد. علی(علیه السلام) می فرماید هر چند خدا می فرماید:﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیئًا أَنْ یقُولَ لَهُ كُنْ﴾ اما این را به زبان من می گویند﴿ كُنْ﴾، اما واقع این است: لا بصوت یقرع، و لا بنداء یسمع، و إنّما کلامه سبحانه فعل منه أنشأه و مثّله، لم یکن من قبل ذلک کائناً، و لو کان قدیماً لکان الهاً ثانیاً».و لو کان، اگر واقعاً کن در وسط باشد، لکان الهاً ثانیاً، آنهم می شود خدای دوم. پس معنای آیه این می شود که بین خدا و بین فعلش هیچ واسطه ای نیست، امروز در السنه مردم معروف است که خواستن عین شدن است، این فقط در باره خداست نه در باره غیر خدا، یعنی فقط خداست که خواستش عین شدن است، اما در سایر مردم خواستن عین شدن نیست، بلکه باید بین او، و بین شیئ واسطه هایی در کار باشد.
 چرا خدا این جمله را در اینجا گفته است؟ چون در باره معاد بحث کرد و راجع به معاد دلایل چهارگانه اقامه نمود، از این رو، می خواهد بگوید: بشر! این دلایل را که اقامه کردم و گفتم معاد ممکن است، مسئله بالاتر از این است و آن اینکه خواستن عین شدن است، فرق نمی کند که موجودی معدوم باشد و آن را زنده کند، یا مرده را زنده کند، هردو برای خدا یکسان است.
 دلایل چهار گانه را که گفتم برای روشن شدن ذهن شماست و برای تقریب ذهن است، چهار تا دلیل بود، اگر خاطر تان باشد خدا با چهار دلیل معاد را ثابت کرد. ولی مسئله بالاتر از این است﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیئًا أَنْ یقُولَ لَهُ كُنْ فَیكُونُ﴾
 آخرین پرسش
 پرسش این است که:﴿أَنْ یقُولَ لَهُ كُنْ﴾، باید بگوید:« فکان»، ﴿ كُنْ﴾ یعنی باش، آنهم محقق می شود، اما می گوید:﴿فیکون﴾ یعنی به تدریج موجود می شود و حال آنکه خواستن عین شدن است،  اگر خواستن عین شدن است، باید موجود دفعة واحدة موجود بشود نه اینکه تدریجی باشد؟
  پاسخ
 ﴿کن فیکون﴾ یعنی شیئ ماهیتش دو جور است، یک شیئ داریم که واقعیتش این است که خواستن عین شدن است مانند مجردات، مجردات در آنها تدریج معنا ندارد، بلکه دفعی است، در آنجا خواستن عین شدن است به تمام معنا، اما عالم ماده خاصیتش تدریج است، خاصیت عالم ماده این است که تدریجی باشد،مثلاً شما می خواهید حرکت کنید ولی اگر حرکت را دفعی کنید، این می شود؟ نه، چون ماهیت حرکت تدریج است، شیئ تدریجی را بخواهیم دفعی کنیم، از ماهیت خودش در می آید، پس نتیجه می گیریم که جمله ی:﴿کن فیکون﴾ اشاره به این عالم ماده است، این عالم ماده  واقعیت و حیثیتش تدریج است، آنهم شیئا فشیئاً محقق می شود.
 به بیان دیگر خدا خواسته است که ملک و فرشته دفعة موجود بشود، اما خدا خواسته که طفل در درون مادر نه ماه و خورده ای بماند و مراحل تکامل خودش را یکی پس از دیگری طی نماید، خواست خدا در اینجا تدریج است و به تعبیر بهتر! باید ببینیم که خدا چه چیز را خواسته، اگر دفعی را خواسته،همان دفعی محقق می شود و اگر تدریج را خواسته، همان محقق می شود فلذا باید ببنیم که خواست خدا چیست؟ اگر خواست خدا دفعة واحدة است، دفعی است مانند مجردات، اما اگر خواست خدا امر تدریجی است، قطعاً باید تدریجی باشد،خواست خدا این است که این عالم به تدریج شروع بشود و به تدریج هم به  آخر برسد ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیئًا أَنْ یقُولَ لَهُ كُنْ فَیكُونُ﴾.
 حال برویم سراغ آخرین آیه سوره مبارکه «یس»﴿فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَیءٍ وَإِلَیهِ تُرْجَعُونَ﴾ [3] .
  منزه است خداوندی که مالکیت و حاکمیت همه چیز در دست اوست؛ و شما را به سوی او بازمی گردانند!..
 خدا منزه است از این وصله هایی که کافران و مشرکان به او می بندند، چه وصله ای را می بندند؟ می گویند مگر می شود مرده را زنده کنند مگر می شود اجزای پراکنده را جمع کرد، تمام این یاوه سرائی ها را که می گویند و به خدا نسبت می دهند که نسبت عجز است، ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَیءٍ﴾ خدا منزه از عجز است، تنزیه عجز است،«فسبحان الله» یعنی سبحت سبحان الله، خدا را  تنزیه می کنم از این نسبت های ناروا، که می گویند خدا قادر نیست بر جمع کردن اجزای بشر و احیای موتی، فسبحان الله، بعد از آنکه خدا را تنزیه کرد، یک مسئله دیگر را مطرح می کند، اول تخلیه است، بعداً تحلیه است،اگر یک باغچه ای را گل و گیاه بکارند، اول باید تخلیه صورت بگیرد و تخلیه اش این است که ابتدا، سنگ ها، قلبه سنگ ها، گیاهان و علف های هرزه را بیرون می بریم و خاک را الک می کنیم، این تخیله است،بعدا تحلیه است، بعنی به جای آنها گل، درخت و ... می کاریم، قرآن کریم نیز از همین راه وارد شده است،﴿فَسُبْحَانَ الَّذِی ﴾.
 یعنی اول تخلیه است، یعنی دامن خدا را از این تهمنت ها ناروا که مشرکین و کفار به خدا می دهند و او را عاجز قلمداد می کند، خدا از این تهمت های ناروا منزه است، بعداً تحلیه می کند و می گوید: ﴿بِیدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَیءٍ﴾ ملکوت، مشتق از ملک است. اگر بخواهند در ملک تاکید کنند، «واو» و «تاء» می آورند،  گاهی می گویند: «بیده ملک کل شیئ» یا می گویند:﴿بِیدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَیءٍ﴾، «واو» و «تاء» نشانه تاکید است، «طاغوت» اصلش طغی بوده، «واو» و «تاء» که آوردیم، برای تاکید در طغیان است. ﴿بِیدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَیءٍ﴾ حاکمیت و واقعیت و مالکیت هر چیزی دست اوست، با این وجود چطور می گویید: ﴿أَإِذَا ضَلَلْنَا فِی الْأَرْضِ﴾ ﴿أَإِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ﴾. غافل از خدا هستید،خدا آن خدایی است که: ﴿بِیدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَیءٍ﴾. حاکمیت، مالکیت و حیثیت هر شیئ دست خداست، می تواند بمیراند و احیا کند، شما خدا را نشناخته اید و اگر خدا را می شناختید،این حرف ها را نمی زدید. اگر خدا را شناخته بودید، این حرف را نمی گفتید. اول تخلیه می کند و بعداً تحلیه. ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِی ﴾.اول تخیله می کند،یعنی خدا از هر نسبت ناروا منزه است، بعداً تحلیه می نماید و می گوید: ﴿بِیدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَیءٍ﴾ واقعیت هر چیزی دست اوست.﴿وَإِلَیهِ تُرْجَعُونَ﴾ یعنی هم مبدأ خداست و هم منتها خداست، از آنجا که آمدیم، به همان جا هم بر می گردیم. ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ﴾[4] «ما از آن خدائیم؛ و به سوی او  بازمی گردیم!»

 

منبع: درس تفسیر آیت الله سبحانی، 92/05/17، تفسیر سوره یس.
-----------------------------------
پی نوشت:

[1] یس/سوره36، آیه82.
[2] نهج البلاغة، خطبه 186، تحقیق دکتر صبحی صالح.
[3] یس/سوره36، آیه83.
[4] سوره بقرة ، آیه 156.

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • نشانی صفحه‌ها وب و پست الکترونیک بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
لطفا پاسخ سوال را بنویسید.

مطالب مرتبط