جایگاه حضرت زهرا علیهاالسلام در احادیث نبوی و بُعد تاریخی و تفسیر بخشی از خطبه آن حضرت

تاریخ ارسال:پ, 04/08/1396 - 18:29
حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها

 زهرا علیهاالسلام در لسان احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم
پس از درگذشت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هرچند نقل فضایل اهل بیت (علیهم السلام) در محاق منع قرار گرفت و اصولاً حدیث نویسی و حدیث نگاری و حتی گفتگوی آن ممنوع شد؛ ولی آنگاه که فشار حکّام از نگارش حدیث برداشته شد، و عالمان از خسارت عظیمی که دامن گیر حدیث رسول اللّه صلی الله علیه و آله و سلم شد آگاه گشتند، در ضمن نقل احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، کم و بیش فضایل اهل بیت (علیهم السلام) در کتب حدیث و محاوره ها و مذاکره ها به میان آمد و در کتب مربوط، ضبط شد. قسمتی از این احادیث که شأن و منزلت حضرت را بیان می کند، در آغاز مقاله گذشت.
البته دست دو محدّث مشهور، بخاری و مسلم، بالأخص اوّلی، در نگارش فضایل اهل بیت (علیهم السلام) می لرزد؛ ولی در عین حال، این دو، در صحیح خود بابی به نام فضایل دخت گرامی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گشوده اند و روایاتی را نقل کرده اند که همگی حاکی از منزلت انکارناپذیر آن حضرت است.
نکته مهم این است که نویسندگان هر دو به اصطلاح «صحیح» و دیگران از دخت گرامی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که قریب 18 سال با او زندگی کرده، به ندرت نقل روایت کرده اند، درحالی که از برخی از همسران او که قریب به 8 سال با او به سر برده اند، متجاوز از 2000 روایت نقل نموده اند و این نوع حق ناشناسی و نمکدان شکنی، دامن گیر گروهی از محدثان شده؛ ولی در عین حال گروه های منصف اهل سنّت تا حدّی به جبران این مطلب پرداخته اند.
 زهرا علیهاالسلام در بُعد تاریخی
سیره نویسان و مورخان که بخواهند به نوعی درباره پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و تاریخ اسلام سخن بگویند، بدون استثنا نمی توانند از اشاره به دخت گرامی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خودداری کنند؛ زیرا آن گاه که درباره فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سخن می گویند، دخت گرامی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در رأس آنهاست. مسأله خواستگاری او از سوی شخصیت های متعدد و پاسخ منفی از جانب زهرا علیهاالسلام ؛ شرایط ازدواج و عروسی آن حضرت و فرزندانی که در دامان خود تربیت کرد، هر کدام برگی زرّین از تاریخ اسلام را تشکیل می دهد. لطف و مهری که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم درباره تنها ذریّه خود مبذول می داشت، به صورت چشم گیری در تاریخ، مسطور است و یادآور مقام و منزلت او در عهد رسالت می باشد؛ ولی مسأله مهم، پس از درگذشت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و نقش حضرت زهرا علیهاالسلام در تثبیت تشیّع است و این، یکی از خدمات بارز یادگار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است، زیرا به دنبال یک واپس گرایی، بعد از درگذشت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ، به تدریج، خط ولایت کم رنگ شد و می رفت که خط سقیفه، مشروعیت خود را کسب کند و هیچ نوع اعتراضی از هیچ مقامی به او نشود.
امیرمؤمنان علیه السلام بنا به وصیّت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، نیمه سکوت را برگزید، تا نظام اسلامی دچار تشتّت و تفرقه نشود؛ ولی دخت گرامی او با زبان و رفتار، مخالفت خود را با نظام حاکم روشن ساخت و کاملاً آن را غیرمشروع معرّفی کرد. او در خطبه سراسر فصاحت و بلاغت خود که محورهای گوناگونی را مطرح می نماید، خدمات همسر خود را به رخ آنان می کشد و نمک نشناسی آنان را تثبیت می کند و رفتار آنان را در مسأله فدک برخلاف آیات قرآنی می داند و امّا از نظر رفتار، سفارش می کند شبانه غسل داده شود و شبانه دفن گردد و احدی از آنان در تشییع او حاضر نشود و قبر او تا روزی که خدا بخواهد مخفی بماند، و این، ضربه محکمی بر مشروعیّت نظام وارد می آورد و تشیّع و جدایی خط ولایت از خط حاکم را تثبیت می نماید. اینک به گونه فشرده، به تحلیل نخستین بخش این خطبه که پیرامون عقیده و عرفان است، می پردازیم:
 عرفان و شناخت عمیق از دین
برای شناختن پایه عرفان و معرفت عمیق بانوی نمونه، کافی است که پیش درآمد خطبه آن حضرت را در نظر آوریم(1). دخت گرامی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در این خطبه که به عنوان استیضاح خلیفه صورت گرفت در محورهای مختلفی سخن گفته است که مجال بازگویی فهرست آنها نیست و ما از میان این محورها، سخنان کوتاه او درباره توحید را انتخاب می کنیم تا به پایه معرفتی آن حضرت اشاره ای کرده باشیم. او در خطبه خود در خصوص این محور، جمله هایی بس زیبا، در نهایت فصاحت و بلاغت و در عین حال ایجاز دارد که به تدریج به توضیح آنها می پردازیم:
«و أشهد أن لا إله إلاّ اللّه لا شریک له کلمةٌ جُعِلَ الإخلاص تأویلها».«گواهی می دهم که جز خدای یکتا، خدایی نیست، این کلمه، کلمه ای است که اخلاص، تأویل آن می باشد».
دخت گرامی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در این عبارت، به یکتایی ذات اقدس الهی گواهی می دهد. ذاتی که برای آن، همتایی در ذات و صفات نیست؛ ولی اعتقاد به یکتایی خداوند را در مقام عمل، اخلاص موحد می داند و آن این که همه نعمت ها را از جانب خدا بداند و همه کارها را برای او انجام دهد، چنان که خداوند می فرماید:
«قُلْ إنَّما أعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أنْ تَقوموا لِللّهِ مَثْنی و فُردی(2)». «بگو من شما را به یک چیز انذار می دهم و آن اینکه دو نفر دو نفر یا به  تنهایی برای خدا قیام کنید».
تأویل در اصطلاح دانشمندان، این است که سخنی که ظاهری دارد، آن را بر غیرظاهر خود حمل کنیم و لذا می گویند سخن فلانی را تأویل کرد؛ یعنی آن را برخلاف ظاهرش حمل نمود. تأویل به این معنی از اصطلاحات متأخّران است و در عصر نزول، این اصطلاح وجود نداشت.
تأویل در قرآن به معنای عاقبت و بازگشت چیزی به واقعیّت پنهان آن است، و لذا در سوره اسراء در مورد ادای حق پیمانه، می فرماید:
«و أوفوا الکَیْلَ إذا کِلْتُمْ وَزِنوا بِالقِسْطاسِ المُسْتَقیم ذلِکَ خَیْرٌ و أحْسَن تأویلاً(3)».«حق پیمانه را ادا کنید و با ترازوی درست وزن کنید، این برای شما بهتر و عاقبتش نیکوتر است».
تأویل در این آیه، به معنی عاقبت و سرانجام رعایت عدالت در معامله است؛ زیرا گذشته از سعادت اخروی، رعایت عدالت اجتماعی، مایه سعادت آن جامعه است، درحالی که تجاوز به حقوق، مایه هرج و مرج و انهدام نظام است و قرآن می فرماید: «رعایت حق پیمانه، عاقبت بسیار خوبی دارد».
و نیز در سوره یوسف، لفظ تأویل در بیان واقعیّت پنهان خواب به کار رفته است و در این سوره در موارد شش گانه(4) لفظ تأویل به کار  رفته که مقصود، واقعیّت پنهان خواب است؛ زیرا در رؤیاهای صادقه که روح، واقعیتی را مشاهده می کند، نفس انسانی در حالت خواب در آن تصرّف می نماید و سرانجام واقعیّت خواب، پنهان می شود. تعبیر کننده دانا می تواند از علم موهبتی خود، تأویل و واقعیت خواب را به دست آورد. مثلاً آن گاه که یوسف در عالم رؤیا مشاهده می کند که آفتاب و ماه به ضمیمه یازده ستاره بر او سجده می کنند و خواب خود را به پدر بزرگوار خود یادآور می شود، پدر؛ او را از بازگویی خواب خود بازمی دارد و یادآور می شود که یکی از نعمت های خدا این است که دانش تعبیر خواب را به تو خواهد آموخت، چنان که می فرماید:
«و کذلک یَجْتَبیکَ رَبُّکَ و یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْویلِ الأحادیثِ(5)». «بدین گونه پروردگارت تو را به پیامبری برمی گزیند و دانش تعبیر خواب را به  تو می آموزد».
در حقیقت یوسف، سجده پدر و مادر و یازده برادر خود را در عالم رؤیا مشاهده کرده بود ولی تا بیدار شود، واقعیت خواب به صورت سجده آفتاب و ماه و یازده ستاره جلوه کرده بود.
در این جمله کوتاه «جُعل الاخلاص تأویلها»، دخت گرامی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای توحید، دو مرحله معرفی می کند: مرحله اعتقادی و این که همه انسان ها از روی اعتقاد بگویند: «لا إله إلاّ اللّه وحده لا شریک له» و مرحله دیگر مرحله عملی و رفتاری است و این که زندگی آنان تجسّم بخش توحید باشد؛ زیرا اعتقاد به وحدانیّت خدا، و این که همه چیز از جانب او سرچشمه می گیرد و همه چیز از آن اوست، سبب می شود که ما نیز رفتار و گفتار خود را در هاله ای از اخلاص قرار داده و قیام و قعود ما برای او باشد، چنان که می فرماید:
«قُلْ إنَّما أعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أنْ تَقوموا لِللّهِ مَثْنی و فُردی(6)».«بگو من شما را به یک چیز انذار می دهم و آن اینکه دو نفر دو نفر یا به تنهایی برای خدا قیام کنید».
بنابراین اخلاص در عمل، تجسم توحید در رفتار و کردار است.
ب. «و ضَمِّن القلوبُ مَوْصولها»: «و ریشه آن در دلها قرار دارد».
در این جمله کوتاه، دخت گرامی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به توحید فطری اشاره می کند و آن این است که هر انسانی ناخودآگاه به سوی خدا کشیده می شود و لذا اعتقاد به مبدأ، اصیل ترین غریزه انسانی است که در تمام ادوار، تجلّی داشته است.
ضمیر، در «موصولها» به کلمه برمی گردد، کلمه توحید موصل و موصول آن خداست.
در توحید فطری، منطق و استدلال مطرح نیست، بلکه آن ندایی است که بشر آن را از درون می شنود، بی آن که از علّت آن آگاه گردد؛ به سان کودک نوزادی که پس از تولّد، پستان را می مکد درحالی که از کار خود و انگیزه آن، ناآگاه است.
همچو میل کودکان با مادران                     بهر میل خود نداند، در لبان
جزء عقل این، از آن عقل کُل است             جنبش این سایه زان شاخ گل است
قرآن در بخشی از آیات، به توحید فطری تصریح کرده و تجلّی آن را در مواقع هجوم مصائب و مشکلات، مطرح نموده است. در موردی می فرماید:
«فَأقِمْ وَجْهَکَ لِلدّینِ حَنیفا فِطْرَةَ اللّه ِ الّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها(7)». «روی خود را متوجه آیین خالص پروردگار کن، این فطرتی است که  خداوند انسان ها را بر آن آفریده است».
و در آیه دیگر می فرماید:
«فَإذا رَکِبوا فِی الفُلْکِ دَعَوُا اللّه مُخْلِصینَ لَهُ الدّینَ فَلمّا نَجّاهُم إلی البَرِّ إذا هُمْ یُشْرِکونَ(8)».
«هنگامی که سوار بر کشتی شوند، خدا را با اخلاص می خوانند و غیر او را فراموش می کنند امّا هنگامی که خدا آنان را به خشکی رساند و نجات داد، باز مشرک می شوند».
سخن درباره توحید فطری و علائم و نشانه های آن و تفاوت هایی که با توحید عقلی و استدلالی دارد، در کتاب «منشور جاوید»، جلد دوم آمده است(9).
ج. «و أفاد فی التفکّر معقولها»: «و تعقل آن را در محیط اندیشه، روشن ساخته است».
دخت گرامی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در این مقطع به توحید استدلالی می پردازد و این که انسان از روی دلیل و برهان، به وجود خدا و توحید او پی می برد؛ یعنی وجود او در مقام تعقل، آن چنان روشن است که همگان در سطوح مختلف می توانند درباره آن بیاندیشند و نتیجه گیری کنند و به تعبیر قرآن:
«قالتْ رُسُلُهُمْ أفِی اللّه شَکٌّ فاطِرِ السّموات و الأرض(10)». «رسولان آنها گفتند: آیا در خدا شک است؟ خدایی که آسمانها و زمین  را آفریده است».
د. «الممتنع من الأبصار رؤیته»: «خدایی که برتر از دیده شدن با چشم هاست».
در این جمله، دخت گرامی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به یکی از صفات سلبی خدا اشاره کرده و آن این است که وجود اقدس او از نظر کمال در حدّی است که در افق حس انسان و بالأخص چشم قرار نمی گیرد؛ زیرا امکان رؤیت، او را محدود به مکان کرده و از حالت محیط بودن بر اشیاء، درآمده و حالت محاطی به خود می گیرد.
رؤیت خدا در آخرت یک نوع عقیده وارداتی است که به وسیله «احبار» یهود در میان مسلمانان منتشر شد و حدیثی نیز در این مورد به رسول خدا منتسب گشت. قرآن که در چنین موردی می فرماید:
«یَسْألُکَ أهْلُ الکِتابِ أنْ تُنَزّلَ عَلَیْهِمْ کِتابا مِنَ السّماءِ و قَدْ سَأَلوا موسی أکْبَرُ مِنْ ذلِکَ فَقالوا أرِنَا اللّه جَهْرَةً فَأخَذَتْهُمُ الصّاعِقَةُ بِظُلْمِهِم(11)».
«اهل کتاب از تو می خواهند کتابی از آسمان برای آنان -یکجا- فرود آوری در حالی که این یک بهانه است. آنها از موسی، بزرگ تر از این را خواستند و گفتند: خدا را آشکارا به ما نشان ده و به خاطر این ظلم و ستم، صاعقه، آنها را فراگرفت».
در این آیه و دیگر آیات، هرگاه سخن از رؤیت به میان آمده، شدیدا مورد انکار واقع شده است و قرآن در آیه کوتاهی به نقد اندیشه رؤیت پرداخته و می فرماید:
«لا تُدْرِکُهُ الأبْصارُ و هُوَ یُدْرِکُ الأبْصار و هُوَ اللَّطیفُ الخَبیر(12)». «چشم ها خدا را درک نمی کنند، اوست که چشم ها را درک می کند  و او لطیف و آگاه است».
ه. «و مِنَ الألْسُنِ صفتُهُ و مِنَ الأوْهامِ کیفیّته»: «خدایی که زبان نمی تواند او را توصیف کند و اندیشه به کُنْه او نمی رسد».
موجود نامتناهی و ناپیداکرانه از نظر ذات و صفات، برتر از آن است که انسان متناهی و محاط، بازگوکننده صفات شایسته مقام او باشد و یا آن که کنه او را درک کند. البته این جمله به این معنی نیست که باب معرفت به طور کلّی به روی انسان بسته می باشد، بلکه هر انسانی در حدّ استعداد و شایستگی خود می تواند خدای خود را بشناسد، امّا شناخت ما کجا و واقعیّت شناخته شده کجا؟ و لذا از باقرالعلوم علیه السلام نقل شده است که فرمود:
« کلُّ ما مَیَّزْتُموهُ بِأوْهامِکُمْ فی أدَقّ مَعانیهِ فَهُوَ مَخْلوقٌ مَصْنوعٌ مِثْلکم مردودٌ الیکم».
«هرچه بکوشید او را در وهم و خیال خود با دقیق ترین تعبیرها مشخص کنید، اینها همه ساخته و پرداخته شما و مانند خود شماست، و به خود شما بازمی گردد(13)».
و. «ابتداء الأشیاء لا من شی ء کان قبلها، و أنشأها بلا احتذاء أمثلة امتثلها». «جهان را بی آن که چیزی قبل از آن باشد و یا آن که  از الگو و نمونه ای پیروی کند، پدید آورد».
خالقیت خدا، ویژگی های خاصی دارد که به آن در این جمله اشاره شده است:
1. او در امر آفرینش، نیاز به ماده قبلی ندارد، برخلاف انسان که آفرینش گری نسبی او در گرو وجود ماده است که به تجزیه و ترکیب آن بپردازد.
2. او در امر آفرینش، از الگوی پیشین پیروی نمی کند درحالی که انسان در صورت گری از الگویی پیروی می کند.
دخت گرامی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به ویژگی نخست با این جمله «ابتداء الأشیاء لا من شی ء کان قبلها» اشاره نمود. همچنان که به ویژگی دوم با جمله «و أنشأها بلا احتذاء امثلة امتثلها» اشاره فرمود.
ز. «کوّنها بِقُدْرَتِهِ و ذَرَأَها بِمَشِیَّتِهِ مِنْ غیرِ حاجَةٍ مِنْهُ الی تکوینها و لا فائدة له فی تصویرها».
«همه پدیده ها را به قدرت خویش آفرید و با اراده خود، آنها را در صفحه هستی پخش نمود بی آن که به آفرینش گری آنها نیازی داشته باشد و یا در شکل دادن به آنها بهره ای ببرد».
اینک توضیح این جمله ها:
1. کوّنها بقدرته:
 او در امر آفرینش، کاملاً قادر و توانمند است و از کسی کمک نگرفته و بر جایی اعتماد نکرده است.
«یا أیُّهَا النّاسُ أنْتُمُ الفُقَراءُ إلَی اللّه ِ و اللّه ُ هُوَ الغَنِیُّ الحَمید(14)». «ای مردم! شما همگی به خدا نیازمندید و او است که بی نیاز و  شایسته ستایش است».
2. ذرأها بمشیّته: نه تنها در اصل آفرینش از جایی کمک نگرفت، بلکه در ادامه هستی بر خود تکیه نمود، بدون آن که از جایی استمداد کند.
بنابراین، مکاتب فلسفی که آفرینش گری خدا را در گرو یک رشته مقدمات و اسباب پیشین می دانند و گاهی از آنها به نام عقول و نفوس تعبیر می کنند، باید این نظریه به گونه ای طرح شود که همگی، فرمانبردار خدا و جنود الهی به شمار روند، بی آن که نیازی را از جانب خدا برطرف سازند.
3. من غیر حاجة منه الی تکوینها و لا فائدة له فی تصویرها: «بی آنکه به آفریدن آنها نیازی داشته و یا در شکل دادن به آنها،  سودی برده باشد». در تفسیر این جمله باید دو قاعده را در نظر گرفت و آنگاه از جمع آن دو به نتیجه رسید:
1. خدا در امر آفرینش، غرضی را که مربوط به خود او باشد تعقیب نمی کند، یعنی جهان را برای هدف خاصی از اهداف خویش نیافرید؛ زیرا در غیر این صورت خدای غنی، خدای محتاج و نیازمند می شود و از جرگه واجب الوجود، خارج می گردد و لذا حکیمان امامیّه می گویند: «أفعالُ اللّه ِ لا یُعَلِّلُ بِالأغْراض»: «افعال خدا به غرض و اهدافی که سود آن به خود خدا بازگردد، نیازمند نیست».
از طرف دیگر کار عبث و بی فایده، برخلاف حکمت و مشیّت حکیمانه اوست، بلکه در هر فعلی، حکمتی نهفته و فعل او از آن حکمت سرچشمه می گیرد. چنان که می فرماید:
«أفَحَسِبْتُمْ أنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثا و أنَّکُمْ إلَیْنا لا تُرجَعون(15)».
«آیا گمان کردید شما را بیهوده آفریده ایم و به سوی ما باز نمی گردید».
جمع بین دو قاعده چگونه است؟ اوّلی، غرض را با غنی بودن خدا در معارضه می داند، درحالی که دومی فعل بی غرض را عبث معرفی می کند که با حکمت او سازگار نیست. جمع آنها این است که غرض بر دو گونه است:
1. غرضی که به خود فاعل بازگردد و رفع نیاز او را بکند. این مسلّما در مورد خداوند، محال است.
2. غرضی که مخلوق، از آن بهره بگیرد بی آن که خالق از آن سودی ببرد. این نوع غرض، منافاتی با غنای مطلق خدا ندارد. و به تعبیر دیگر: فاعل، فاقد غرض است؛ امّا فعل بدون غرض نیست و به تعبیر مولوی:
من نکردم خلق تا سودی کنم             بلکه تا بر بندگان جودی کنم
دخت گرامی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در ادامه خطبه، به اهداف و اغراضی که در خلقت جهان است، اشاره کرده و از میان آنها به پنج وجه اشاره می کند که اینک ما به ترتیب یادآور می شویم:
الف- ثَبیتا لِحِکْمَتِهِ: «برای آن که به حکمت خود تحقق بخشد».
خداوند دارای اسماء و صفات متعددی است که در قرآن به آنها اشاره شده است و برخی از این اسماء در عالم آفرینش برای خود مظهری دارند که اولیای الهی از مطالعه این مظهر به مبدأ آن پی می برند و یکی از مظاهر حکمت خدا، همین جهان آفرینش است که آن را با نظام خاصی آفریده تا بشر از طریق تدبّر، به اراده حکیمانه او پی ببرد.
ب- تنبیها علی طاعته:
«او از طریق آفرینش و بخشیدن نعمت به انسان ها، آنها را متوجه ساخته که باید از او پیروی کنند».
در حقیقت فرمانبرداری خدا ریشه در نعمت های الهی دارد که وجود ما نیز از آنهاست. خرد در مقابل این فیض بی نهایت، انسان را به خضوع و خشوع و فرمانبرداری از او دعوت می کند.
ج- و إظْهارا لِقدرته: «تا قدرت خود را آشکار سازد».
جهان همان طوری که تجلّی گاه حکمت اوست، مظهر قدرت و توانایی او نیز می باشد. این جهانِ باعظمت که عقل و خرد به بخشی از اسرار آن پی برده است، با زبان گویا می گوید: من آفریده موجود دانا و توانایی هستم که به من جامه هستی پوشانیده است.
د- و تعبد البریّة:
او با آفرینش انسان و مسخّر کردن جهان به سود او، روح پرستش و خضوع را در انسان پدید آورده است؛ زیرا انسان با مشاهده نعمت های بی کران، قهرا خضوع می کند. و در حقیقت ریشه خداشناسی و پرستش او در وجود ماست و هرگز عامل خارجی، انسان را به پرستش دعوت نمی نماید، برخلاف برخی از جامعه شناسان که برای خضوع بشر در مقابل خدا، عللی را مطرح می کنند که همگی جنبه بیرونی دارد، درحالی که دخت گرامی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سبب خضوع را در درون انسان می بیند.
ه. و إعْزازا لِدَعْوَتِهِ: «برای آن که از دعوت های پیامبران که به سوی او می شود پشتیبانی کند».
خدا برای دعوت انسان به سوی خویش، پیامبرانی را اعزام نمود و آنها را با حجت هایی همراه ساخت. خداوند با آفرینش جهان، آن هم آفرینشی هدفمند، در درون انسان چراغ توحید را روشن ساخته و از این طریق به دعوت انبیا، کمک کرده است. این همه ادلّه بر اثبات خدا و نفی شرک، آن هم در درون خلقت، کمکی است به دعوت انبیا.
انسان و پاداش ها و کیفرها
اگر روز بازپسینی پشت سر زندگی موقّت انسان نباشد، آفرینش او تهی از هدف و غرض و در حقیقت برخلاف حکمت الهی خواهد بود. برای حفظ حکمت، سرای بازپسینی لازم است که انسان کامل، به پاداش اعمال خود برسد و انسان خطاکار، مجازات گردد.
در کتاب های کلامی، درباره علل پاداش و کیفر، گفتگوهای زیادی شده است که بیشترین آنها در بحث معاد در شروح تجرید موجود است. دخت گرامی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به علل ثواب و عقاب اشاره کرده و آنها را به دو چیز می داند:
«وضع الثواب علی طاعته و وضع العقاب علی معصیته زیادةً لَعبادته من نقمته و حیاشةً لهم الی جنّته».
«او بر فرمانبرداری خویش پاداش و بر مخالفت خود کیفر قرار داد و از این طریق خواست بندگان را از خشم و غضب خود دور سازد».
او در این جمله دو عامل برای پاداش و کیفر معرفی می کند:
1. بندگان بر اثر خوف از کیفر، از نافرمانی بپرهیزند: «زیادة لعبادته من نقمته».
2. آنان را به سعادت اخروی هدایت کند: «و حیاشة لهم الی جنته».
تا این جا یک بخش از این خطبه سراسر حکمت در عین فصاحت و بلاغت به پایان رسید. این جمله های کوتاه نمونه ای از علوم سرشار دخت گرامی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از معارف الهی است، درحالی که او نه به مدرسه رفته و نه در برابر کسی برای تحصیل زانو زده بود. او این همه معارف را در این جمله های کوتاه؛ آن هم در یک فضای پرتنش ایراد نمود.
شرح بخش های دیگر خطبه از حوصله این مقال بیرون است و ما، در همین جا دامن سخن را کوتاه می کنیم و درود بی پایان خود را به روح آن مظهر کمال و کانون فضیلت می فرستیم. امیدواریم که در روز جزا از شفاعت او بی بهره نباشیم.

--------------------------------
پی نوشتها:
1. خطبه حضرت زهرا علیهاالسلام در طول قرون در کتاب های حدیثی و تاریخی و کلامی نقل شده است مانند:
1. «بلاغات النساء»، نگارش احمد بن ابی طاهر، معروف به ابی طیفور، متوفی سال 380 ه.ق.
2. روح الذهب، نگارش مسعودی، متوفی سال 346 ه.ق.
3. کتاب سقیفه، نگارش احمد بن عبدالعزیز جوهری.
4. احتجاج طبری، تألیف احمد بن ابی طالب طبرسی.
5. کشف الغمّة، نگارش علی بن عیسی اربلی.
6. شرح نهج البلاغه، تألیف ابن ابی الحدید، ج 16، ص 210.
2. سبأ: 46.
3. اسراء: 35.
4. یوسف: 6، 36، 37، 63، 45 و 100.
5. یوسف: 6.
6. سبأ: 46.
7. روم: 30.
8. عنکبوت: 65.
9. منشور جاوید، ج 2، ص 60-33.
10. ابراهیم: 10.
11. نساء: 153.
12. انعام: 103.
13. علم الیقین: ص 18.
14. فاطر: 15.
15. مؤمنون: 115.

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • نشانی صفحه‌ها وب و پست الکترونیک بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
لطفا پاسخ سوال را بنویسید.