اخلاق تشرّف

تاریخ ارسال:پ, 04/22/1396 - 20:34
حقیقت
حجت الاسلام والمسلمین شیخ جعفر ناصری

در اصل ملاقات با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف جای انکار و تردید نیست اما قبول بسیاری از ملاقات هایی که نقل می شود مشکل است. یکی از ملاقات هایی که آثار صحت و صدق از او آشکار است ملاقات علی بن ابراهیم مهزیار اهوازی است که نکات قابل توجهی در این دیدار به چشم می خورد و اهل تحقیق را به صدق این ملاقات مطمئن می کند. با توجه به محدودیت مجال به برخی از نکات این تشرف اشاره ای داریم:

عطش دیدار و طول طلب
نوزده سفر از اهواز با امکانات کم و سختی راه همراه قافله حجاج عازم نجف شدن و مدتی در کنار مرقد مطهر آقا امیرالمؤمنین علیه السلام منتظر زیارت حجت خدا بودن، در مسجد کوفه، مسجد سهله، عتبات عالیات ائمه عراق علیهم السلام لحظه به لحظه دعا کردن و درخواست ملاقات داشتن و بعد از سفر عراق عازم مدینه شدن و کنار روضه مطهره رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گریه کردن، انتظار کشیدن و بقیه مشاهد مشرفه در مدینه منوره را زیارت کردن تقاضای دیدار داشتن، بخشی از کار هر سفر علی بن مهزیار بوده و اینها همه قبل از هر سفر حج اتفاق می افتاد تا اینکه از لحظه احرام و ادامه کار از عمره تمتع در مسجدالحرام و خانه خدا و بعد این همه انتظار را به عرفات بردن و با دلی شکسته عازم مشعر شدن و سپس به سوی منی رهسپار گردیدن و دائم آن دلدار را جستجو کردن کار عشق است عشق؛ آنگاه برای اتمام اعمال حج به مکه برگشتن و جستجو کردن و با دلی شکسته مدتی را بعد از حج در مکه ماندن، آسان نیست؛ و بعد از حج بازگشتن و با دلی پر خون ناامیدانه به هر سو نگریستن؛ آن  هم نه یک سفر نه دو سفر، نوزده سفر برای رسیدن به این فوز عظمی گذراندن حکایتی دارد شنیدنی.

روزنه امید
سفر آخر علی ابن مهزیار رو به پایان بود و به سمت ناامیدی و یأس پیش می رفت و چه زیباست که در عالم رؤیا او را بشارت دیدار می دهند که برای یک عاشق خسته به منزله حیاتی نو در کالبد بی جان او دمیدن است. اما طبیعی است که اولین ساعات حرکت در جستجوی معشوق و مطلوب است. باز همان سیر نجف، مسجد کوفه، مسجد سهله، مدینه، مکه، عرفات، مشعر، منی باز هم خبری نمی شود! علی بن مهزیار شب هنگام در مسجدالحرام بوده و از اینکه می گوید مسجدالحرام خلوت شده بود معلوم می شود که زمان حج گذشته بوده و حجاج غالباً به وطن های خویش مراجعت کرده  بودند، اما علی ابن مهزیار در طلب یار در آنجا می ماند و در همه جا از یار جستجو می کند؛ که ناگهان با جوان زیبارویی رو به رو می شود که بوی عطر محبوب را از او استشمام می کند و آن جوان از علی بن مهزیار می پرسد که: مِنْ اینَ الرَّجل؟ در جواب می گوید: از اهوازم، از بین النهرین؛ باز می پرسد ابن حُضَین را می شناسی؟ در پاسخ می گوید: او را خواندند و دعوت حق را اجابت کرد. در ادامه جوان، سراغ وکیل اهواز را می گیرد که می گوید: جعفر بن حمدان حُضینی دعا می کند و طلب رحمت.
جوان از او می پرسد علامتی را که از امام عسگری علیه السلام داشتی چه کردی؟ پسر مهزیار انگشتری را از جیب خود بیرون می آورد که بر نگین آن نوشته بود یا الله یا محمد یا علی. و آن جوان با دیدن انگشتر و یاد امام عسگری علیه السلام چه گریه ها سر می دهد، گریه های بیدلانه. این قسمت از ملاقات ابن مهزیار با این جوان، حکایت از آن دارد که امام عسگری علیه السلام وعده این دیدار را به ابن مهزیار داده بود که این همه رنج و مشقت را بر خود هموار می کرد، چرا که روزنه امیدی در دلش بوده است.
در این لحظات پسر مهزیار گمان می کند که ایشان همان مطلوب و محبوب و گمشده اوست که جوان او را در آغوش می کشد و از او می پرسد چه می خواهی؟! پسر مهزیار می گوید: امام پنهان از چشم مردم را، و جوان می گوید: بل حجبه سوء اعمالکم.
در اینجا یادی کنم از مرحوم آیت الله بهجت قدس سره که می فرمود: «ما با اعمالمان رییس خودمان را زندانی کرده ایم». بالاخره بعد از قرار نیمه شب و آمدن جوان در موعد، هنگامی که مقداری حرکت می کنند جوان نگاهی به آسمان کرده و می گوید: وقت نماز شب است. پیاده می شوند و نافله شب می خوانند، و نماز اول وقت – چه نافله شبی! و چه نماز صبحی! – درس آموزنده ای است برای عاشقان و شیفتگان حضرت.
وقتی که به وادی مورد نظر می رسند، به احترام آن وادی و مقام از مرکب پیاده می شوند و پسر مهزیار که هنوز در حال و هوای اجتماع بیرون است، می پرسد مرکب خویش را چگونه رها کنم و به کجا ببندم؟ و جوان به او نهیب می زند که پسر مهزیار تو چه عاشقی هستی که من خیمه محبوب عالم و آدم را به تو نشان می دهم و تو می پرسی که مرکب خویش را کجا ببندم؟! رها کن مرکب را! در این وادی کسی پا نمی گذارد مگر ولی خدا. نگران مرکب خویش مباش.
هنگامی که به خیمه نزدیک می شوند جوان می گوید باید اجازه بگیرم، به خیمه ای که از موی بافته بودند، داخل می شود و بیرون می آید و می گوید: پسر مهزیار خوشا به حالت که اجازه فرمودند؛ و از این فراز معلوم می شود حتی اولیای الهی و اصحاب و نزدیکان حضرت نگران موضوع «بدا» و مسائلی از این قبیل هستند و با اینکه طبیعتاً این پیک، اذن اولیه برای آوردن پسر مهزیار را داشته اما در لحظات آخر باز هم اجازه می گیرد و خوشحال می شود که آقا اجازه فرمودند.
پسر مهزیار می گوید: بعد از این همه سال های طولانی لحظه دیدار فرا رسید و قلب من به شدت به تپش افتاد. پرده خیمه را بالا زدم و قدم به داخل خیمه نهادم، کف خیمه از رمل پوشیده بود، رو به روی در خیمه، به اصطلاح بالای خیمه تشکچه ای انداخته بودند و دو پشتی که حضرت بر روی آن تشک چهارزانو نشسته بودند و با انگشت سبابه به رمل های کف خیمه اشاره می کردند. سلام کردم، و حضرت با کمال مهربانی جوابی نیکو و تمام به من عنایت کردند.
اما طبیعت قضیه این است که عاشقی زجر کشیده در مسیر ملاقات، احساس عجیبی دارد؛ احساس می کند عاشقی مظلوم است، احساس می کند محبوب او با اینکه توانایی پذیرش او را داشته و این ملاقات می توانسته در این سال های طولانی اتفاق بیفتد به او جفا شده. شاید احساس کند که مورد بی مهری واقع شده و … که با یک جمله نورانی، حضرت، ساخته ها و بافته های خیالی او را در هم می ریزد و به او خطاب می کنند که یا ابالحسن! – ابالحسن کنیه علی بن مهزیار بوده – کُنّا نتوقعک لیلاً و نهارا … پسر مهزیار! ما شبانه روز منتظر تو بودیم، چه چیز آمدن تو را این قدر به تأخیر انداخت؟ با این جمله تمام ساختار ذهنی و خیالی پسر مهزیار خراب می شود، چه بگوید؟ اگر شما بودید چه می گفتید؟
بهترین جمله ای که می شد گفت، همان بود که پسر مهزیار گفت: یا سیدی! لم اجد من یدلّنی علیک الی الآن؛ کسی را نیافتم که مرا به خدمت شما رهنمون گردد. جدای از قسمت های بعدی گفتگو جواب پسر مهزیار در این موقعیت از نظر خودش جواب تام و تمامی است، اما حضرت با روشی کریمانه ذهن او را از ابهام و تاریکی بیرون می آورند و از این جا به بعد، دیگر مخاطب پسر مهزیار تنها نیست بلکه همه شیعیان مخاطب هستند، و برای آنکه پسر مهزیار زیاد آزرده خاطر نشود و دیگران هم در گرفتن این درس با او شریک باشند و تمام کسانی که می خواهند به خدمت آن حضرت برسند باید خودشان را با این میزان بسنجند که آیا مشمول فرمایش حضرت هستند یا نه.
فراز اول
حضرت می فرماید: ولاکنّکم کثرتم الاموال، بله پسر مهزیار آن کسی که امروز آن پیک را به دنبال تو فرستاد می توانست ۲۰ سال پیش، این کار را بکند اما برای دیدن من باید امام زمانی بود، ولی شما درصدد زیاد کردن اموال خود بودید، کسی که نعمت به این بزرگی را می خواهد – یعنی در زمان غیبت می خواهد محضر آن نور مطلق برسد -باید امام زمانی باشد ولکنّکم کثرتم الاموال در حقیقت می فرماید: شما هنوز در قید و بند امور مالی خود هستید، رنگ دارید، رنگ دنیا، و این رنگ را باید از خود پاک کنید و این رنگ دنیا یا رنگ علاقه به دنیا، با رنگ امام زمانی بودن با هم یکجا جمع نمی شود. شما درصدد زیاد کردن اموال خود بودید، و ملاقات دلی می خواهد پر از محبت، پر از عشق به حضرت. وقتی عشق به حضرت تمام دل را فرا گرفت حکمت اقتضا می کند که محبوب و معشوق کسی را بفرستد و این یک دانه گوهر را که رنگ امام زمان علیه السلام به خود گرفته، در هر کجای دنیا باشد بیاورد و از جرعه وصل، او را سیراب کند.
فراز دوم
حضرت می فرماید: و قطعتم الرحم؛ در این فراز بُعد دیگر را مطرح می کند، یک رنگ دنیایی که با رنگ امام زمانی با هم خوانایی ندارد، و آن «صله رحِم و قطع رحِم» است. شاید در نگاه اول، ما صله رحم را ارتباط با اقوام و نزدیکان معنا کنیم و گرچه در همین جهت هم ما کاستی هایی داریم اما باید بدانیم که با دیدار اقوام و یا با برقراری تماس تلفنی با آنان تمام وظیفه خود را در مقابل خویشان خود انجام نداده ایم. گاهی یک بدگویی یا حتی دفاع نکردن از بستگان، ما را در زمره قاطع رحم قرار می دهد. یک عدم رسیدگی به مشکل نزدیکان ما را در صف قاطعین رحم می نشاند و خلاصه، صله رحم و قطع رحم دایره ای بس وسیع را شامل می شود و امام زمان علیه السلام شیعه را بیدار می کند که باید برای کسب فیض زیارت حجت الله از این مانع بزرگ عبور کنند و آن حضرت که دلی مهربان دارند، می خواهند همه شیعه با هم مانند یک فرد واحد باشند، چرا که:

    بنی آدم اعضـای یکـدیگـرند                        که در آفرینش ز یک گـوهرند
   چو عضوی به درد آورد روزگار                 دگـر عضـوها را نمـانـد قـرار

فراز سوم
حضرت می فرماید: و تحیرتم علی فقراءِ المؤمنین؛ این فراز دستورالعملی عام برای همه مؤمنین است. مؤمنین را به تحیر نیندازید. در بعضی از نسخه ها تجبرتم آمده است: یعنی فقرا و ضعفای مؤمنین را کوچک پنداشتید و شخصیت دینی آنان را ملاحظه نکردید، چون ضعیف بودند شما هم باری بر روی دوش آنها نهادید و ملاحظه ایمان شان را نکردید، در حالی که عملِ امام زمان پسند، آن بود که مؤمنین را فقیر و غنی یکسان ببینید و غنی در نظر شما بزرگ تر و قابل احترام تر از مؤمن ضعیف و فقیر نباشد.
بالاخره وقتی علی ابن مهزیار این جملات را می شنود، روی زمین می نشیند و گریه سر می دهد و بر سر خود می زند و می گوید: التوبه التوبه سیدی! الاقاله الاقاله یا مولای! و هنگامی که علی بن مهزیار از جملات حضرت به کوتاهی های خود پی برد، و از ناز به نیاز روی آورد، حضرت با کمال بزرگواری به او فرمودند: لابأس علیک یا ابالحسن!

جمال یار
گزارش علی بن مهزیار از شکل و شمایل حضرت چنین است: جوانی نسبتاً بلند قامت، زیبا و نمکین بود ابروهایش کشیده و فاصله دار بود. بینی اش قلمی و کشیده بود و چشمانی سیاه و درشت و جذاب داشت. صفحه پیشانیش همانند ستاره  تابان درخشش داشت و روی گونه راستش خال سیاهی مشاهده می شد موهای سرش صاف و نرم و سیاه بود و تا نرمه گوش فرو ریخته بود.
و این گونه حج علی ابن مهزیار به پایان رسید که تمام الحج لقاء الامام.

یادآوری
گمان می کردم بعد از اینکه مدتی علی ابن مهزیار در خدمت حضرت بوده و از نعمت زیارت حضرت برخوردار بود حضرت به او فرموده باشند که: پسر مهزیار! اگر می خواهی بروی، برو! ولی بعدها که در این زمینه بررسی کردم به این نتیجه رسیدم که روز آخر، پسر مهزیار نگران و آشفته حال می شود و غم و غصه و ناراحتی عجیبی به او روی می آورد که الآن زن و فرزندان من چه می کنند؟ در چه حالی هستند؟ مشکلی دارند یا نه؟ و این نگرانی و اضطراب کاملاً در چهره او نمایان می شود، و گویا با بی قراری وارد خیمه حضرت می شود، و در این حال حضرت از او می پرسند که: پسر مهزیار! نگران و مضطرب به نظر می رسی، عرض می کند: مولای من! امروز نگران زن و فرزند خویش شده ام که چه می کنند؟ مشکلی دارند یا نه؟ و پسر مهزیار نگران بوده که قافله آن روز به سمت اهواز حرکت کند و او نتواند به همراه قافله به شهر و دیار خود برگردد، و در این جا حضرت می فرمایند: پسر مهزیار! می خواهی بروی، برو. وگرنه حضرت کریم تر و بزرگوارتر از آن هستند که به مهمان خویش بفرمایند که برو!
زمان خداحافظی، پسر مهزیار ۵۰ هزار درهمی را که همراه داشته، خدمت حضرت می آورد و از حضرت درخواست می کند که آن را به رسم هدیه بپذیرند ولی آن بزرگوار کریمانه این مبلغ را به علی بن مهزیار برمی گردانند و به او می گویند: راه درازی در پیش رو داری و گمان مکن که ما هدیه تو را نپذیرفته ایم، این مبلغ را من از تو می پذیرم ولی آن را به تو باز می گردانم، زیرا وقتی به اهواز رسیدی به این مبلغ نیاز خواهی داشت و با این شیوه کریمانه او را می نوازند.۱
-----------------
پی نوشت ها :
۱. اصل داستان در منابع متعدد نقل شده از جمله: کمال الدین شیخ صدوق، ج ۲، ص ۴۶۶ و الغیبه شیخ طوسی، ص ۲۶۴. برای آشنایی بیشتر ر.ک: مهمان یار، مؤسسه فرهنگی دارالهدی.
-----------------
منبع : چشمه زلال

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • نشانی صفحه‌ها وب و پست الکترونیک بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
لطفا پاسخ سوال را بنویسید.

مطالب مرتبط