مجالس حضرت زهرا‏علیهاالسلام / بخش اول(2)

تاریخ ارسال:س, 04/27/1396 - 21:19
حضرت فاطمه زهرا
عبدالکریم پاک نیا تبریزی

جلسه چهارم

امامت و رهبری
حضرت زهرا علیها السلام در فراز دیگری از کلام گهربار خویش می فرماید: «وَ طَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّةِ ، وَ إِمَامَتَنَا أَمَاناً مِنَ الْفُرْقَة؛ خداوند متعال اطاعت از ما (اهل بیت علیهم السلام) را برای ایجاد نظم در میان ملت و امامت ما را برای ایمنی از تفرقه و تشتت [در جامعه] قرار داد.
مقام امامت
منصب امامت همانند نبوت با گزینش و نصب خداوند متعال و با راهنمایی و اعلام رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و یا از طریق امامی که با نص رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم منصوب به امامت گردیده است، معین می شود؛ چه اینکه مردم توانایی تشخیص و انتخاب امام دارای شرایط ویژه امامت و رهبر جهانی را ندارند؛ زیرا انفاس قدسی انسانهای والا که به مقام خطیر امامت برگزیده می شوند و دارای شرایط ویژه امامت می باشند، فقط از سوی خداوند قابل شناسایی و درک است.
بجز خدای نداند امام عالم کیست                که قدر گوهر یک دانه گوهری داند
مقام راهبری گر به حق بود، نیکوست           وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند
به همین جهت از روزی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مأموریت یافت تا جانشین خود را معین کند و تداوم بخش وظیفه رسالت باشد، در فرصتهای مناسب به معرفی جانشینان دوازده گانه خود که برگزیده الهی بودند، پرداخته و بر امامت امیرمؤمنان علی علیه السلام تا امامت حضرت مهدی علیه السلام به طور مکرر و به صورت تصریحی و تلویحی تأکید نمود.
خواجه نصیر الدین طوسی، نظریه پرداز بزرگ جهان تشیع در موضوعات کلامی و ... در این زمینه می نویسد: «اَلْاِمَامُ لُطْفٌ فَیَجِبُ نَصَبُهُ عَلَی اللهِ تَعَالَی تَحْصِیلاً لِلْغَرَضِ ؛(23) وجود امام لطف [بر امت] است؛ پس لازم است که خداوند امام را بر [امت] نصب و معین نماید تا غرض حاصل شود.»
آری! با وجود امام، مردم به اطاعت نزدیک و از معصیت دور می شوند و اگر امام نباشد، فتنه و فساد برمی خیزد و در صورت نصب امام از سوی خداوند، سعادت دین و دنیای انسانها تأمین خواهد شد و این هدف متعالی خداوند و همان معنای سخن حضرت فاطمه علیها السلام است که خداوند اطاعت از رهبری اهل بیت علیهم السلام را موجب نظم، و امامت معصومین علیهم السلام را سرچشمه امنیت و وحدت قرار داده است.
تمثیلی روشن برای امامت
روزی جمعی از اصحاب و یاران امام صادق علیه السلام جمع بودند که امام علیه السلام به هشام بن حکم که تازه جوانی بود، رو کرده، فرمود: ای هشام! او پاسخ داد: لبّیک، ای زاده رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم. امام فرمود: آیا گزارش نمی دهی که با عمرو بن عبید (یکی از علمای بزرگ اهل سنت) چگونه مناظره نمودی؟ عرض کرد: جلالت شما مرا می گیرد و شرم می دارم و زبانم نزد شما به کار نمی افتد که از خود تعریفی کرده باشم! امام علیه السلام فرمود: «إِذَا أَمَرْتُکُمْ بِشَیْ ءٍ فَافْعَلُوا؛ چون به شما امری نمودم، بجای آورید.»
هشام عرض کرد: وقتی خبر مجلس مسجدِ بصره عمرو بن عبید به من رسید، بر من گران آمد؛ به سویش رفته و روز جمعه ای وارد مسجد بصره شدم. جماعت بسیاری را دیدم که در اطراف عمرو بن عبید گرد آمده بودند. او جامه پشمینه سیاهی به کمر بسته و عبایی به دوش انداخته و مردم از او سؤال می کردند، من هم از مردم راه خواستم، به من راه دادند تا در مقابل او نشستم، آنگاه گفتم:
ای مرد دانشمند! من مردی غریبم، اجازه دارم مسئله بپرسم؟ گفت: بپرس! گفتم: شما چشم دارید؟، گفت: پسر جانم! این چه سؤالی است؟ چیزی را که می بینی، چگونه از آن می پرسی؟! گفتم: سؤال من همین طور است. گفت: بپرس پسر جانم! اگر چه پرسشت احمقانه است. گفتم: شما جواب همان را بفرمایید. گفت: بپرس.
گفتم: شما چشم دارید؟ گفت: آری، گفتم با آن چه کار می کنید؟ گفت با آن رنگها و اشخاص را می بینم. گفتم: بینی دارید؟ گفت: آری، گفتم: با آن چه می کنی؟ گفت می بویم. گفتم: دهان دارید؟ گفت: آری. گفتم: با آن چه می کنید؟ گفت مزه را می چشم. گفتم: گوش دارید؟ گفت: آری،  گفتم: با آن چه می کنید؟ گفت: با آن صدا را می شنوم، گفتم: شما دل دارید؟ گفت: آری، گفتم: با آن چه می کنید؟ گفت: با آن هر چه بر اعضا و حواسم درآید، تشخیص می دهم.
گفتم: مگر با وجود این اعضا، از دل بی نیازی نیست؟ گفت: نه، گفتم: چگونه با آنکه اعضا صحیح و سالم باشد (دیگر چه حاجت به دل داری)؟
گفت: پسر جانم! هر گاه اعضای بدن در چیزی که ببوید یا ببیند یا بچشد یا بشنود تردید کنند، آن را به دل ارجاع دهد تا تردیدش برود و یقین حاصل کند. من گفتم: پس خدا دل را برای رفع تردید اعضا گذاشته است؟ گفت: آری، گفتم: دل لازم است، وگرنه اعضا را یقینی نباشد؟ گفت: آری. گفتم: ای عمرو بن عبید! خدای تبارک و تعالی که اعضایت را بدون امامی که صحیح را تشخیص دهد و تردید را متیقّن کند وانگذاشته، چگونه این همه مخلوق را در سرگردانی و تردید و اختلاف واگذارد و برای ایشان امامی که در تردید و سرگردانی خود به او رجوع کنند قرار نداده؛ در صورتی که برای اعضای تو امامی قرار داده که حیرت و تردیدت را به او ارجاع دهی؟!!
او ساکت شد و جوابی نداد، سپس متوجّه شده وگفت: اهل کجایی؟ گفتم: اهل کوفه. گفت: پس تو همان هشام بن حکم هستی. سپس مرا در آغوش گرفته و بجای خود نشانید و خودش از آنجا برخاست و تا من آنجا بودم، سخن نگفت. در اینجا حضرت صادق علیه السلام خندید. و فرمود: این را چه کسی به تو آموخت؟ عرض کردم: ای زاده رسول خدا! بر زبانم جاری شد. حضرت فرمود: به خدا سوگند این مطالب در صحف ابراهیم و موسی مکتوب است. (24)
دفاع از امامت
محمد بن ابی حذیفه، پسر دایی معاویه بود؛ ولی یکی از یاوران و طرفداران پایدار امام علی علیه السلام به شمار می رفت. معاویه به واسطه علاقه ای که او به علی علیه السلام داشت، دستگیرش نموده، مدتی او را به زندان انداخت. روزی با اطرافیان خود مشورت کرد که اگر صلاح می دانید، این نادان (محمد بن ابی حذیفه) را از زندان خارج کنیم، به سوی خود راهنمایی کرده، امر نماییم علی را سبّ کند و در ضمن از گرفتاری زندان راحت گردد.
همه موافقت کردند. دستور داد او را از زندان بیاورند. وقتی حاضر شد، معاویه گفت: محمد! هنوز وقت آن نرسیده که دست از محبت و پشتیبانی علی برداری و از این گمراهی برگردی؟ نمی دانی که عثمان کشته شد، عایشه و طلحه و زبیر به خونخواهی او قیام کردند، چون علی پنهانی مردم را به ریختن خون عثمان وادار کرده بود. ما انتقام خون او را می خواهیم بگیریم. محمد بن ابی حذیفه پاسخ داد:
معاویه! تو می دانی من از همه خویشان تو به تو نزدیک ترم و بهتر از همه به حال تو آشنایی دارم؟ معاویه جواب داد: بله! همین طور است. محمد گفت: پس با این خصوصیات، سوگند به خدا کشنده عثمان را جز تو نمی دانم؛ زیرا هنگامی که عثمان تو و امثال تو (افراد ستمگر) را به حکومت منصوب کرد، مهاجر و انصار پیوسته پیشنهاد می کردند که شماها را از حکومت عزل نماید و ریشه ظلم را براندازد. او نیز از برکنار کردن شما امتناع می ورزید؛ از اینرو، آنچه به او رسید، به واسطه کردار تو و امثال تو بود. طلحه و زبیر نیز از کسانی بودند که مردم را بر کشتن عثمان تحریص می نمودند. ای معاویه! خدا را گواه می گیرم، از هنگامی که در جاهلیت و اسلام تو را می شناسم، هیچ گونه تغییری نکرده ای و از اسلام و فضائل اخلاقی آن کم ترین بهره ای نبرده ای و ذره ای از کردار ناپسندت کاسته نشده است. دلیل گفتارم همین است که مرا به واسطه حب و دوستی علی علیه السلام سرزنش می کنی، با اینکه سپاهیان و هواداران امیرالمؤمنین علی علیه السلام همه از مردمان شب زنده دار و پیوسته روزه گیر و از مهاجرین و انصارند؛ اما اطرافیان تو را مردمانی منافق و دو رو تشکیل داده اند. آزادشدگانی که از ترس، اسلام آوردند و بندگانی که از قید بردگی، رهایی یافتند، آنها را تو در دینشان فریب دادی، گوهر ایمانشان را گرفتی، ایشان نیز دنیای تو را پسندیده، از آن راه تو را فریب دادند. آنچه انجام داده ای، خودت خوب می دانی و آنها نیز آنچه کرده اند، خبر دارند!
سوگند به خدا که برای همیشه علی علیه السلام را به خاطر رضای خدا و پیامبرش دوست می دارم و تو را به خاطر خدا و پیامبرش دشمن و تا جان در بدن دارم، در این عقیده استوار و ثابت خواهم ماند.
معاویه که از شدت خشم و غضب به خود می پیچید، دستور داد او را به زندان برگردانند و آنقدر در زندان نگاه داشتند تا از دنیا رفت. (25)
روضه
در ایام بیماری خدیجه علیها السلام که به مرگ وی انجامید، روزی اسماء بنت عمیس به عیادتش آمد. او خدیجه را گریان و ناراحت مشاهده کرد و به او دلداری داده و گفت: تو از بهترین زنان عالم محسوب می شوی؛ زیرا تمام اموالت را در راه خداوند بخشیدی. تو همسر رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم هستی و ایشان بارها تو را به بهشت بشارت داده است. با این همه چرا گریان و نگران هستی؟
خدیجه علیها السلام فرمود: اسماء! من در این فکرم که دخترم هنگام زفاف به مادر نیاز دارد تا نگرانیها و اسرارش را به مادر بگوید و خواسته هایش را به عنوان محرم اسرار مطرح نماید، فاطمه من کوچک است، می ترسم بعد از مرگ من کسی نباشد که هنگام عروسی متکفل کارهای وی شود و برایش مادری کند.
اسماء بنت عمیس گفت: ای بانوی من! نگران نباش. من با تو عهد می کنم که اگر تا آن موقع زنده ماندم، به جای تو برای فاطمه مادری کنم و نیازهای روحی و عاطفی وی را برطرف نمایم. بعد از وفات خدیجه علیها السلام هنگامی که شب زفاف حضرت فاطمه علیها السلام فرا رسید، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: همه زنها از اتاق عروس خارج شوند و کسی در آنجا باقی نماند. همه رفتند، اما پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم متوجه شد که هنوز اسماء بنت عمیس در اتاق باقی مانده است. فرمود: آیا نگفتم همه زنان بیرون روند؟ اسماء گفت: چرا یا رسول الله! من شنیدم و قصد مخالفت با فرمایش شما را نداشتم؛ ولی عهد من با خدیجه مرا بر آن داشت که در اینجا بمانم؛ چون با خدیجه پیمان بسته ام که در چنین شبی برای فاطمه مادری کنم. حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با شنیدن این سخن به گریه درآمد و فرمود: تو را به خدا سوگند برای این کار ایستاده ای؟ اسماء عرض کرد: آری. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دست به دعا برداشته و برای اسماء بنت عمیس دعا کرد.
همچنین حضرت خدیجه علیها السلام در مورد آینده دختر خردسال خویش خطاب به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم دغدغه هایی را به این ترتیب بیان نمود: یا رسول الله! این دختر من ـ با اشاره به حضرت فاطمه علیها السلام ـ بعد از من غریب و تنها خواهد شد. مبادا کسی از زنان قریش او را آزار برساند. مبادا کسی به صورتش سیلی بزند. مبادا کسی صدای خود را بر روی او بلند کند. مبادا کسی با او رفتاری تند و خشن داشته باشد. (26)
امّا نگرانیهای خدیجه علیها السلام به واقعیت پیوست و حضرت فاطمه علیها السلام غریب و تنها ماند و از منافقان بسیار اذیت کشید و سرانجام در آستانه شهادت قرار گرفت. در آن حال اسماء بنت عمیس طبق عهدی که داشت، در کنارش بود: (27)
بیا بنشین به غمخواری، کنار بسترم اَسما!                     که می دانم بود این شام، شام آخرم اَسما!
بیا بنشین و مادروار همدرد دل من شو                           تو می دانی که من از کودکی بی مادرم اَسما!
دلم چون شمع غم، تنها میان سینه می سوزد                 گهی بر کودکان و گه به حال همسرم اَسما!
چو یک دست مرا قنفذ زکار انداخت، بی پروا                     حمایت کردم از مولا به دست دیگرم، اَسما!
مرا کشتند مظلومانه نااهلان و می دانم                          شود از خون سر چون لاله فرق شوهرم اَسما
پس از من جمع کن این بستر و پیراهن خونین                  که آثاری نبیند دیگر از من، دخترم اَسما! (28)

جلسه پنجم
جهاد و صبر

حضرت زهرا علیها السلام در ادامه سخن شریفش می فرماید: « وَ الْجِهَادَ عِزّاً لِلْإِسْلَامِ، وَ الصَّبْرَ مَعُونَةً عَلَى اسْتِیجَابِ الْأَجْر؛(29) خدای بزرگ جهاد را مایه عزت اسلام و صبر و پایداری [در برابر مشکلات] را وسیله نیل به اجر الهی قرار داده است.»
اهمیت جهاد
امام علی علیه السلام در مورد اهمیت جهاد در راه خدا می فرماید: «فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِیَائِهِ وَ هُوَ لِبَاسُ التَّقْوَى وَ دِرْعُ اللَّهِ الْحَصِینَةُ وَ جُنَّتُهُ الْوَثِیقَةُ فَمَنْ تَرَکَهُ رَغْبَةً عَنْهُ أَلْبَسَهُ اللَّهُ ثَوْبَ الذُّلِّ وَ شَمِلَهُ الْبَلَاءُ وَ دُیِّثَ بِالصَّغَارِ وَ الْقَمَاءَةِ وَ ضُرِبَ عَلَى قَلْبِهِ بِالْأَسْهَابِ وَ أُدِیلَ الْحَقُّ مِنْهُ بِتَضْیِیعِ الْجِهَادِ وَ سِیمَ الْخَسْفَ وَ مُنِعَ النَّصَف(30)؛ جهاد، دری است از درهای بهشت که خدا به روی گزیده دوستان خود گشوده و جامه تقوا و زره الهی است که حفظ کننده می باشد و سپر محکم اوست. هر که جهاد را واگذارد و ناخوشایند داند، خدا جامه خواری بر تن او پوشاند و فوج بلا بر سرش کشاند و در زبونی و فرومایگی بماند. دل او در پرده های گمراهی نهان و حقّ از او روی گردان شود؛ به جهت ترک جهاد به خواری محکوم و از عدالت محروم خواهد شد.»
ستایش قرآن از جهادگران
قرآن مجید به طور شایسته ای از مجاهدان در راه حق ستایش کرده و بارها به مصادیق آن نیز می پردازد: در شأن نزول آیه 23 احزاب آمده است:
یکی از مسلمانان به نام انس بن نضر در جنگ بدر حاضر نبود. بعداً که آگاه شد، خیلی ناراحت گردید که چرا نبوده و در آن جنگ شرکت نکرده است. با خدا عهد و پیمان بست که اگرجنگ دیگری رخ داد، حتماً شرکت کند و تا سرحد شهادت جانبازی نماید تا اینکه جنگ احد پیش آمد و او به عهد خود وفا کرده، در آن جنگ شرکت نمود و هنگامی که گروهی فرار کردند، او همچنان ایستادگی کرد و جنگید تا به شهادت رسید. آنگاه در ارزش کار این شخص فداکار این آیه  معروف نازل گردید: «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا»؛(31) «در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند، صادقانه ایستادند؛ بعضی پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشیدند) و بعضی دیگر در انتظارند و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند.»
به این ترتیب انس بن نضر، مطابق این آیه به عنوان منتظران برای ادای پیمان از طرف خدا به شمار آمد. (32)
فضیلت جهاد و شهادت
امام رضا علیه السلام فرمود: روزی امیرالمؤمنین علیه السلام برای مردم خطبه می خواند و آنها را به جهاد در راه خدا برمی انگیخت. جوانی از میان مردم برخاست و عرض کرد: یا علی! مرا از فضیلت جهادکنندگان در راه خدا با خبر کن. پس علی علیه السلام در پاسخ او فرمود: من و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حالی که ایشان بر ناقه غضبای خود سوار بود، در یک ردیف قرار داشتیم؛ در حالی که از غزوه ذات السلاسل باز می گشتیم؛ پس من از آن حضرت آنچه را که تو از من سؤال کردی، پرسیدم، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «إِنَّ الْغُزَاةَ إِذَا هَمُّوا بِالْغَزْوِ کَتَبَ اللَّهُ لَهُمْ بَرَاءَةً مِنَ النَّارِ فَإِذَا تَجَهَّزُوا لِغَزْوِهِمْ بَاهَى اللَّهُ بِهِمُ الْمَلَائِکَةَ فَإِذَا وَدَّعَهُمْ أَهْلُوهُمْ بَکَتْ عَلَیْهِمُ الْحِیطَانُ وَ الْبُیُوتُ وَ یَخْرُجُونَ مِنْ ذُنُوبِهِمْ کَمَا تَخْرُجُ الْحَیَّةُ مِنْ سِلْخِهَا وَ یُوَکِّلُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِمْ بِکُلِّ رَجُلٍ مِنْهُمْ أَرْبَعِینَ مَلَکاً یَحْفَظُونَهُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ وَ عَنْ یَمِینِهِ وَ عَنْ شِمَالِه... وَ یُنَادِی مُنَادِی الْجَنَّةُ تَحْتَ ظِلَالِ السُّیُوفِ فَتَکُونُ الضَّرْبَةُ وَ الطَّعْنَةُ عَلَى الشَّهِیدِ أَهْوَنَ مِنْ شُرْبِ الْمَاءِ الْبَارِدِ فِی الْیَوْمِ الصَّائِفِ؛(33) هنگامی که رزمندگان [در راه خدا] اراده جنگ می کنند، خدای دوری از آتش را برای ایشان مقرّر می فرماید و هنگامی که برای جهاد [در راه خدا] آماده می شوند، خدا به وجود آنها به فرشتگان مباهات و افتخار می کند و زمانی که با خانواده خود وداع می کنند، دیوارها و خانه ها برایشان می گریند و در این حال از گناهان خود بیرون می آیند، به مانند ماری که از پوست خود بیرون می شود و خدای بر هر یک از این مردان مجاهد چهل فرشته می گمارد تا او را از روبرو و پشت سر و سمت راست و سمت چپ حفاظت و نگهداری کنند ... در این هنگام منادی فریاد می زند: بهشت در سایه شمشیرهاست؛ پس فرود آمدن هر نیزه و ضربت شمشیری بر پیکر شهید آسان تر و دلنشین تر از نوشیدن آب سرد در روز تابستان می باشد.»
با توجه به مطالب فوق، شرح سخن حضرت زهرا علیها السلام در مورد جهاد کاملاً واضح و روشن می شود.
در فراق فاطمه علیها السلام
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به دختر دلبندش بیش از حد علاقه داشت و آن حضرت، فاطمه علیها السلام را آنچنان مورد مهر و محبت قرار می داد که موجب شگفتی دیگران می شد؛ چرا که فاطمه علیها السلام خلاصه وجود پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، نسیم آرام بخش پدر، کوثر قرآن، سرور بانوان جهان، ریحانه بهشتی، یادگار خدیجه، همسر علی و مادر حسنین بود. وقتی به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گفته شد: شما فاطمه را در آغوش می گیری، بسیار می بوسی و این همه عطوفت و مهربانی برایش ابراز می داری؛ در حالی که به سایر دخترانت این همه اظهار محبت نمی کنی؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «نطفه فاطمه از غذاهای بهشتی است؛ من بوی بهشت را از وجود او استشمام می کنم.»
وقتی عایشه در مورد علاقه زیاد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به دخترش فاطمه علیها السلام اعتراض کرد، حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «ای عایشه! هنگامی که در شب معراج مرا به آسمانها بردند، داخل بهشت شدم. جبرئیل مرا به نزد درخت طوبی برد و از میوه های آن درخت خوردم و خداوند متعال از همان میوه های درخت طوبی وجود فاطمه را خلق کرد. هر وقت او را می بوسم و می بویم، بوی دلپذیر درخت طوبی و عطرهای بهشتی به مشامم می رسد.»
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم همواره به حضرت زهرا علیها السلام می فرمود: «یَا فَاطِمَة! إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَیَغْضَبُ لِغَضَبِکِ وَ یَرْضَى لِرِضَاک؛ فاطمه جان! به راستی که خدای تبارک و تعالی به خاطر خشم تو خشم می گیرد و به خاطر خشنودی تو خشنود می شود.» (34)
اما با این شخصیت چه کردند که حضرت علی علیه السلام او را شبانه دفن کرد؟ امام حسین علیه السلام می فرماید: وقتی فاطمه زهرا علیها السلام قبض روح شد،  امیرالمؤمنین مخفیانه دفنش کرد و موضع قبرش را محو نمود، سپس برخاست و صورتش را به طرف قبر رسول خدا برگرداند و گفت: «السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ عَنِّی وَ السَّلَامُ عَلَیْکَ عَنِ ابْنَتِکَ وَ زَائِرَتِکَ وَ الْبَائِتَةِ فِی الثَّرَى بِبُقْعَتِکَ وَ الْمُخْتَارِ اللَّهُ لَهَا سُرْعَةَ اللِّحَاقِ بِکَ؛ یا رسول الله! سلام من و سلام دخترت فاطمه بر تو باد، همان دخترت که به زیارت تو آمده و در بقعه تو خوابیده و خدا خواست به سرعت به تو ملحق شود.»
و ادامه داد: «یا رسول الله! از فراق دختر برگزیده تو صبر و شکیبایی من قلیل و اندک شده است، قدرت من از دوری بزرگ ترین زنان؛ یعنی فاطمه اطهر ضعیف گردید؛ ولی برای مفارقت تو تأسی نمودن موجب تسلیت من خواهد شد. من تو را به دست خود به خاک سپردم، در صورتی که جان مقدس تو در گلو و سینه من بود. آری، آنچه که در قرآن است، می پذیرم و می گویم: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُون» یا رسول الله! آن امانتی را که به من دادی، پس گرفته شد! سپرده باز گرفته شد! فاطمه زهرا را بردی یا رسول الله! چقدر این آسمان سبز و زمین غبارآلود در نظر من تیره و تار است!!  غم و اندوه من همیشگی گردیده! شب من با بی خوابی می گذرد! این غم از قلب من خارج نمی شود تا آن موقعی که خدا مرا در آن خانه ای که تو در آن هستی وارد نماید! در دلم دردی است که آن را جریحه دار می کند و هم غمی است تحریک کننده! چه زود بود که بین ما جدایی افتاد!! من درد دل خود را برای خدا می گویم.
دخترت به زودی تو را از اینکه امت تو متحد شدند و حق او را پایمال نمودند، آگاه خواهد کرد! جریان را از فاطمه ات جویا شو و شرح حال را از وی بخواه! چه غم و غصه هایی که در دل او جایگزین شدند و نمی توانست برای کسی درد دل کند. وی همه آنها را برای تو خواهد گفت. خدا که بهترین حکم کنندگان است، حکم خواهد کرد. سلام من بر شما باد! سلامی که به منزله وداع من باشد، نه آن سلامی که شما را ترک نمایم، اگر باز گردم از ملالت و خستگی نیست و اگر نزد قبر تو اقامت گزینم، به علت بدگمانی نیست که خدا به صابرین وعده ثواب داده است.
صبر و شکیبایی مبارک تر و نیکوتر است. اگر برای غلبه بر افرادی که بر او مستولی شدند، نبود، بر خود لازم می دانستم که نزد قبر تو اقامت گزینم و معتکف گردم و برای این مصیبت بزرگ نظیر زن جوانمرده ناله و فریاد می کردم. خدا می بیند که دختر تو مخفیانه دفن می شود! حق وی غصب شد! از گرفتن ارث ممنوع گردید! در صورتی که از زمان تو تا به حال چندان مدتی نگذشته و ذکر تو متروک نشده است! یا رسول الله! من به خدا شکایت می کنم و پیمودن راهی که تو رفتی، برای من بهترین تسلیت است. یا رسول الله! صلوات خدا بر تو و سلام و خوشنودی خدا بر فاطمه اطهر باد.»
 

منبع : ماهنامه اطلاع رسانی، پژوهشی، آموزشی مبلغان شماره 115.
---------------------------------------------------------
 پی نوشت :
(23) کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، علامه حلی، نشر اسلامیه، ص284.
(24) الاحتجاج علی اهل اللجاج، احمد بن علی طبرسی، نشر مرتضی، 1403، ج2، ص367.
(25) منتهی الامال، شیخ عباس قمی، نشر اسلامیه، تهران، ج1، ص214.
(26) اعیان الشیعه، محسن امین، نشر دار التعارف، ج1، ص 380. شجره طوبی، شیخ محمد مهدی حائری، نشر حیدریه، نجف، ج2، ص334.
(27) وسائل الشیعه، ج2، ص 534.
(28) سید تقی قریشی (فراز).
(29) بحارالانوار، ج29،  ص223.
(30) نهج البلاغه/خطبه 27.
(31) احزاب/23.
(32) تفسیر نمونه، ج17، ص246.
(33) صحیفة الرضا علیه السلام، ص93.
(34) علل الشرایع، شیخ صدوق، نشر داوری، قم، ج1، ص183. و تفسیر عیاشی، ج2، ص212. و دلائل الامامه، ص52.

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • نشانی صفحه‌ها وب و پست الکترونیک بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
لطفا پاسخ سوال را بنویسید.