نقدی بر مخالفین فلسفه و عرفان
یکی از مسائل اساسی در اسلام، عرفان اسلام است. وقتی کسی بگوید: «عرفان یک مسأله انحرافی است»، خوب، چه طور می شود؟ به تمام معارف اسلامی به دیده ی شکّ و تردید نگاه می کند.
قرآنی آمده است تا انسان را در مسیر عرفان با آن محتوایی که دارد قرار دهد آن وقت کسی بیاید و از آن چیزی بسازد که گویا عرفان را منع می کند، تفقه را منع می کند، تهذیب نفس را منع می کند، خودسازی را منع می کند و سیر و سلوک را ممنوع می کند و همه این ها را به عنوان مبتدعات تلقّی می کند. خوب، این چه می شود؟
چرا بعضی ها این حرف ها را می زنند؟
به نظر من همه اش به خاطر این است که فردی بر چیزی محیط نیست و آن وقت منکرش می شود: «الناس اعداء ما جهلوا» آقا، مگر من قسم خورده ام که هر چیزی من فهمیدم اسلام است و هر چیزی من نفهمیدم اسلام نیست؟ اگر چیزهایی با عقل جور در نیامد، باید بگویم این ها خارج اسلام است؟ آیا چنین برخوردی درست است؟
مگر من آن قدر بر مسائل اسلام محیط هستم که هر چه من نتوانستم محیط بر آن بشوم، بگویم دیگر این از اسلام نیست و بدعت است، کفر است؟ اینجاست که این هم می شود زنجیر و بر دست و پای اولاً صاحبان این افکار و بعد هم کسانی که به دام آن بیفتند. این هم چیزی است که انسان را از حرکت باز می دارد.
بعضی ها این حرف ها را روی تقوا، ورع و احتیاط زده اند. خوب، باشد، امّا خلاصه و نتیجه اش این می شود که به اسلام شما بدبین می شوند و اسلام ناقص و زشت جلوه می کند.
چنان چه ما به عالم اعلام کردیم که اسلام عرفان ندارد، بعد از ما نمی پرسند که پس اسلام چه دارد؟
اسلامی که عقل ندارد، فلسفه ندارد، عرفان ندارد، سیر و سلوک ندارد، عشق ندارد، شوق ندارد، پس چه چیزی دارد؟ ته قضیه چه می ماند؟
اگر اسلام این ها را ندارد چنان که می گویی ندارد این اسلام را در بازار بگذار، آیا کسی به یک دینار می خرد؟
- وبلاگ ziaossalehin.ir
- بازدید: 800
- 1