درخواست حاجت از خدا در بیانات آیت الله آقا مجتبی تهرانی(ره)

تاریخ ارسال:د, 12/21/1396 - 02:52
دعا

أعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجِیمِ؛ بسمِ اللّهِ الرّحمنِ الرّحیمِ؛
 «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ؛ وَ اسْمَعْ نِدَائِی إِذَا نَادَیتُک وَ اسْمَعْ دُعَائِی إِذَا دَعَوْتُک وَ أَقْبِلْ عَلَی إِذَا نَاجَیتُک فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَیک وَ وَقَفْتُ بَینَ یدَیک»[1]
حواست به خدا باشد!
روایتی است از امام  صادق(صلوات الله علیه) که دارد: «إِذَا دَعَوْتَ  فَأَقْبِلْ  بِقَلْبِک »؛- وقتی دعا می کنی با دلت به خدا رو بیاور؛ یعنی لقلقه زبان و توهّمات نباشد. «اقبال به قلب» معنایش این است، یعنی آن بعد وجودی من، که اشرف ابعاد وجودی من است، توجّه تام پیدا می کند. هرچیزی که انسان به آن توجّه قلبی داشته باشد، کاربرد دارد.
حاجتی که می خواهی، حاضر است!
«وَ ظُنَّ حَاجَتَک بِالْبَابِ» دقّت کنید! دو تا چیز مطرح می کند؛ یک: با تمام دلت از خدا درخواست کن و متوجّه خدا بشو. از این طرف هم با این تعبیر بیان می کند: «وَ ظُنَّ حَاجَتَک بِالْبَابِ»؛[2] با دلت به خدا رو کن و دعا کن و حاجت را بخواه و بعد هم حاجت خود را ببین. کنایه از اینکه حاضر و آماده ببین. عرض کردم: سرنخ اجابت دست داعی است. در اینجا هم همین را می رساند. لذا این ها را اشاره کردم. قبلاً بحث های مفصّل کرده ام و تقریباً این سخنان تکرار است.[3]
یک نگاه به خودم، یک نگاه به خدا
انسان در دعاهایی که می کند باید دو نظر داشته باشد. یک: نظر به خودم، دو: نظر به خدای خودم. یعنی چه؟ نظر به خودم، یعنی «نعوذبالله» کارها و خطاهایی که کرده ام را نباید فراموش کنم و گفتم شاید این نوعی بررسی است. همه این ها را فشرده  کردم و رد شدم. روایتی می خوانم که از زین العابدین(علیه السّلام) است. بیان می کند، به وضع خودم نگاهی کنم که از نظر اعمالم در گذشته، چه  کار کرده ام؟ و بعد نظر دوّم که نسبت به خدا است. بنابراین داعی باید یک نظر به وضع حال خودش از نظر رفتارش در گذشته با خدای خودش بکند، یک نظر هم به خدای خودش که از او تقاضا دارد بکند. یک نگاه به خود و یک نگاه به خدا.
به خاطر این سه چیز، از تو چیزی نمی خواهم
به خودم که نگاه بکنم، اجمالاً سه چیز را نسبت به کارهایم می بینم.[4] این جملات از زین العابدین(صلوات الله علیه) است: «اللَّهُمَ  إِنَّهُ  یحْجُبُنِی  عَنْ  مَسْأَلَتِک  خِلَالٌ ثَلَاثٌ، وَ تَحْدُونِی عَلَیهَا خَلَّه وَاحِدَه»؛ خدایا سه چیز مرا باز می دارد تا از تو درخواست کنم. دقّت کنید! این همان نظر اوّل است. یعنی وقتی به خودم، سوابقم، اعمالم و رفتارم با تو نظر می کنم، موجب می شود که من از تو درخواست نکنم؛ هیچ تعارف هم ندارم.
به خودم نگاه نمی کنم!
از آن طرف، تنها یک چیز مرا وامی دارد که از تو درخواست کنم و آن نظر کردن به تو است نه خودم؛ امّا وقتی به خودم نظر کردم: «یحْجُبُنِی أَمْرٌ أَمَرْتَ بِهِ فَأَبْطَأْتُ عَنْهُ»؛ باز می دارد مرا که از تو درخواست کنم، آن فرمانی را که تو به من کردی. امر کردی که این کار را بکنم ولی من در انجام آن کندی و کوتاهی کردم. در این اوّلی  به خودم نگاه کردم.
گفتی نکن، امّا کردم...
 دوّم، «وَ نَهْی نَهَیتَنِی عَنْهُ فَأَسْرَعْتُ إِلَیه »؛ نهیی که تو نسبت به من کردی؛ «آن کار را نکن!». امّا من به سرعت رفتم و همان خطا و گناه را کردم. این را که نگاه می کنم، می بینم که مربوط به خودم است و من را از اینکه از تو درخواست کنم باز می دارد. «وَ نِعْمَه أَنْعَمْتَ بِهَا عَلَی فَقَصَّرْتُ فِی شُکرِهَا»؛ و نعمتی که به من عنایت کردی، امّا من در سپاسگزاری آن کوتاهی کردم.
چگونه از خدا سپاسگزاری کنیم؟
سپاسگذاری و شکر نعمت چیست؟ شکر نعمت: یکی قلبی داریم و یکی زبانی و دیگری عملی است. اینجا اشاره به عملی است. شکر کنم، یعنی باید در راه رضای تو مصرف کنم، امّا نکردم. «وَ یحْدُونِی عَلَى مَسْأَلَتِک تَفَضُّلُک عَلَى مَنْ أَقْبَلَ بِوَجْهِهِ إِلَیک، وَ وَفَدَ بِحُسْنِ ظَنِّهِ إِلَیک»؛[5] آنچه که مرا به درخواست کردن وا می دارد، نگاه به تو است. به خودم نگاه نمی کنم.آنچه که مرا به درخواست کردن از تو می کشاند، تفضّل تو بر کسی است که به درگاهت رو آورده و با خوش گمانی به سوی تو می آید. روایت اوّل که از امام صادق(علیه السّلام) خواندم: هر احسانی که می کنی برای تفضّل و هر نعمتی که می دهی، تو آغازگر آن هستی، «یا مُبْتَدِئاً بِالنِّعَمِ قَبْلَ  اسْتِحْقَاقِهَا»؛[6] که مفاد همین است.
شتر دیدی، ندیدی!
نظر به خود، مانع از درخواست است و نظر به تو راه گشا برای درخواست، حالا چرا این طور شده است؟[7] یک تعبیر ساده ای در گذشته کردم و گفتم: خدایا! شتر دیدی ندیدی! گناه از من دیدی، ندیدی! تصوّر نکنید که این جمله همین طور از دهانم در آمده. اصلاً و ابداً این طور نیست. طاووس یمانی می گوید: در مسجدالحرام بودم. شنیدم که زین العابدین(صلوات الله علیه) در مسجدالحرام این جملات را می گوید: «سُبْحَانَک  تُعْصَى  کأَنَّک  لَا تَرَى »؛ ای خدا! تو منزّهی. ای خدایی که معصیت تو و نافرمانی می شود، امّا کأنّه نمی بینی. این همان جمله است.
گناهم را ندیده می گیرد
در اینجا می گوید: نه اینکه نمی بینی، بلکه گناه را ندیده می گیری. ببینید چه تعبیر زیبایی است. «وَ تَحْلُمُ کأَنَّک لَمْ تُعْصَ»؛ بردباری به خرج می دهی و انگار اصلاً معصیت و نافرمانی تو را نکرده ایم، «تَتَوَدَّدُ إِلَى خَلْقِک»؛ به مخلوقت محبّت و لطف می کنی، چرا؟ چون کارهایت کارهای خوب است، «بِحُسْنِ الصَّنِیعِ»؛ یعنی به مخلوقت محبّت می کنی، یعنی با آن ها خوب رفتار می کنی.
خدا به من احتیاج دارد؟
«بِحُسْنِ الصَّنِیعِ کأَنَّ بِک الْحَاجَه إِلَیهِمْ»؛ مثل کسی که به مخلوقش احتیاج دارد. چون ما این طور هستیم، مثلاً اگر بفهمیم که به کسی احتیاج داریم، او را خیلی تحویل می گیریم؛ برای اینکه فطرت ما همین است. می گوید: با مخلوقت خوب رفتار می کنی، کأنّه به او احتیاج داری. مثل تعبیرات عوامانه خودمان است وقتی در این شرایط به خودمان می گوییم: باید هوای فلانی را داشته باشیم، کارمان در دست او است. در اینجا هم می گوید: به خلق خود محبّت می کنی با خوب رفتار کردن با آن ها، «کأَنَّ بِک الْحَاجَه إِلَیهِمْ»؛ مثل کسی که به او احتیاج دارد، «وَ أَنْتَ یا سَیدِی الْغَنِی عَنْهُم »؛ و حال آنکه: ای آقای من! تو از این بی نیاز هستی. بعد دارد: «ثُمَّ خَرَّ إِلَى الْأَرْضِ سَاجِداً»؛[8] طاووس یمانی می گوید: یک وقت دیدم زین العابدین روی زمین افتاد و شروع کرد به سجده کردن.[9]
خدا آن چیزی که فکر می کنی، نیست!
من و تو خدا را نشناخته ایم. ببینید که چطور اولیاا ش با او صحبت می کنند؟ این اولیا، آن کسانی هستند که شناخت دارند.
آیا پدرم تشنه شهید شد؟
می نویسند: حسین(علیه السّلام) در روز عاشوا بعد از آنکه جنگید به زمین آمد. مرکب حسین(علیه السّلام) تا توانست از آقا، مولا و راکبش حمایت کرد. حمله می کردند که جلو بیایند، امّا او هم به آن ها هجوم می برد. مدّتی بین مرکب حسین(علیه السّلام) با آن خبیث ها درگیری بود. بالاخره مرکب حسین سرش به خون حسین(علیه السّلام) را آغشته کرد و راه خیام حرم را در پیش گرفت. صیحه می زند، شیهه می کشد، شیون می کند و به سمت خیام حرم می آید. بی بی ها، به سفارش حسین(علیه السّلام) که فرموده بود از خیمه ها بیرون نیایید، در خیمه ها مانده بودند و از بیرون خبری نداشتند. یک وقت دیدند صدای مرکب می آید. خوشحال شدند و از این خیمه ها بیرون ریختند. بی بی ها و بچّه ها، با مرکبی مواجه شدند که راکب ندارد، سرش به خون آغشته و زینش واژگون شده است. اطراف مرکب را گرفتند. هر کسی چیزی می گوید، در این میان نازدانه، دختر حسین(علیه السّلام) است. جلو آمد و یک سؤال کرد، گفت: «یا جَوادَ ابى هَلْ سُقِىَ  ابى  امْ قُتِلَ عَطْشاناً؟»؛ گفت: به من بگو، پدرم را آب دادند یا با لب تشنه شهید شد؟...
*******************************************
منبع: 
برگرفته از پایگاه اطلاع رسانی آیت الله آقا مجتبی تهرانی(ره)
*****************************************
:پی نوشت ها
[1]
. بحارألانوار، ج91، ص96
[2].وسائل الشیعه، ج 7، ص52
[3]. به ذهنم این است که شب نوزدهم مطلبی را اشاره کردم و آنجا هم گفتم که این ها از من نیست، بلکه همه از روایات و معارف ما است.
[4]. آن هایی بود که شب نوزدهم اشاره کردم و رد کردم. گفتم این ها را در فرصت دیگری بیان کنم، چون وقتی نبود و شب هایی بود که می خواستیم توسّل و دعایی بکنیم.
[5]. الصحیفه السجادیه، دعا 12
[6].بحارالأنوار، ج 83، ص75
[7]. مرتّب  گفتم که این تعبیراتی که می گویم متن آیات، معارف و روایات ما است و از خودم چیزی نیست.
[8]. بحارالأنوار، ج 46، ص82
[9]. عرض کردم که فرصت نداشتم تا تعبیراتی که می کنم توضیح بدهم. فقط گفتم که اشاره ای بکنم تا دوستان به این مقداری که در جلساتمان هستند، بی بهره نمانند.

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • نشانی صفحه‌ها وب و پست الکترونیک بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
لطفا پاسخ سوال را بنویسید.

مطالب مرتبط