حضرت زهرا(سلام الله علیه) زنی که بهشت مشتاق اوست

تاریخ ارسال:ج, 10/28/1397 - 12:11
فاطمه زهرا(س)

پیش از ورود به سخن، یک تک بیت برای شما می خوانم. براساس این تک بیت فارسی، روایتی از کتاب خصال رئیس محدثین شیعه ـ شیخ صدوق ـ برایتان نقل می کنم.
صیاد پی صید دویدن عجبی نیست

صید از پی صیاد دویدن عجب این است

یک کار طبیعی است هر صیادی که برای شکار کردن صید می رود پیاده با اسب با مرکب دیگر، دنبال صید می دود همه ذوق و شوقش هم این است که صید را به دام بیندازد یا با تیر از حرکت بیندازد، این شگفتی ندارد. اما شاید تاکنون در شکارگاه ها چنین اتفاقی نیفتاده باشد که آهویی، حیوان حلال گوشتی، پرنده ای، مشتاقانه دنبال صیاد بدود، که صیاد او را صید کند. این شگفتی دارد.
 

دلیل عبادت بندگان

از زمان حضرت آدم تا کنون تمام اهل ایمان یعنی آنهایی که در حد خودشان پروردگار را، قیامت را، انبیاء را، قرآن و کتابهای گذشته را باور کردند و در حدی هم متخلق به اخلاق هستند، و در حدی هم اهل عمل صالح هستند، یقیناً پیش هر کدامشان آدم بنشیند بگوید این همه زحمت برای چیست؟ جواب می دهند دو تا هدف دارد؛ 1ـ از چشم رحمت خدا نیفتیم و اهل دوزخ نشویم 2ـ خدا به خاطر اعتقاد درستمان، اخلاقمان و عملمان درِ بهشت را به روی ما باز کند.
 عبادت به این نیت درست است، باطل نیست. بزرگان دین ما می گویند نه باطل نیست، قرآن مجید هم تأیید می کند )وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعا( (أعراف، 56) ادعوا در اینجا به معنی عبادت است. پروردگارتان را عبادت کنید به خاطر ترس از دوزخ که در جهنم درگیر نشوید. به امید رفتن به بهشت که محروم نشوید. نه، این عبادت هیچ عیبی ندارد و این آیه شریفه هم مجوزش است.
پروردگار هم ما را خوب می شناسد که ما ظرفیتمان در عبادت ظرفیت اولیاء خاصش نیست، که حتی در دوره عمرمان یک بار برگردیم به پروردگار بگوییم: «ما تو را از ترس جهنم عبادت نمی کنیم، به امید بهشت هم عبادت نمی کنیم، تو شایسته عبادت هستی ما وظیفه خودمان می دانیم که مخلوق هستیم برای خالقمان عبادت کنیم».
انسان هایی که چنین حالی داشتند بسیار کم هستند. اصلاً در مقایسه با کل مؤمنین از زمان آدم تا قیامت اندک هستند. خدا  این حال ما را می دانسته که بالاخره ما چون اعتقاد داریم، بنابراین از دوزخ می ترسیم و به بهشت هم امید داریم. ما عبادت می کنیم که دچار جریمه ای به نام دوزخ نشویم. عبادت می کنیم که یک زندگی پرآسایش ابدی پیدا بکنیم. در حقیقت ما یک صیاد هستیم که صید ما بهشت است.
 

به دنبال بهشت دویدن

«عبادت» یعنی «دنبال بهشت دویدن»، صبح زود، ظهر، شب، یک ماه ماه رمضان، با هزینه کردن مال در امور خیر، این دویدن است. قدم مالی، قدم اعتقادی، قدم فکری، قدم اخلاقی، قدم عملی، بالاخره هشتاد سال که بدویم، سالم هم بدویم می رسیم به این صید. قرآن مجید بارها در سوره های مختلف وعده داده که می رسیم، پس ما صیاد هستیم. صیدمان هم بهشت است بالاخره هم به آن می رسیم اما هشتاد سال باید دنبال این صید بدویم تا این آهو به چنگ ما بیفتد.
 

شیخ صدوق یک تلاشگر

صدوق آدم کمی نیست. بزرگان دین ما می گویند که ایشان سیصد جلد کتاب که من نمیدانم چند سال طول کشیده نوشته و مؤلف یکی از چهار کتاب اصلی فرهنگ اهل بیت است. یک کتاب «کافی» است که ده جلد است، یک کتاب «تهذیب» شیخ طوسی است، یک کتاب «استبصار» شیخ طوسی است چهارمی هم «من لا یحضره الفقیه» شیخ صدوق است.
فرهنگ ائمه طاهرین بنایش روی این چهار تا کتاب است. این حرفی که محققین از علما زدند نه برای کافی زدند، نه برای تهذیب زدند نه برای استبصار، ویژه کتابهای صدوق است که اعتبار ایشان را نشان می دهد. عظمت قلمش را نشان می دهد، عظمت کارش را نشان می دهد و آن این است که اگر در این سیصد جلد کتاب روایتی دیدید سند ندارد، صدوق نیامده بنویسد عن محمد ابن یعقوب، عن فضل ابن شازان، عن یونس ابن عبدالرحمان، عن محمد ابن مسلم، عن زرارة ابن اعین عن الصادق علیه السلام این رامی گویند روایت سنددار. روایت سنددار هم چند جور است، صحیحه است، حسن است، موثق است، شیعی است، عامی است، خاص است، مطلق است، مقید است، اینها همه قابل بررسی است.
یک مرجع تقلید هیچ وقت بدون بررسی اسناد روایات فتوا نمی دهد، نمی آید نماز پانصد میلیون شیعه را گردن بگیرد جرأتش را هم ندارد ولی اگر در سیصد جلد کتاب صدوق یک روایتی را ایشان رأسا نقل کرده، سند ندارد عن الصادق علیه السلام فقط، یعنی راویانی در این روایت دیده نمی شوند، متخصصین حوزه های شیعه می گویند این روایت مرسل است، یعنی سند ندارد.
حالا روایت مرسل را چه کار کنیم؟ اگر در کتابهای دیگر چنین روایتی باشد مثل کافی باید بگردیم ببینیم روایت سنددار هماهنگ با این روایت پیدا می شود؟ اگر پیدا شد خب روایت کافی را قبول می کنیم، پیدا نشد باید ببینیم متن با قرآن موافقت دارد قبول می کنیم. این دو تا کار را کردیم و کارمان به جایی نرسید می گویند روایت بماند قابل فتوا نیست، عمل نمی کنیم.
 اما حالا در کتاب کافی است احترام دارد ولی همه بزرگان ما می گویند اگر به مرسله صدوق برخوردید که نوشته قال الباقر(ع)، قال الرضا(ع)، روایت بی سند صدوق را وزن روایت سنددار قبول می کنیم. این اهمیت روایات کتاب صدوق است.
 

تلاش آخوند ها برای حفظ دین

اما نمی دانید آخوند شیعه برای حفظ این دین چه جانی کَنده. هزار و سیصد سال است نمی دانید چه تعداد از آخوندهای شیعه را زنده زنده گرفتند سوزاندند، خاکسترشان را ریختند در بیابان، یک تعدادی را در زندان کشتند، یک تعدادی را در زندان نگه داشتند تا مردند یک تعدادی را حکم تکفیر دادند.
ولی آخوندها ایستادند برایشان شهادت، زندان، تبعید مهم نبود. حالا بریزند در خیابان ها بگویند مرگ بر آخوند، برای آنهایی که واجد شرایط هستند و با ارزش هستند مهم نیست، آنها کارشان را می کنند. الان قم، جهان را تحت تأثیر کارهای خودش قرار داده، آمریکا و اروپا خیلی دلشان می خواهد قم تعطیل بشود، بسته بشود، جمع بشود، کاریش نمی توانند بکنند، چون معارف اهل بیت را به دنیا رساندند.
 من با یک شیخی همسفر مکه بودم به نام زاکزاکی. اول یک ماه اهل سنت بود، آفریقایی هم بود شیعه شد. قم هم آمد و درس خواند. فرهنگ اهل بیت را یافت این خیلی مهم است و بطلان فرهنگ دیگران را نیز یافت. بلند شد رفت کشور خودش، ده تا شیعه در آن کشور نبود البته الان زندان است چهار تا بچه اش را کشتند. دیگر برایش مهم نیست که در زندان جان بدهد، برایش مهم نبود چهار تا بچه را کشتند چون تا الان یازده میلیون نفر را در آنجا شیعه کرده.
 یک شیخ که پنجاه کیلو هم نیست، این آخوند شیعه، حالا بریزند چهار تا بچه را جلوی چشمش بکشند یا در افریقا اسرائیل و امریکا ملت را بریزند بیرون بگویند مرگ بر زاکزاکی، خب بکنند مهم نیست. آنی که برای روحانی واجد شرایط شیعه مهم است هدایت مردم است، بستن در جهنم به روی مردم است، باز کردن هشت در بهشت به روی مردم است، این مهم است. حالا در کنار این چه کار می کنند هر کاری می خواهند بکنند هیچ مهم نیست.
 

تهمت به تلاشگران ممنوع

یک روز یکی از شما بروید اداره ثبت کل تهران به مدیر ثبت بگویید: کامپیوترت را روشن کن ببین این منبری چند تا ملک در ایران دارد؟ اسم من را بدهید، شماره شناسنامه من هم هست، کد ملی هم هست، می زند در کامپیوتر می گوید در کل مملکت یک وجب زمین به نام ایشان نیست.
 هفت هشت ماه پیش یک هتل چهل و سه چهار طبقه، چهارده طبقه اش مشهد آتش گرفت. یک هفت هشت روز در تمام این موبایل ها نوشتند که این آقایی که اینقدر منبرهای معنوی دارد و مردم را به بی تعلقی به مادیات دعوت می کند، خودش چنین هتل 45 طبقه در مشهد دارد، هفت هشت طبقه آن هم آتش گرفت. من اصلاً نمی دانم آن هتل کجا هست. ولی وقتی در واتساپ ها در موبایل ها دیدم از افراد پرسیدم صاحب این هتل در مشهد کیست؟ گفتند یک تاجری است اهل یکی از دهاتهای بین تاکستان قزوین و رزن همدان، حالا آمده تهران کار و بارش خیلی خوب شده فامیلش انصاری است. آن الف و نون را برای من را حذف کردند، البته زود فهمیدند که دروغ بوده و جمع کردند.
 ولی حالا بگویند، من باید دردم بیاید؟ من باید کنار بکشم، من بگویم آبرویم در حال رفتن است منبر را رها کنم؟ نه، هر چه می خواهند بگویند. چیزی که خداوند بر من مقرر کرده این است؛ زبانی به من داده و یک ذره علم از درونم. من را تشویق کرده بروم منبر حلال و حرام را برای مردم بگویم، این وظیفه من است، تا کی؟ تا وقتی ملک الموت نیامده.
 اگر یکی به من بگوید تو ده سال دیگر هم که بدنت ورشکسته بشود می روی منبر؟ می گویم اگر حادثه ای پیش نیاید بله، چون قیامت نمی توانم جواب خدا را بدهم. اگر خدا بگوید: زبانی که به تو دادم سرمایه من بوده، گلویت هم برای من بوده، صدایت هم برای من بوده، محبتی هم که از تو به مردم دادم برای من بوده، چهار کلمه درسی هم که قم خواندی برای من بوده، برای چه چیزی مسئولیتت را تعطیل کردی، چون علیه تو شعار دادند؟ یا یک هتل چهل طبقه را بهت بستند گفتند برای تو است؟
 

دست از طلب ندارم

یک وقت نشسته بودم روایات را می دیدم، این روایت را دیدم خیلی برایم جالب بود. موسی ابن عمران به پروردگار گفت اخلاق من، عمل من، رفتار من، برخورد من نمره اش چند است؟ خدا فرمود بیست. گفت در این مصر کسی هم هست پشت سر من حرف منفی بزند؟ خطاب رسید تا هر چه دلت بخواهد. گفت برای چه؟ خطاب رسید ناراحت نباش من از اولی که بشر را خلق کردم تا حالا اکثرشان می گویند اصلاً عالم خدا ندارد. این حرفی است که پشت سر من می زنند، عده ای هم که من را قبول دارند به مشکل می خورند، می گویند خدا بلدنیست خدایی کند.
 یک عده ای بچه شان تصادف میکند، می گویند خدا می توانست بچه ما را نگه دارد، این کار را نکرد، این چه خدایی است، بی رحم نیست؟ خداوند به موسی گفت شبانه روز میلیونها نفر دارند پشت سر من حرف می زنند مگر پشت سر تو چند تا حرف می زنند، کار خود را ادامه بده. دست بندگان مرا بگیر با همین غیبت ها و تهمت ها دارند به جهنم میروند، برو و جلوی آنها را بگیر، محبت کن، نگذار به جهنم بروند.
شما می دانید موسی ابن عمران چند سال دنبال فرعون آمد. صبح تا بعد از ظهر، و با فرعون )فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَيِّناً( (طه، 44) خیلی نرم حرف می زد. اعلی حضرت شاهنشاه، عالم خدا دارد شما رب نیستی. اعلی حضرت کارهایتان شما را به عذاب خدا دچار می کند، خودتان را عوض کنید. خب آدم دو روز، پنج روز، ده روز می رود. در روایاتمان است بیست و پنج سال موسی صبح می رفت و در دربار نصیحت می کرد، موعظه می کرد، حرفهایش که تمام می شد می گفتند برو رئیس جادوگرها، برو.
 گاهی فرعون به او می گفت من در آغوش خودم تو را بزرگ کردم، نمک به حرام، حالا آمدی علیه من حرف می زنی. البته موسی بیست و پنج سال نزد فرعون رفت، وجود مبارک حضرت نوح صد سال با محبت مردم را دعوت می کرد. اینطور که در سوره نوح است، صد سال تقوا و اطاعت خدا کرد، گفت: خدایا تمام است وظیفه من؟ خطاب رسید: نه، صد سال دیگر هم دعوت کن. صد سال دیگر هم دعوت کرد گفت: خدایا تمام است؟ خطاب رسید: نه، صد سال دیگر هم دعوتشان کن. صد سال دیگر، صد سال دیگر... شد نهصد و پنجاه سال.
 خدا با پیغمبر اولوالعزم با هم حرف زدند که دیگر فایده ای ندارد حالا اینها باید غرق بشوند، اما نهصد و پنجاه سال کم نیست، کم است؟ به خدا می گفت من هم روز و هم شب می روم برای موعظه، در خلوت می روم، آشکارا هم می روم. در سوره نوح آمده این چهار قسمت؛ شب، روز، پنهان، آشکار، تنها کاری که در جواب من می کنند این بود که انگشتشان را می گذارند در گوششان تا صدایم را نشنوند. لباسهای بلند را می کشند روی سرشان تا مرا نبینند. خدا به او می گفت ادامه بده اینها بندگان من هستند، دارند می روند جهنم، نروند جهنم.
خیلی برای  این دین زحمت کشیده شده است. حالا من که یک طلبه هستم، خیلی بار علمی ندارم، معمولی هستم اما خود من به توفیق پروردگار برای این دین نزدیک صد و سی جلد کتاب نوشتم. یکی از آنها تفسیر حکیم است ـ یک دانه از صد و سی تا ـ بیست و هشت هزار صفحه است. حالا تو بگویی مرگ بر آخوند مگر خدا هم به ملک الموت می گوید بندگان من خیلی باحالند حرفشان را گوش بده برو جان آخوندها را بگیر! نه، تو ضرر می کنی برادرم، خواهرم.
 خیلی از ماها دلسوز شما هستیم حالا چهار تا از آخوندها در پول یا در صندلی افتادند، آنها از آخوندی و از مسئولیت های آن درآمدند ولی لباس دارند. حالا به آنها هم بگویی مرگ بر آخوند مگر خدا به ملک الموت می گوید جون این هفت هشت ده تا را هم بگیر؟
سیصد جلد کتاب، هزار و دویست سال پیش، آن هم در گرمای تهران که کل خنک کننده اش یک بادبزن بوده، گوشه همین ری، در یک خانه کاهگلی، سیصد جلد کتاب... معجزه است صدوق.
 یک دانه از این سیصد کتاب، خصال است. طرح این کتاب بسیار جالب است، روایاتی که تک مطلب است یک باب، روایاتی که دو مطلب است یک باب، سه مطلب، چهار مطلب، همه را جدا و فصل بندی کرده است. تا رسیده به روایاتی که چهل مطلب در آن است، یک دانه اش مطابق آن شعری است که اول منبر خواندم؛
صیاد پی صید دویدن عجبی نیست
صید از پی صیاد دویدن عجب این است
 

بهشت به دنبال چه کسی می دود؟

 کل مؤمنین جهان دنبال بهشت می گردند البته هشتاد نود سال هفتاد سال شصت سال پنجاه سال طول می کشد تا بدوند و این صید را به دام بیندازند، اما رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید: اشتاقت الجنه علی اربع من النساء این صید یعنی بهشت، عاشقانه با شوق در این عالم دنبال چهار تا زن می دود؛
 «آسیه» زن فرعون، این یک زن، بهشت مشتاق او است، او معطل بهشت نبود، بهشت در به در دنبال این زن بود.
«مریم» مادر مسیح، خیلی مهم است آسیه زن یک شاه ستمگر را خدا آورده کنار مریم.
«خدیجه»، اینجا پیغمبر یک جمله اضافه کرده بهشت دنبال خدیجه می دود زوجتی فی الدنیا و الاخره، یعنی دیگر بین او و خدیجه رابطه تا ابد قطع نمی شود ما با هم هستیم.
«فاطمه» چهارمین زنی که بهشت در به در دنبالش است. ایشان چندساله بوده که بهشت دنبالش می دویده، حداقل بزرگان نوشتند هجده سال و حداکثر بیست و پنج سال، حالا شما بگو 25 سالش بوده. چه کاری کرده در این 25 سال در کمال عقل، کمال فکر، کمال قلب و روح، کمال عمل، کمال اخلاق، کمال معرفت، چه کرده در هجده سال که بهشت در به در دنبالش می دود؟
 

سخنرانی استاد انصاریان تهران بقعه شیخ طرشتی جمادی الثانی 96


منبع : پایگاه عرفان

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • نشانی صفحه‌ها وب و پست الکترونیک بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
لطفا پاسخ سوال را بنویسید.