اسباب و آثار ايمان
عقاید، اخلاق و اعمال پاک
دقت در آیات کتاب خدا و معارف عرشی و ملکوتی که از وجود خدا و ائمۀ طاهرین باقی مانده، نشان می دهد که اسلام ترکیبی از عقاید، اخلاق و اعمال پاک است. آراسته شدن به این سه حقیقت با آن کیفیتی که برابر با استطاعت هر مکلفی خواسته شده، انسان را در فضایی از نورانیت و طهارت قرار می دهد.بنا به فرمودۀ پروردگار در سورۀ مبارکۀ بقره و توبه،این طهارت عامل محبوب شدن انسان در پیشگاه مبارک پروردگار عالم است.
وقتی که انسان محبوب خدا شود، پروردگار مهربان فیوضات و رحمت و عنایت و لطفش را به انسان در دنیا، هنگام انتقال به عالم بعد، در برزخ و آخرت می رساند. با این طهارت است که انسان در دنیا حیات طیّبه پیدا می کند؛«مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً»[النحل : 97.] ودر عالم آخرت هم عیش راضیه پیدا می کند؛«وَ أمّا مَن ثَقُلَت مَوازینُهُ فَهُوَ فی عیشَةٍ راضیَة»[القارعه: 6،7.].
به این معنا هم باید توجه داشت که همۀ این مسائل و حقایق و طهارت باطن و حیات طیبه و عیش راضیه، در مرحلۀ اول از برکت نبوت و بعد هم از برکات ائمۀ طاهرین است. در قرآن هم وقتی مسئلۀ نبوت پیامبر مطرح می شود، می فرماید: «وَ ما أرسَلناکَ إلّا رَحمَةً لِلعالَمین»[الأنبياء : 107]. رحمت بودن پیامبر از افق همین حقایق طلوع می کند؛ اگر انسان اهل قبول کردن باشد. «إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ لِمَن شَاءَ مِنكُمْ أَن يَسْتَقِيمَ»[تکویر: 27،28.] اگر بخواهیم و این خواستن یک خواستن واقعی باشد، کریم از هزینه کردن فیوضاتش نسبت به خواهندۀ واقعی دریغ ندارد.
این که اسلام مرکّب از آن سه حقیقت است، از برخی آیات هم استفاده می شود؛ مثل آیۀ صد و هفتاد و هفتم سورۀ بقره که در این آیۀ شریفه خداوند مهربان پانزده مسئله را مطرح می کند. پنج مسئله اش در رابطۀ با عقاید حقّه است که در ارتباط با قلب است و دست خودمان هم هست که قلب را حرم تجلی این پنج حقیقت قرار دهیم و شدنی هم هست؛ چون نزدیک ترین راهی که انسان در این عالم می تواند به سوی پروردگار عالم طی کند، قرآن، انبیا، قیامت و فرشتگان است.
انسان در دنیا هم می تواند با وصل شدن به قیامت زندگی کند؛ دلیلش هم خطبۀ متقین است.امیرالمؤمنین می فرماید: «وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُونَا»[هج البلاغة/امام علی علیه السلام 193- و من خطبة له ع يصف فيها المتقين... ص: 303.].اهل تقوا مانند کسانی هستند که وارد قیامت شده، با چشم سربهشت و جهنم را میبینند. معلوم می شود که می توان بی فاصله از خدا، بی فاصله از انبیا، بی فاصله از ملائکه، بی فاصلۀ از قرآن و بی فاصله از قیامت زندگی کرد؛ اگر انسان به دل برسد. وجود مبارک رسول خدا صلی الله علبه و آله می فرماید: هر دلی دو چشم دارد که دیدگاهشان با دیدگاه چشم ظاهری فرق می کند. نگاه دو چشم دل از پرده ها و موانع رد می شود، ولی نگاه چشم سر از پرده و مانع رد نمی شود. این که در قرآن مجید و روایات برای قلب سرمایه گذاری زیادی شده، به این خاطر است که قلب حرم همۀ ارزش هاست و این ارزش ها وقتی که در قلب تجلی کنند، چشم قلب برای دیدن حقایق باز می شود و آدم با بصیرت زندگی می کند. آدم های بصیر آدم هایی هستند که سخت مراقب خودشان هستند که زخم نخورند، به دام نیفتند، اسیر نشوند و خسارت نبینند؛ گرچه به وزن دانۀ ارزن باشد.
ایمان راسخ، در سایه معرفت
آیۀ شریفه 177 سورۀ بقره، پانزده مسئله را مطرح می کند، بخش اولش مربوط به اعتقاد پاک است و دو بخش دیگرش مربوط به اخلاق و اعمال پاک است. در بخش اول آیه، اولین حقیقتی که مطرح استو اصل همۀ حقایق است، ایمان به خداست؛«مَن آمَنَ بِالله»[البقرة : 62.]. البته ایمان بِالله از طریق معرفت به دست می آید که به دست آوردن معرفت هم دو راه دارد؛ یا خود آدم باید برود و عارف شود، یا گوشش را وقف زبان آگاهان و بیداران کند که معارف حقّه را از آنها بشنود به نیت پذیرفتن.
در این زمینه هم تمام درهای شک و تردید را بسته اند؛ چون برای باور کردن، ابزاری مثل عقل، وجدان، انصاف، دلیل، برهان، حکمت و حیات اهل توحید را قرار داده اند که انسان با دیدن زندگی انبیاء خدا و ائمۀ طاهرین دیگر نمی تواند نسبت به حضرت حق شک و تردیدی کند. انسان وقتی ابراهیم را می بیند، عیسی را می بیند، موسی را می بیند، رسول خداصلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین را می بیند، وجود مبارک زهرا سلام الله علیها را می بیند که تمام عمر گره خوردۀ به توحید بودند و تمام اعمالشان هم بر اساس همان توحید انجام می گرفت، دیگر جایی برای شک باقی نمی ماند.همینطور آیات قرآن یا دلایل علمی و حکمت های استوار یا نتایجی را که در باطن خودش از حرکت عقل در هستی به دست می آورد.
قرآن می فرماید: «یُسَبِّحُ لِله ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الأرض المَلِکِ القدّوسِ العَزیزِ الحَکیم»[الجمعة : 1 ]. به تعداد موجودات، دلیل بر وجود خدا هست؛ یعنی هیچ چیز این قدر دلیل ندارد. اگر هیچ دلیلی در این عالم نبود که ما را به خدا وصل کند، فقط وجود امیرالمؤمنینعلیه السلام برای ما کافی بود که هم خدا را باور کنیم و هم عبداوباشیم. مگر این که خودآدم در عالم معنویت، بیماری بدتر از سرطان داشته باشد یا به قول قرآن مجید از چهارچوب انسانیت بیرون رفته باشد که قبول نکند. این اولین مسئله اعتقادی در آیۀ شریفه است که مطرح شدهو ریشۀ همۀ مسائل است؛ یعنی اگر من اینجا دلم بند شود و عاشق شوم بقیۀ مسائل، جاده اش باز است؛«وَ لکِنَّ البِرَّ مَن آمَنَ بِالله»[البقرة : 177.].
ایمان، خلأها را پر می کند
ایمان حقیقی علائمی دارد؛چه موقعی من مؤمن به خدا هستم؟ آن هم «مَن آمَنَ بِالله». از همۀ اسامی پروردگار در آیه، کلمۀ الله انتخاب شده؛ یعنی باور کردن و دل بستن و عشق ورزیدن به وجودی که مستجمع جمیع صفات کمال است.اگر ایمان به او ایمان درستی باشد، دیگر نمی گذارد در زندگی دچار دلهره و اضطراب باشیم، دچار ناامنی و خلأ باشم. اگر ایمان، ایمان قرآنی باشد و همان ایمانی باشد که انبیاء الهی فرمودند، من دیگر خلأی نخواهم داشت. وقتی دل آدم خدایی باشد، از چه کسی و چه چیزی بترسد؟
شما ببینید یک انسان سی و سه ساله که در اوج ایمان است، تک و تنها می رود در مقابل سی هزار نفر مسلح، عاشقانه با خودش حرف می زند: «یا نَفس لاتَخشیَ مِنَ الکُفّار»[بحارالأنوار / مجلسی/ج 45/ بقية الباب 37- سائر ما جرى عليه بعد....ص: 40 ]. به خودش می گوید: قمر بنی هاشم!این کفار ترسی ندارند. در درونش دلهره و اضطراب ندارد. همۀ عالم طبیعت را بگذار در یک کفۀ ترازو، ایمان قمر بنی هاشم را هم بگذار در یک کفۀ دیگر؛ چنان سنگینی می کند که کفۀ آن طرف بالا می برد.
ایمان مطلوب، ایمانی است که درب ورود بخل را ببندد؛ یک ایمانی باشد که من از هزینه کردن بدنم برای خدا بخیل نباشم. بی نماز بدترین بخیل است. آن کس که در راه خدا مایههایش را هزینه نمی کند، خیلی بخیل است. ولی مؤمن واقعی نمی تواند بخیل باشد؛ کسی که از خدا پر است، از نور پر است، تاریکی دیگر نمی تواند کنار آن نور قرار بگیرد. حق هر کجا هست، باطل نیست؛ ضل هر کجا هست، حرور نیست؛ حیات هر کجا هست، مرگ نیست؛علم هر کجا هست، جهل نیست. مؤمن کریم است، جواد است، سخی است، خودش را هزینۀ خدا می کند. گوش به زنگ است ببیند پروردگار می گوید: کجا هزنیه شود؟ همان جا که او می خواهد، خودش را هزینه می کند؛ خودش هم در کنار تصمیم خدا تصمیم نمی گیرد.
هر جای مؤمن را ببینی نور است. قلمی که دست مؤمن با معرفت است، خدا به آن قلم قسم خورده، به نوشتۀ آن قلم قسم خورده. لذا بخل که ظلمت است، کجای دل مؤمن که نور است بنشیند؟ غرور کجا بنشیند؟ ریا کجا بنشیند؟ آن کس که از خدا پر است، می گوید من اگر بخواهم عمل نشان بدهم، چرا به چشم های این سرهای استخوانی نشان بدهم؟ برای چه عملم را به مردم نشان بدهم؟ عملم را به پروردگار نشان دهم که او خوشش بیاید. این بیننده کجا و آن بیننده کجا؟ دیدن او کجا و دیدن کل موجودات کجا؟ همۀ چشم ها کنار چشم او کور است و همۀ رضایت ها کنار رضایت او پوچ است. اگر علاقه دارم عملم را به رخ کسی بکشم که مزد به من بدهد، بهترین مزد دهنده پروردگار است، به رخ او می کشم.
این نمونۀ ایمان را از ما می خواهند. این همان ایمانی است که در قلب انبیاء خدا و ائمه و اولیاء بوده. «آمَنَ الرَّسولوَ المُؤمنونَ کُلٌ آمَنَ بِالله»[بحارالأنوار / مجلسی/ج 45/ بقية الباب 37- سائر ما جرى عليه بعد....ص: 40 ]. ایمان حقیقی ایمانی است که نگذارد من خلأ داشته باشم، آلودگی داشته باشم. تحصیل این ایمان هم برای همه ممکن است و آسان. قرآن فرمود:«فَسَنُیَسِّرُهُ لِلیُسری»[الليل : 7]،«فَإنَّ مَعَ العُسرِ یُسری إنَّ مَعَ العُسرِ یُسری»[الشرح:5،6 ]،«وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا»[العنكبوت : 69 ]،«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ»[محمد : 7].این ها را باید باور کرد. یک ایمانی که حتی عبادات ما را، بندگی ما را، از هر تعلقی قطع و به خودش وصل کند.
ایمان، سبب انقطاع الی الله
ایمان، تمام کارها و عبادات انسان را از تعلق به غیر خداقطع می کند؛ یعنی مؤمنی نیست که نتیجۀ نمازها، روزه ها، گریه ها و خدمت هایش به بدن بازگردد. ما عبادت می کنیم برای این که از عیش و نوش نبرّیم، از زیبارویانی مثل زنان بهشتی نبرّیم؛ عبادت می کنیم که بهشت را به ما بدهند؛ باز این عبادت گره به بدن خورد و به خدا کاری ندارد. این عبادت از آن عبادت هایی است که اگر خدا اعلام کند: من بهشت را اصلا جمع کردم و دیگر هیچ عیش، نوش، حورالعین، باغ، تخت و چشمه ای ندارم، این گونه مردم تمام عبادات را تعطیل می کنند. نتیجه ایمان، وابستگی به حضرت حق است که موجب می شودانسان ها از این که نتیجه عبادتشان به بدنشان برگردد نجات می دهد.مثلا کسی بگوید برای این عبادت می کنم که در قیامت از تسلطمار و عقرب و آتش بر من می ترسم؛خدا را واسطه قرار می دهم و عبادت می کنم و خدمت به خلق می کنم که ما را جهنم نبر. باز این عبادت هم به لذت خواهی بدن برگشت؛ چون ایمان ضعیف است. اما اگر آدم از خدا پر باشد، تمام عباداتش از این تعلقات آزاد می شود. امیرالمؤمنین می فرماید:«إلهی ما عَبَدتُکَ خُوفاً مِن نارِک»[بحارالأنوار/ مجلسی/ج67/ باب 53- النية و شرائطها و مراتبها و... ص: 186.]خدایا عبادت من هیچ ارتباطی به جهنم تو ندارد. من تو را عبادت نمی کنم که مرا به جهنم نبری؛«وَ لا طَمعاً فِی جَنَّتِک»[بحارالأنوار/ مجلسی/ج67/ باب 53- النية و شرائطها و مراتبها و... ص: 186.] من معامله با تو نمی کنم که بهشت گیرم بیاید؛«بَل وَجَدتُکَ أهلاً لِلعِبادَة»[بحارالأنوار/ مجلسی/ج67/ باب 53- النية و شرائطها و مراتبها و... ص: 186.] من تو را یافتم که هزینۀ تو شوم، می خواهم فقط خرج خودت شوم. این عبادت برای رسیدن به لقاء و رضایت الله و به«رِضوانٌ مِنَ اللهِ أکبَر»[التوبة : 72] است. صاحب این عبادت،در دعای کمیل به خدا می گوید:«فَهَبنی یا إلهی صَبَرتُ عَلی عَذابِک فَکَیفَ أصبِرُ عَلی فِراقِک»[بحارالأنوار/ مجلسی/ج67 / باب 53- النية و شرائطها و مراتبها و.... ص: 196.]من هفت طبقۀ جهنم را تحمل می کنم؛ اما جدایی از تو را ابداً تحمل نمی کنم.
حجة الاسلام و المسلمین انصاریان
- وبلاگ میکائیل حیدری
- بازدید: 988
- 2