شرح دروس معرفت نفس علامه حسن حسن زاده آملی جلسه اول (درس1)
شرح دروس معرفت نفس علامه حسن حسن زاده آملی جلسه اول (درس1)
سپاس خدای عزّ و جلّ را که شروعِ کلاسِ دروسِ معرفتِ نفس با قرائتِ مقدمۀ کتاب معرفتِ نفس (به خط و قلم مبارک حضرت علامه حسن حسن زاده آملی) است و با بیستمین سالِ پیروزیِ انقلابِ اسلامی مصادف شد که آن را به فال نیک می گیریم و بحمدالله با انگیزۀ اصلیِ انقلاب مقدّسِ حضرتِ امام خمینی (ره) که همان خودسازی و خودشناسی است و اینها همه از برکاتِ خون مقدّس و مطهّرِ شهیدانِ ما است همراه می باشد.
اگر سؤالی پیش می آید انگیزه این است که ذهن فعال شود و بعد به جوابِ آن می رسیم و بر جانمان می نشیند.
ابتدا به کتابِ شریفِ دروسِ معرفتِ نفس می پردازیم و بعد از کتابِ معرفت نفس، اتحاد عاقل و معقول را پیش روی خواهیم داشت و سپس نصوص الحکم بر فصوص الحکم و گنجینۀ گوهر روان و سایرِ کتابهای عرفانیِ استاد علامه حسن زادۀ آملی را مقصود خویش خواهیم ساخت.
دروس معرفت نفس حاوی 150 درس، اتحاد عاقل و معقول هم 24 درس و نصوص الحکم بر فصوص الحکم بیش از 73 فص و کتابِ شریفِ عیون مسائل نفس در 66 عین است که در حقیقت کل این کتابها و هضم کامل آن برابر با خلاصه ای از آنچه در این کتاب آمده است می باشد. البته باید پیاده شود و چشیده شود.
امّا چرا مقدّمۀ کتاب با اسمِ شریفِ «هو» شروع شده است؟
جوابِ آن بدین صورت است که: به یک وجه، کل اسماء الهیه را به یک اسم بر می گردانند (به معنای وحدت سعّی)، و آن یک اسم (که حالا طلب دارید که اسم چیست و وحدت سعّی و غیر عددی و هکذا طلب شما)، اسمِ شریفِ «الله» است که اوّلین حقیقتِ متجلّی از ذاتِ شریفِ الهی است و بعد از آن «تبارک» و پس از آن اسم شریفِ «تعالی» است و در بینِ ما مرسوم است به اینکه بگوئیم « الله تبارکَ و تعالی»، در حالیکه حق است بگوئیم( الله و تبارکَ و تعالی)، که سه اسم بشود، که اگر بابِ حدوثِ اسمای اصولِ کافی را نگاه بفرمائید، اوّل اسمِ متجلّی از خداوند، (الله) است. قرآن نیز با این اسمِ شریف آغاز شده است و اسمِ الله هم بر می گردد به بالاتر از خود که اسمِ شریفِ «هو» است. این را به جنابِ رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم خطاب فرموده که «قُل هُوَ الله اَحَدٌ» غیر از جنابعالی دیگران آن توان را ندارند و به آن حقیقت نرسیده اند که بفرمایند: «هو» فقط شما یکی بفرما. این سوره (سورۀ توحید) اختصاص به رسول الله دارد. که تنها عبداالهو، جنابِ خاتم الانبیاء (ص) است. یکی از لطائفِ آوردنِ این اسمِ شریف در اوّل این کتاب این است که کتاب در بابِ معرفتِ نفس انسانی است و بالاترین نفسِ ناطقۀ انسانی، نفسِ ناطقۀ جنابِ خاتم است و نفسِ ناطقۀ جنابِ خاتم چنان سِعۀ وجودی یافته که ایشان فقط «هو» را عبادت کند. حتّی تمامِ انبیاء هم به مقامِ شریفِ خاتم در عبادت نرسیده اند که انبیاء دیگر عبدِ هو و رسولِ هو نشدند و از آن مرتبه تنزّل یافته هستند. کتابِ مصباح الهدایة حضرتِ امام (ره) را باز بفرمائید، ایشان می فرمایند: سفرِ اوّل سفرِ از خلق است به ربِّ مُقیِّد و سفر دوم از ربِّ مقیِّد است به ربِّ مُطلق که در سفرِ دوّم تمامِ انبیاء مسافرت به خدایِ پیغمبر دارند. لذا کتابِ پیغمبر اکرم (ص) بالاترین کتابها شده است و رسالتِ پیغمبر بالاترین رسالتها. نبوّت و ولایت و امامت و خلافتِ پیغمبر بزرگترین نبوت و ولایت و خلافت و رسالت هاست. چون ایشان است که مقامِ عبودیّتِ «هو» را داراست. پس هر کسی نفسِ پیغمبر را شناخته است خدا را شناخته است. و این است یکی از صد تا معنایی که حضرت آقا در معنای «من عَرَفَ نَفسَه فَقَد عَرَفَ رَبَّه» بیان فرموده است.
«سفر از ربِّ مُقیِّد به ربِّ مطلق» هم کنایه به این دارد که تمامی نظامِ هستی به سوی پیامبر روانند. خداوند به پیغمبر می فرماید: تو بگو «اِنّالِله وَ اِنّا اِلَیهِ راجِعون» من با تمامِ موجوداتِ نظامِ هستی به سوی خدا می رویم، چون همه پیغمبر را می خواهند، همه محمد (ص) را می خواهند که جناب رسول الله را در تنزّلِ نظامِ هستی می فرمایند احمد، که الان فرشته های الهی و ملکوتیانِ نظامِ هستی وقتی بر پیغمبر سلام و درود می فرستند می گویند: اَللهُمَّ صَلِّ عَلی اَحمَد وَ آلِ اَحمَد؛ «اَلَّذی سَمِّیَ فِی السَّماءِ بِاَحمَد» این در قوسِ نزول و از آنجا که می آید «اِنّالِله» از الله که می آید با تمام موجوداتِ نظامِ هستی با تمامِ فرشتگانِ الهی عوالمِ وجودی همه به اسمِ شریفِ احمد می آیند و وقتی آمده در این قالب و این هیکلِ مادّی و طبیعی و در این نشئه طبیعت که انزلِ مراتبِ وجود است که در اینجا یک چند سالی را توقف فرمودند که مثلاً می گوئیم سال کذا بدنیا آمدند و در سالِ کذا نیز از دنیا رفته اند و 63 سال نیز سنِّ مبارکشان بود، فرزندِ پدرِ بزرگوارشان عبدالله بودند و مادرشان جنابِ آمنه بود و اینطور می خواهید پیغمبر را بررسی کنید. اینجا می فرمائید محمّد، این مالِ اینجاست که می فرمائید: اَللهُمَ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد بعد که انشا الله آسمانی آسمانی شدید و به آسمانها رفتید و با ملائکة الله همدم شدید، شب پیدا کردید، سیری انشا الله پیدا کردید چشیده اید، گوشِ ملکوتی تان باز شد، می بینید ملکوتیان می گویند: اَللهُمَّ صَلِّ عَلی اَحمَد وَ آلِ اَحمَد و بعد در قوسِ صعود و از این نشئه بیرون می روند و به نشئۀ صعود که مراتبِ وجودیِ خدا در رسول الله است اِنّا اِلَیهِ راجِعُون، در این مقام اسمِ شریفشان را می فرمایند محمود. بعد که از این نشئه مسافرت فرمودید و انشا الله آن سوئی شده اید و جنابِ عزرائیل عزیز آمده و ما را از این نشئه به آن نشئه بال و پرمان داده و پروازمان داده که از جمادی مان نباتی مان کرد و از نباتی ما را میراند و حیوانمان کرد و از حیوانیت میراند و انسان مان کرد پس چه ترسی که از مُردن چه موقع کم شدی که از این ببعد بشوی و انشا الله بال و پر در بیاوریم و انشا الله در خدمت عزرائیل نفس ناطقۀ خودمان ( عزرائیل جدا نه؛ میکائیل جدا نه؛ جبرئیل جدا نه؛ فرشته های جدا نه؛ خودت هستی؛ خودت جانت را از این نشئه دم به دم به سوی آن عالم می بری و خودت هستی که جان خودت را تقدیم آن سوی عالم می کنی، بدلایل گوناگون که اینها همه جزو حرفهای آینده است). وقتی به آنجا رفتیم، می گوئیم : اَللهُمَّ صَلِّ عَلی مَحمُود وَ آلِ مَحمُود.
پس اگر اسماء الله را به یک اسم برگردانید یا به الله بر می گردانید یا به هو، و جنابِ الله و هو یک حقیقتند. منتها انشا الله حرفهایی داریم که باید پیاده شود. اما اگر خواستید اسماء الله را به یک اسم بر نگردانید که به چند اسم (به چهار اسم) مثلاً به چهار اسم برگردد، می شود: «هُوَ الاوَّلُ وَالاخِرُ وَالظّاهِرُ وَالباطِن» (سوره الحدید) و یک وقتی به هفت اسم بر می گردانید که اسمِ شریفِ «الحی؛ العلیم؛ القدیر؛ المرید؛ البصیر؛ السمیع؛ المتکلم». یا اسماء الله را به هزار و یک اسم بر می گردانید ( دعای مبارک جوشن کبیر). که هزار و یک، یکی از لطایفش این است، شمار اسماء الله است. هزار و یک اسم به هفت اسم اقتداء کنند که هفت اسم امامِ اسماء الله هستند و این امام خود اقتداء بر آن چهار اسم می کنند و آن چهار نیز اقتداء بر یک امام که قرار شد الله باشد و یا هو و دوبیتیِ تبری حضرتِ آقا بر این دلالت دارد. اسماء الله را بخواهیم بشمریم چند تا می شود؟ یکی؛ و حالا؛ این یکی را بخواهیم باز کنیم چند تا می شود؟ چهار تا؛ آن چهار تا به هفت تا باز می شود و آن هفت تا به هزار و یک اسم و آن هزار و یک به بی نهایت اسم منجر می شود که «وَ ما یَعلَمُ جُنُودِ رَبِّکَ اِلّا هُو»؛ هیچ کس نمی داند جنودِ الهی چقدر است جز خودش. یعنی خودش است که وقتی خودش را باز کند و از وحدت به کثرت آورد، می شود حقایقِ نامتناهی نسبت به هستی که هرگز نه ابتدائی دارند که بگوئیم اوّل هست و نه انتهایی دارند که بگوئیم آخر هست و نه ظاهری دارند که بگوئیم ظاهرست و نه باطن که بگوئیم باطن است. بلکه همگان را دارا هستند و در عینِ حال نه ظاهرند نه باطنند؛ در عینِ حال نه اوّلند و نه آخرند. بعد آن را باز کنیم چیست نمی دانیم.
مصرع دوّم ابیاتِ تبری حضرت آقا: «تِه نُوم هسّه و ته نوم هرگز نَوونِه تُوم» چرا تمام نمی شود؟ چون وحدت، وحدت عددی نیست لذا پایان ندارد پس علمِ خدا پایان ندارد و اسماء الله نیز پایان ندارد و حقایقِ نظامِ هستی نیز پایان ندارد. الان بحث این است که چرا این اسم را آقا در اوّل کتابِ خود بکار گرفته اند؟ بحث زیاد است و فرصت بسیار، چرا که اگر رسیدیم در اینجا و اگر نرسیدیم در آنجا، مگر آنجا چه فرقی با اینجا دارد؟ فقط همین جسم را از ما می گیرند و مشابه آن را بلکه خود او را به ما می دهند لذا وقت بسیار است.
در برزخ قسمتی از جسم ما تفاله ای است و آن را از ما می گیرند و می گویند حالا زلال شده ای حالا برو انشاءالله در برزخ این دروس را در محضرِ خودِ آقا می خوانیم و حضرتِ آقا در این نشئه از محضرِ آقا امیرالمؤمنین «ع». آقا در نهج البلاغه می فرمایند من که دلم پاره شده؛ زیرا درست است که آقا برای فدک ناراحت بودند اما برای اینکه خلافت مردم دست دیگران افتاده که عُرضه ندارند مردم را آن سوئی کنند، لذا آقا در نهج البلاغه می فرمایند: این دلم آنقدر حقایق دارد که دلم میخواهد کسانی پیدا کنم تا برایشان حرف بزنم و چرا نمی یابم؟ برای این آقا امیرالمؤمنین علیه السلام دلشان پاره پاره بود، و لذا عزیزانم بهشت این مراتب مادونش حرف از این فرمایشات هست اما انشاءالله در این کتاب حرف جلوتر برود حرف پیاده بشود که می بینید «جَنّاتٌ تَجری مِن تَحتِ الاَنهار» لطیف می شود و بهشت نهرهایی دارد که این نهرها یکی عسل مصفّی است، یکی نهر شیر است، یکی نهر آب زلال است، یکی نهر خَمر است. در سورۀ مبارکۀ محمّد آمده است که خداوند در بهشت چهار تا نهر دارد که به صورت های متفاوت جلوه می دهند؛ یک وقت به صورت آب؛ وقتی به صورت خمر و... . یک وقتی اگر جنابعالی خواب ببینی شیر می خوری، خواب ببینی عسل می خوری خواب ببینی شراب می خوری نشانۀ این است که دنبال علوم معارف هستی.
در تفسیر «وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللهِ أمواتَاً بَل اَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقُون» جناب آقای سید مهدی بحرالعلوم می فرمایند: آن شهدائی که عِندَ رَبَّ اند و در پیشگاه حق اند و مقامِ حضورِ تام برایشان حاضر شده است، مراقبت کامل از نفس دارند، حضورشان 20 است و هیچ در حضور نقص ندارند. اینها را بفرمائید شهیدید، اینها شهیدند که «عِندَ رَبِّهِم یُرزَقُون». اینها روزیی که دارند آن است که از علومی که از متن ذاتِ الهی تراوش می کند استفاده می کنند. نفس را کشته اند که نفسی باقی نمانده است. حضرت آقا در دیوان مبارک خود می فرماید:
همه از دست شد و او شده است اَنَا و اَنتَ و هُوَ، هُو شده است
اگر اینطور بشود مقام عِندَ رَبّی حاصل می گردد و بالاتر مقام عَندَ الله است. لذا بزرگترین شهیدِ نظام هستی کیست؟ جناب خاتم انبیاء صل الله علیه و آله و سلم است که ایشان قُتِلَ فی سَبیلِ الله است. پس دیگران شهید می شوند آنها قُتِلَ فی سَبیلِ الله اگر چه هستند، اما نه به آن درجۀ حضرت خاتم، حتی در بینِ انبیاء، ایشان از همه بالاترند. لذا همواره همه می گویند ما جزء بنده های خاتم انبیاء هستیم، ما از ایشان داریم و قبلۀ همۀ ما جنابِ خاتم انبیاء است.
الهی شکر که بنده و شما در عصر « وَالعَصرِ اِنَّ الاِنسانَ لَفی خُسرٍ» محمّدی هستیم که عصرِ هو است و ما بدنبال ایشان و امت ایشانیم. ایشان می فرمایند: خداوندا نفسِ خودت را نشانم بده و به من تمام اشیاء را آنطوری که هستند نشان بده. پس اگر عالَم را به این صورت که من و شما می شناسیم و شناختِ حقیقی نیست بلکه حقیقتاً اشیاء چیزِ دیگری است، ظاهر آن چنین است، ولی وقتی جلوتر رفتی اصلاً بخودت حق نمی دهی بگوئی این آسمان است و این درخت است و آن چوب است که حقیقتِ اشیاء اوست و... . دیشب در خدمت محضر آقا تشرّف داشتیم، فرمودند همه چیز رفته است و او شده است و خود و اشیائی نمی بینیم. حال می فرمایی آمدم خودم را بشناسم، خودت که نیستی آمدی دیگران بشناسی دیگران که نیستند اینها همه لذّت چشم و گوش و زبان ماست که لذت حسّیه است تا چه رسد به لذّت خیالیه تا چه رسد به لذّت عقلیه و فوقِ عقل و تا چه رسد به آن که اصلاً لذّتی نیست مُلِذّی نیست و هر چه هست مُلتَذ است. آن مقام مال پنجاه سال جان کندن است چنان از دست رفته ببینید که اصلاً نبینید، آن مقام هو است هر چه جلوتر بروی می بینی در من کیستم خود غرقی. اوّلین و آخرین وادی انسانی همان وادیِ من کیستم هست. لذا کلمۀ 19 رسالۀ صد کلمه در معرفت نفس را ملاحظه بفرمائید که فرمودند: آنکه در وادی من کیستم قدم ننهاد خرواری به خردلی، آب چیست، زمین چیست، آسمان چیست، به تعبیرِ حضرت امام (ره) افسوس که شتر شناس شدیم و خودشناس نشدیم.
آقا اینها را از جنبۀ تطوّرِ حال می فرمایند که در الهی نامه آمده است: الهی ستاره شناس شدم خودشناس نشدم. چرا چنین می فرماید؟ برای اینکه آمدم تا خودم را بیابم دیدم یافتنی نیستم. در روایت آمده است که انسان موجودی است که خداوند او را در ذاتش و صفاتش و در افعالش مثلِ خودش آفریده است. از بس که این موجود غیبی است و از بس که این موجود پیدای ناپیداست و از بس که این موجود هر چه جلوتر می رود می بیند که ناپیداست آن ناپیدا را پیدا می کند و باز می بیند که این پیدا شده اش هم ناپیداست و از بس هر چه انسان در ذاتش جلوتر می رود می بیند نمی تواند خودش را بیابد. خداوند چون چنین حقیقتی را خلق کرده به وجد در آمده گفته مرا مبارک باشد این کار، «تَبارَکَ الله اَحسَنَ الخالِقین». دید هیچ کس نیست که به او مبارک بگوید، چون بساط کلّ موجودات را جمع کرد و در ذاتِ انسان پنهان کرد و بساطِ انسان را هم جمع کرد و در ذاتِ خودش پنهان کرده است. وقتی این یک حقیقت را آفرید، دید هیچ چیز نمانده، خودش به خودش برای آفرینِش چنین حقیقتِ باشکوهی تبریک گفته است. به ملائکه گفت: «اِنّی جاعِلٌ فِی الارضِ خَلیفَة». این زمین با زمینِ من و شما و اصطلاح روزمرگی ما متفاوت است و غیر از زمینِ قرآن است که زمین در قرآن یعنی ماسَوَی الله است و آن خلیفۀ الهی در زمین یعنی در کلّ ماسوی الله، حقیقتِ جنابِ انسان است. لذا سیرِ صعودی را چنین می یابید که: جماد راه افتاده و دارد می رود که اگر از او بپرسی به کجا می خواهی بروی؟ می گوید می خواهم بروم نبات بشوم؛ نبات می خواهد برود حیوان شود؛ حیوان راه افتاد که تا انسان شود و انسان می خواهد به کجا برود؟ می فرماید: می خواهم بروم خدایی شوم چون این ادعای ایشان هست. خدا هم دید که انسان به وِزانِ ذات و اسماء خودش است و در فعل و کار و عمل، فتوکپی خداست و در ذاتش و اسماء الله همیشه کارهای خدایی می کند، دید تنها موجود که اینهمه شرافت دارد انسان است و لذا فرمود: «تبارک الله». به انسان می گوید در هر چه خود را شناسایی می کنی خداوند را به همان ذاتش و صفاتش می شناسی. جسمی داری، خیالی داری، می بینی، می شنوی، راه می روی، می خوابی، برمی خیزی، اراده داری، علم داری، شعور و آگاهی داری، غضب داری، شهوت داری، مقامِ طبع داری، مقامِ جسم داری، مقامِ خیال داری که چقدر وسیع است، مقامِ عقل داری که همه را مسخرِ خود کردی با آن «اِنّا اَنزَلناهُ فی لَیلَةِ القَدرٍ» ،در شبی که تمامِ عالَمِ هستی در انسان جمع می شوند تمام ملائکة الله می فرمایند در آسمان خبری نیست، ما داریم می رویم پیشِ جنابِ انسان. تمام بالایی ها دارند می آیند پیش جنابِ انسان، آنوقت می فرمائید امامِ زمان گم شده برویم پیدایش کنیم! تمام بالایی ها دارند می آیند اینجا؛ شما می خواهی تشریف ببری بالا؛ بله همۀ اینها می آیند، ما کاری به نفسِ امّاره به نفس لوّامه و 23 نفسی که در قرآن آمده نداریم. می گویی جسم دارم تخیل دارم راه می روم... تمام را بگذار کنار، آنچه که در ذات هست بفرما تو کیستی؟ جز اینکه در غایت معرفت انسانی بگویم هو. لذا اوّلین کلمه ای که حضرت آقا در دروس معرفت نفس انتخاب فرمودند «هو» است.
استاد صمدی آملی
«و الحمدلله ربّ العالمین»
- وبلاگ میکائیل حیدری
- بازدید: 1707
- 3