شرط ورود به عرفان از منظر علامه قاضی

تاریخ ارسال:ي, 02/26/1395 - 23:30
حجت الاسلام و المسلمین احمد عابدی

به گزارش خبرگزاری ضیاءالصالحین به نقل از فارس؛ حجت الاسلام و المسلمین احمد عابدی، استاد درس خارج حوزه علمیه و رئیس دانشگاه علوم و معارف قرآن کریم در سلسله جلسات سخنرانی به نقد و بررسی عرفان های نوظهور پرداخته است که بخش چهارم آن در ادامه می آید:

* جدا کردن دین و اعتقادات از عرفان

یکی از مشترکات در همه فرقه های عرفان های نوظهور  این است که می گویند ما با باور، اعتقاد و عقیده کار نداریم، یعنی می گویند شخص، می خواهد مسلمان باشد، یا یهودی و یا اصلاً بی دین باشد ما فقط مسایل اخلاقی و عرفانی را مطرح می کنیم، صرفاً بحث از تقویت روح، تقویت اراده،  زنده کردن قوای درونی انسان و یا دور کردن مردم از گناه را مطرح می کنند و  مدعی هستند که کاری به دین مردم ندارند، اما این فقط یک ادعا است.

- قبلاً عرض شد که معنویت بدون اعتقاد به خدا معنا ندارد.

- ثانیاً امکان ندارد یک انسانی در برابر مسایل اعتقادی و جهان بینی موضع نداشته باشد، یعنی کسی که یک عرفان کاذب را ترویج می کند یا معتقد است این جهان خالق دارد یا ندارد و نمی شود بی تفاوت باشد، اگر در چین یا ژاپن، صنعتی اختراع شد من می توانم بگویم می خواهم مثل عصر حجر زندگی کنم و کاری با این چیزها ندارم، این شدنی است.

می توانم بگویم از ماشین نمی خواهم استفاده کنم، ولی مثلاً یک چینی یا ژاپنی نمی تواند بگوید که با بهشت و جهنم کاری ندارم، می خواهد باشد یا نباشد و درباره آن بی تفاوت باشد یا باید بهشت را قبول داشته باشد و برای آن کار کند، یا باید بگوید قبول دارم که بهشت وجود ندارد و نمی شود کسی بگوید، من کار ندارم بهشتی هست یا نیست، این شدنی نیست چون بهشت سرنوشت خود شماست، یعنی هر انسانی دربرابر مسایل اعتقادی باید موضع داشته باشد.

- از طرفی دیگر ایدئولوژی،  اعتقادات و باورها از نوع نگرش انسان به جهان پدید می آید، چگونگی نگاه شما به دنیا، نشان دهنده اعتقاد شماست، اگر کسی دنیا را ممکن نداند، اعتقاد به خدا ندارد، ولی کسی بگوید جهان ممکن است اعتقاد به خدا دارد و نگرش به جهان چیزی است که در هر انسانی وجود دارد.

- در ظاهر می گویند اعتقادات را قبول نداریم، ولی در عمل کار دارند، مثلاً خیلی از عرفان های نوظهور در ظاهر می گویند، ما هیچ پیغمبری را قبول نداریم و کاری با آن ها نداریم، ولی خود بنیانگذار همان عرفان کاذب مثل پیغمبر برایشان می ماند، حرف هایش را بی قید و شرط  می پذیرند، تقدیسش می کنند و علم غیب برایش قائل هستند، اینها همان نبوت می شود.

*کنار گذاشتن عقل

یکی دیگر از ویژگی های، همه این (فرقه های) عرفان های نوظهور این است که بلا استثناء، مدعی کنار گذاشتن عقل هستند و می گویند هر که می خواهد وارد این فرقه ها بشود، باید با عقل خداحافظی کند و مدعی هستند که عقل مانع کمال بشر است و اگر مردم نمی توانند از نیروهای درونی خودشان استفاده کنند، به خاطر این است که سراغ عقل رفته اند و بعضی از آن ها نیز می گویند، شبیه این حرف ها در خود عرفان های اسلامی نیز وجود دارد و  غالباً عرفای اسلامی نیز دل خوشی با عقل ندارند.

این ما و منی جمله ز عقل است و عقال است        در خلوت مستان نه منی است و نه مائی

مثلاً از مثنوی مولوی که پر است از مذمت عقل و کتاب های دیگر شاهد می آورند و می گویند همان طور که عرفان اسلامی مخالف با عقل است، ما نیز مخالف با عقل هستیم.

*آیا عرفان اسلامی مخالف با عقل است؟

جواب این است که اولاً  عقلی که در عرفانی اسلامی مذمت می شود با عقلی که اینها مذمت می کنند، دو چیز است و تفاوت ماهوی دارد، در عرفان های نوظهور کلاً عقل حتی عقل به معنای عقلایی بودن مذمت می شود، یعنی کار عقلایی را نیز قبول ندارند تا چه برسد به کار عقلی. استدلال،  ریاضیات، منطق و کلاً این مسائل را با آن مخالفند، فلسفه و... که خیلی روشن است.

البته فکر خوبی نیز کرده اند، برای اینکه حرف های باطل و حرف های نادرست خودشان را مردم بپذیرند، می گویند شرط پذیرفتن پائولو،  اکنکار،  اوشو  این است که عقل را کنار گذاشته و اگر چیزی خلاف عقل گفتیم، بپذیرید.

مسیحیت نیز همین طور است، مسیحیت از اول می گوید که دین غیر از عقل است. اَب و ِابن و روح القدس می شود توحید! می گویید این که سه تاست، می گویند بهر حال عقل می گوید این سه تا هست، ولی دین می گوید توحید است و یکی است، مسیحیت نیز چاشنی همین عرفان های نوظهور است و این عرفان ها در مسیحیت بیشتر رشد می کنند.

اما آن چیزی که در عرفان اسلامی گفته می شود این است، کسی که می خواهد عرفان اسلامی بخواند، باید منطق و فلسفه را بخواند و بعداً سراغ عرفان برود، یعنی در عرفان اسلامی مذمت عقل به معنی استدلال و این حرف ها نیست و شرط ورود به عرفان این است که انسان از نظر عقلی خیلی رشد کرده باشد.

 * مذمت کدام عقل در عرفان اسلامی!؟

مثلاً  مرحوم آیت الله قاضی استاد آیت الله بهجت و علامه طباطبایی گفته است: هر کس می خواهد وارد عرفان شود، حداقل باید اجتهاد در فقه و اصول داشته باشد (حداقل اجتهاد)، اینکه می بینید مولوی، یا امام یا دیگران عقل را نکوهش می کنند، چند علت دارد:

- گاهی مراد عقل جزیی است، آن را مذمت می کنند.

- گاهی مرادشان عقل مصلحت اندیش است و آن را مذمت می کنند، جندة بن عبدالله، فضایل امیرالمۆمنین(ع) را می گفت، کسی به او گفت: چیزی بگو که الان به درد بخورد (فایده داشته باشد) و خودش نیز می گوید: من فضایل امیرالمۆمنین را می گفتم تا وقتی که زندان افتادم و از آن به بعد تاکنون هیچ چیزی نگفته ام، این عقل مصلحت اندیش است که عرفا نکوهش می کنند، عقلی که می گوید به فکر دنیا باش، در مورد حضرت علی(ع) چیزی نگو، اگر حرفی بزنی زندانی ات می کنند و ...

- بعضی از عرفا وقتی عقل را مذمت می کنند، مرادشان این است: مثلاً چاقو دسته خودش را نمی برد یا مثلاً اگر شما بگویید، دیوار موش و موش گوش دارد، دلیل آوردید که عقل قابل اعتماد نیست، ولی آنکه پیروز شده است، عقل است چون با دلیل به این نتیجه رسیده اید.

- عرفای مسلمان مرادشان این است که تصور نکنید همه چیز عقلی است، بعضی چیزها عقلی است و باید سراغ عقل رفت و بعضی چیزها نیز عقلی نیست.

-مراد عرفای مسلمان این است که عقل می گوید دینی هست، خدا و پیامبری هست و پیامبر نیز ایشان است، دست آدم را عقل می گیرد و می گذارد در دست پیامبر و از آنجا به بعد پیامبر راهنمایی می کند، مثلاً شما در هنر و یا زبان شناسی نباید عقل را وارد کنید، ولی در ریاضیات جای عقل است و جای چیز دیگری نیست.

-اینکه خدایی وجود دارد و باید پرستیده شود، کار عقل است و اینکه چگونه بپرستیم کار عقل نیست.

پس عقلی که در عرفان اسلامی مذمت می شود، غیر از عقلی است که در عرفان های نوظهور مذمت می شود و صرفاً یک اشتراک لفظی است.

*دم زدن از عشق

یکی دیگر از مسایلی که در عرفان های نوظهور مطرح می کنند، بحث عشق و محبت است، فراوان دم از عشق می زنند، می گویند انسان چیزهایی را با عشق یا با محبت می فهمند که دیگران نمی فهمند، عقل را کنار می گذارند و به جایش عشق و محبت را مطرح می کنند، عشق همان بحث ذوق است،

فکر کردن و مجالست درباره هر چیزی محبت ایجاد می کند کسی که اول یک آدم را ببیند هیچ علاقه ای ندارد، ولی وقتی ده بار با او نشست و برخاست کرد، به او علاقه پیدا می کند، این فرقه ها می گویند مثلاً دستت را بگذار روی سینه و به خلا فکر کن، نسبت به خیلی چیزها علاقه پیدا می کنی و ابتدا آدم از اینها نفرت دارد و خود به خود علاقه نسبت به آنها ایجاد می شود.

*فرق دین ما و مسیحیت

اساس مسیحیت نیز بر همین حرفهاست و دین مسیحیت اساسش بر محبت است و عشق و .... و دین ما اساسش بر معرفت، علم و دانش است.

مسیحی می گوید از راه محبت به معرفت باید رسید، مسلمان می گوید از راه معرفت باید به محبت رسید، یعنی اگر روی منبر، از اول تا آخر درباره محبت اهل بیت حرف بزنیم، روح این حرف ها مسیحیت است، گرچه اسم امام حسین(ع) و یا فاطمه الزهرا(س) را به کار ببریم، ولی اگر روی منبر، معرفت نسبت به اهل بیت را مطرح کردیم، که اگر مردم اهل بیت(ع) را بشناسند، محبت نیز پیدا می کنند، دین اسلام این می شود.

*معرفت زاییده محبت نیست، ولی محبت زاییده معرفت است

و درست این است که محبت و عشق یک معرفت هایی ایجاد می کند، ولی اگر علم و عقل را از آن جدا کنیم، ممکن است به هر چیزی عشق پیدا کند،

مثلاً یک انگشتری را وقتی مدتی دستتان باشد، به آن علاقه پیدا می کنید و  چون چند وقت با شما همنشین بوده، اعتقاداتی به آن پیدا می کنید و می گویید، این چنین است و چنان و... .  اینکه در روایات است اگر سنگی را دوست داشته باشید، روز قیامت با او محشور می شوند.

 وقتی محبت را از عقل و استدلال جدا کنیم، هر خرافه ای را ممکن است انسان به آن محبت پیدا کند و معارفی در آن پیدا کند، یعنی اعتقادات و باورهایی با همین عشق غلط درست می شود؛ یعنی عشق، ضابطه و ملاک ندارد.

*عشق غلط انسان را از حقیقت دور می کند

بعضی ها به غلط ادعا می کنند که یک عشق حقیقی داریم و یک عشق مجازی و باید به سراغ عشق مجازی رفت تا به عشق حقیقی رسید، جواب این است:

عشق هایی هستند که نه حقیقی هستند و نه مجاز، بلکه عشق های غلط هستند، مثل عشق هایی که در شرع حرام است، مثل انسانی که عادت به سیگار کشیدن دارد،  سیگار تلخ است ولی چون به این چیز تلخ عادت کرده، آن قدر خلاف کرده که بد برایش خوب و خوب برایش بد می شود، اینکه کسی همیشه یک چیز تلخ را بخورد عشق است و برای آن آدم شیرین می شود.

این صوفی ها و دراویش اشتباهشان همین است، مثلاً کتاب رساله رفع شبهات،  یا خورشید تابنده و دیگر کتاب های صوفی ها اشتباهشان این است که می گویند بروید سراغ فلان گناه که مجاز است و شما را به حقیقت می رساند، این عشق غلط است که هیچ وقت آدم را به حقیقت نمی رساند، بلکه دور می کند، یک عشق مجاز این است که شما عاشق زیارت باشید، عشق به اهل بیت مجاز است و انسان را عاشق خدا می کند.

 

منبع: فارس نیوز

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • نشانی صفحه‌ها وب و پست الکترونیک بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
لطفا پاسخ سوال را بنویسید.