چهره عيسى مسيح در مسيحيت معاصر/بخش چهارم
شرايط حاضر
آنچه تاكنون درباره تفكر مسيح شناسانه نيمه دوم قرن بيستم گفته شد، نظرهاى كونگ را كه تقريباً در آغاز اين فصل مطرح كرديم، تقويت مى كند. «مباحثات مسيح شناسى موجود كه از دوره مدرن آغاز گشته، هنوز هم به نتيجه نرسيده است.» ما در روزگار كثرت گرايى اى زندگى مى كنيم كه در آن، شيوه هاى پر سابقه درك چهره عيسى مسيح كهنه و نخ نما شده و هيچ نظر تازه اى نيز به جاى آن ننشسته است. با اين حال، در ميان امواج كثرت گرايى، مى توانيم گرايش هايى را مشاهده كنيم كه هم چنان به وجود خود ادامه مى دهند. از آن جا كه تغيير در سمت و سو ـ كه مشخصه آن پديد آمدن نو ارتدوكسى است ـ ديگر فاقد تأثير نيرومندى است كه قبلا در طى يك نسل و مانند آن داشت، انديشه هايى كه براى نخستين بار در دوره پس از روشنگرى و در سراسر قرن نوزدهم مطرح شدند، دوباره در حال مطرح شدن هستند. كارل بارت هنگامى كه در اوج شهرت و نفوذ بود، اظهار داشت كه اين مطلب آشكار شده كه ريتسل گرايى تنها بخشى از ماجرا بوده است. امروزه پس از گذشت چندين دهه، به نظر مى رسد كه بارت گرايى نيز تنها بخشى از موضوع بوده است. ليكن بايد گفت كه اگرچه پاره اى از انديشه هاى دوره پيش از بارت در حال تكرار است، مباحثاتى كه تحت تأثير رنسانس الهياتى زير نظر بارت صورت گرفت، در حال متعادل شدن هستند. در اين جا، به اختصار برخى از گرايش هاى موجود را بررسى مى كنيم.
پرسش تاريخى
در قرن نوزدهم، كسانى كه به كار نگارش درباره مسيح مشغول بودند، كوشش بسيارى مى كردند كه فارغ از انديشه هاى الهياتى و اسطوره اىِ شكل گرفته در اطراف مسيح، به بازسازى تاريخ او بپردازند. موضوع «پرسش از عيساى تاريخى» كه هدف آن نشان دادن بشربودن اصيل او بود، هدف انتقادهاى شديد آلبرت شوايتزر[98] و ديگر شاگردان بولتمان «پرسش جديدى» را درباره عيساى تاريخى مطرح كردند. اين «پرسش جديد» همانند «هرمنوتيك جديد» هم زمان با آن، اثر چندانى نداشت و پرسش تاريخى همان است كه هنوز كاوش محققان مسيحى و يهودى و ديگران را مى طلبد. در ميان نويسندگان معاصر، پننبرگ و شيلبكس به طور بسيار جدى، تاريخ را واسطه مكاشفه تلقى كرده اند، ولى از مخاطرات فروافتادن در دام آن پرسش قديمى نيز آگاه هستند.
بشربودن عيسى مسيح
براساس مسيح شناسى سنتى،عيسى مسيح هم داراى طبيعتى بشرى وهم داراى طبيعتى الهى بود. در انديشه پس از دوره روشنگرى،[99] براى مثال در انديشه شلايرماخر، تأكيد بسيارى بر طبيعت بشرى عيسى مى شد ; چيزى كه تا آن زمان تحت الشعاع تأكيد فزاينده برالوهيت او قرارگرفته بود. اما دردوره نوارتدوكسى، اين بار بشر بودن واقعى مسيح دچار خطر مزبور شد. از دهه 1960، بر بشر بودن عيسى تأكيد شده و معمولا اين موضوع، نقطه عزيمت تأملات مسيح شناسانه بوده است; هم چنان كه در مورد رانر، شيلبكس، پننبرگ، رابينسون و ديگران نيز چنين است. متفكران ياد شده از مردم شناسى هاى فلسفى معاصر بهره بردند. مدعاى اين مردم شناسى ها آن است كه هيچ «طبيعت» ثابت بشرى اى وجود ندارد و بشرْ موجودى است كه در فرآيند تعالى قرار دارد.
الوهيت عيسى مسيح
اگر تأكيد رسمى بر الوهيت مسيح، بشربودن او را تحت الشعاع قرار داد، گرايش امروزى به بشربودن مسيح، الوهيت او را به مخاطره افكنده است. انديشه «تجسّد» امروزه در معرض انتقاد قرار گرفته است (هيك 1977); هر چند كه اين انديشه به گونه اى جديد بيان شده است. تصور اين كه مسيحيت بتواند با دست برداشتن از ادعاى الوهيت براى مسيح، كه عميقاً در الهيات و شعاير مسيحى ريشه دوانده است، به حيات خود ادامه دهد، دشوار است. گرايش امروزى به اين نيست كه الوهيت را «سرشتى» مازاد تصور كنيم كه به هر دليل، ضميمه بشربودن مسيح شده است يا آن كه بشربودن او را «سرشتى» بدانيم كه به خاطر الوهيت او مسلّم انگاشته شده است، بلكه گرايش به اين است كه او تا آن جا كه شرايط متناهى اجازه مى دهد، بشرى متعالى است كه مظهر كامل خداست.
چهره هاى نجات بخش
پرسشى كه امروزه اهميت پيدا كرده، هرچند كه تازگى ندارد، پيوند ميان عيسى مسيح با «چهره هاى نجات بخش»[100] مانند كنفوسيوس، حضرت محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) كريشنا، بودا و ديگران است. آيا مسيح يگانه تجلى خداوند يا حتى آخرين آن بود، يا اين كه بخشى از بشريت، نجات را در يكى ديگر از اين چهره ها مى يابند؟ يا به گونه اى نظرى تر، اگر فرض كنيم كه در مناطق دوردست عالم، مخلوقاتى هوشمند يا الهى وجود دارند، آيا آنها هم نجات بخش هاى خاص خود، و پيامبران نازل شده از سوى خدا و خاص خود، يا حتى الوهيّت هاى تجسديافته خود را دارند؟ خود عهد جديد هيچ پاسخ كامل و روشنى به چنين پرسش هايى نمى دهد و حتى متأله برجسته اى چون قديس توماس آكويناس امكان تكثر در تجسد را مورد تأمل و دقت قرار داده است. اين پرسشى است كه مسيح شناسى آينده ناگزير از رويارويى با آن است و به رغم انبوه مقالات و كتاب هايى كه در اين موضوع نوشته شده، پرسش هاى دشوار بسيارى هنوز بى پاسخ مانده است. براى مثال، آيا عقلانيت، اخلاق و معنويت داراى تكثر است، يا اين كه تنها يك لوگوس جهانى وجود دارد كه در قالب چهره هاى نجات بخشِ متعدد جلوه گر شده است (هر چند كه درجات وضوح هر يك متفاوت باشد). به نظر مى رسد كه مسيح شناسى هنوز تمامى رسالت خود را به انجام نرسانده است.
*****************************************
منبع: دانشگاه ادیان و مذاهب
*****************************************
پی نوشتها:
[97].Albert Schweitzer
Ernst Kasemann.[98]
Post Enlightenment.[99]
[100]. Saviour-Figures
- وبلاگ رامین عشقی
- بازدید: 793
- 0