سلوک در ذیل اندیشه امام خمینی/ قسمت دوم

تاریخ ارسال:ش, 04/03/1396 - 05:55
بستری شدن حضرت امام خمینی(ره),گنجینه تصاویر ضیاءالصالحین

معرفت نفس، راه ارتباط با «وجود»
در راستای رجوع الی الله که با رجوع به حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) تحقق عملی می‌‌ یابد، درک حضوریِ «وجود» لازم است تا به بهانه‌‌ ی رجوع الی الله به خدای انتزاعی و به مفهوم خدا رجوع نشود. برای چنین امری باید بتوانیم «وجود» را احساس نمائیم و معرفت نفس متکفل این امر است و بستر لازم جهت رجوع به وجودِ حضوری را برای ما فراهم می‌‌ کند. زیرا در مباحث معرفت نفسی تأکید بر احساس نفس ناطقه است و نه آگاهی از نفس ناطقه. در این راستا است که حضرت علی(علیه السلام) می‌‌ فرمایند: «مَعْرِفَةُ النَّفْسِ أَنْفَعُ الْمَعَارِف »[35] معرفت نفس نافع‌‌ ترین معارف است. زیرا انسان را با وجودِ خود که آینه‌‌ ی نظر به وجود مطلق است، مرتبط می‌‌ کند.
اولین چیزی که می‌‌ توانید به عنوان «هست» یا «وجود» - آزاد از ماهیات - با آن روبه‌‌ رو شوید، هستِ خودتان است،‌‌  چون شما فقط هستید، اما نه از آن نظر که در فکرتان هستید. تفکر و تعقلِ شما نسبت به خودتان، مفهومی است از خودتان. فکر و تعقل نسبت به خودتان خبر از چیستی شما می‌‌ دهد، ولی نظر به خودتان با علم حضوری، وجود شما را به شما متذکر می‌‌ شود و با«هست» یا «وجود»تان روبه‌‌ رو می‌‌ شوید. این کار، کار آسان و در عین حال سختی است. سخت است چون همان لحظه که می‌‌ خواهیم با علم حضوری با خودمان ارتباط برقرار کنیم، برداشتِ فکر و تعقل از خودمان و چیستی‌‌ مان به میان می‌‌ آید و مفهومی که در مورد خود داریم می‌‌ گوید «من» را می‌‌ گوید. باید متوجه باشید آن «منِ» حصولی، «منِ» واقعی نیست، منِ حضوری، منِ واقعی است. وقتی از منظر علم حصولی از خود بپرسی من چه کسی هستم؟ منِ حصولیِ مفهومی؛ می‌‌ گوید تو فرزند فلانی هستی، مدرک تو این است و جنسیت تو مرد یا زن است. در حالی که همه این‌‌ ها حدّ ذهنی مَن از خودم است و جنبه‌‌ ی عدمی دارد و نه جنبه‌‌ ی وجودی. یعنی نیست‌‌ های من می‌‌ آیند جای هستِ من، خود را می‌‌ نمایانند تا عملاً ارتباط خودم را با خودِ حقیقی که همان منِ وجودی است، قطع کنند.
توجه داشته باشید؛ اگر از طریق جنبه‌‌ ی وجودیِ خود با«وجود» یا «هست» آشنا نشوید، با جنبه‌‌ ی وجودیِ هیچ چیز و هیچ حقیقتی آشنا نمی‌‌ شویم. حضرت امیر‌‌المؤمنین‌‌ علی(علیه السلام) می‌‌ فرمایند:«لا تَجْهَلْ نَفْسَکَ فَاِنَّ جَاهِلَ مَعْرِفَةِ النَّفْسِ جَاهِلٌ بِکُلِّ شَیْءٍ»[36] مواظب باش به خود جاهل نباشی، زیرا هرکس به خود جاهل بود، به هر علم و معرفتی جاهل است و هیچ چیزی را درست نمی‌‌ شناسد. یعنی انسان با غفلت از شناخت وجودیِ خود، راه ارتباطِ صحیح با «وجودِ» بقیه‌‌ ی حقایق را گم می‌‌ کند. اگر انسان نشناسد این خودش چه خودی است، هیچ واقعیتی را نمی‌‌ شناسد. مسلّم آن خودِ وجودی، خود واقعی او است، وگرنه شناخت چیستی خودش که پسر فلانی است و اهل فلان شهر است، نه سخت است و نه مهم. این که انسان بتواند خود را - فارغ از هرگونه حجابِ چیستی- پیدا کند، راهی است غیر از راهی که ماهیتِ خود و سایر اشیاء را می‌‌ شناسیم، باید جهت جان را تغییر داد و خود را از ماهیت‌‌ بینی آزاد کرد، تا با خودی روبه‌‌ رو شویم که فقط هست.  گفت:
وه چه بی‌‌ رنگ و بی‌‌ نشان که منم *** کی بدانم مرا چنانکه منم
شعرفوق؛ شعر بسیار عمیقی است، می‌‌ گوید وقتی با وجود خودم روبه‌‌ رو شوم می‌‌ یابم که چقدراز این چیستی‌‌ ها پاک و جدا هستم، می‌‌ گویم:«کی بدانم مرا چنان که منم» چه موقع و در چه منظر و ساحتی می‌‌ شود خودم را آن طور که هستم بنگرم. این جاست که انسان می‌‌ بیند برای ارتباط با وجودِ خود باید از چه مرزهایی بگذرد و چگونه به جایی برسد که وجودِ خود و وجود حقایق را ماوراء اسم‌‌ ها و رسم‌‌ ها بنگرد و در آن حال قصه انسان چنین می‌‌ شود که گفت:
بس بلا و رنج بایست و وقوف *** تا رهد آن روح صافی زین حروف
ذات‌‌ بینی:
باید قلب را وارد مقام «وجودبینی» و «ذات‌‌ بینی» کرد تا روح‌‌  از شکل‌‌ ها و حرف‌‌ ها آزاد شود و با وجودْ مرتبط گردد. اگر این نیستی‌‌ ها را نیست ببیند، آن طرفش، یعنی «هست»، رخ می‌‌ نمایاند. زیرا جنبه‌‌ ی وجودی شما پیش شما حاضر است و می‌‌ توانید از طریق آن جنبه، با «وجود» روبه‌‌ رو شوید. چیستی‌‌ هایی مثل جنسیت، مدرک، شهرت و... حجاب ارتباطِ وجودی با خودتان شده است، حجاب که مرتفع شد، وجودِ حضوری ما خود را می‌‌ نمایاند. مَنِ وجودی، تجلی آن وجود مطلق است و چیزی جز عینِ ربط به وجود مطلق نیست، تمام وجودش همان اتصال به باطنش است.
به گفته‌‌ ی حضرت روح‌‌  الله«رضوان‌‌ الله‌‌ علیه»:«نظر در ذات برای اثبات وجود توحید و تنزیه و تقدیس آن، غایت ارسال انبیاء و آمال عرفا بوده و قرآن کریم و احادیث شریفه مشحون از علم به ذات و کمالات اسماء الهی است و کتب معتبره‌‌ ی اخبار مثل «اصول کافی» و «توحید صدوق» غور در اثبات ذات و اسماء و صفات نموده ... لیکن مصیبت در آن است که در قرون اخیر بعضی جاهلان در لباس اهل علم پیدا شده که ندیده و نسنجیده و از کتاب و سنت عاری و بری بوده، مجردِ جهلِ خود را دلیل بطلان علم به مبدأ و معاد دانسته، برای رواج بازار خود، نظر در معارف را که غایتِ مقصد انبیاء و اولیاء(علیهم السلام) است و سر تا پای کتاب خدا و اخبار اهل بیت(علیهم السلام) مشحون از آن است حرام شمرده و هر ناسزا و تهمتی را از اهل آن دریغ ندانسته و قلوب بندگان خدا را از علم به مبدأ و معاد منصرف کرده و اسباب تفرقه‌‌ ی کلمه و شتات جمعیت مسلمین گردیده و اگر سؤال شود که این‌‌ همه تکفیر و تفسیق برای چیست؟ متشبث شود بر حدیث «لا تَتَفَکَّروُا فِی ذاتِ الله». این بیچاره‌‌ ی جاهل از دو جهت در اشتباه و جهالت است: یکی آن‌‌ که گمان کرده حکماء تفکر در ذات می‌‌ کنند، با آن‌‌ که تفکر در ذات را و اِکْتِناهِ آن را ممتنع می‌‌ دانند و این خود یکی از مسائل مبرهنه‌‌ ی آن علم است. و دیگر آن‌‌ که معنی حدیث را ندانسته گمان کرده مطلقاً راجع به ذات مقدس نباید اسمی برده شود».[37] آیا می‌‌ توان شخصیت سیاسی امام خمینی«رضوان‌‌ الله‌‌ علیه» را جهت عبور از غرب‌‌ زدگی پذیرفت و شخصیت فکری او را جهت عبور از معارف نیمه‌‌  جان موجود در مجامع آموزشی و حوزوی نادیده گرفت؟

اتصال هست‌‌ ها به هست مطلق:
اگر با آن «مَنِ» بی‌‌ رنگ و بی‌‌ نشان روبه‌‌ رو شوید می بینید عجب! چقدر آن «مَن» به نحوی دقیق، به خداوند متصل است. پس اگر شما به هست‌‌ ها برسید می‌‌ بینید چه اندازه هست‌‌ ها عین اتصال به هستی مطلق‌‌ اند، اساساً انفکاکی در عالمِ وجود نیست، به همین جهت اهل دل می‌‌ گویند اگر کسی چیزی را در عالم، به طور استقلالی دید، هنوز در شرک است. عالم یک دریا وجود است با ظهورات مختلف، و برای ارتباط با «وجود»، از طریق توجه به وجودِ خود، می‌‌ توان ره صد ساله را یک شبه طی کرد.
در راستای ارتباط با «وجود»، با نظر به «وجودِ خود» شروع می‌‌ کنیم تا آرام‌‌ آرام با رفع حجاب‌‌ های علم حصولی، هرکس متوجه شود فقط هست. در واقع هستی پیش شماست، این که شمایید، همان «هست» است. در بحث‌‌ های آشتی با خدا،[38] باب این موضوع باز شده است و از طریق سلبی آن روشن شد که تو فقط هستی، بقیه‌‌ ات نیستی است، سواد تو، جنسیت تو، محله‌‌ ی تو، همه و همه نیستی است.
از طریق نظر به هستِ خود می‌‌ توانید با «هست» آشنا شوید، در آن صورت آرام‌‌ آرام از عدم‌‌ ها آزاد و با هست مطلق مرتبط می‌‌ گردید و دیگر روشن می‌‌ شود همه چیز از اوست و جهان سراسر او را می‌‌ نمایاند. در نتیجه در رویارویی با عالم، یک لحظه از ارتباط با هستِ مطلق غافل نمی‌‌ شوید و هیچ‌‌ چیز نمی‌‌ تواند حجاب بین شما و حضرت حق بگردد. عرفا تعبیر «وجه الله» را به وجود برگردانده‌‌ اند، چنانچه حضرت علی(علیه السلام) در تفسیر وجه‌‌ الله می‌‌ فرمایند: «هذا الوجود کلّهِ وجه‌‌ الله»[39] این وجود تماماً وجه الله است. گفت:
دوربینان بارگاه اَلَسْتْ *** بیش از این پی نبرده‌‌ اند که هست
یعنی؛ وجود، ظهور و تجلی اعظم هویت غیب است.
حق؛ وجودی است که آن‌‌ چه هست و آن‌‌ چه باید باشد در او متحد است.
در مقدمه‌‌ ی کتاب «جامع السعادات» یا کتاب «معراج السعاده» بحث از معرفت نفس آمده ولی حضرت امام«رضوان‌‌ الله‌‌ علیه» ما را به آن جا رجوع ندادند، به جلد 8 و9 اسفار رجوع دادند، چون در مقدمات کتاب‌‌ های جامع‌‌ السعادات و معراج‌‌ السعاده، معرفت نفس به صورت علم حصولی مورد بحث قرار گرفته در حالی‌‌ که در روش حکمت متعالیه اگر با مقدمات حصولی شروع می‌‌ شود ولی خواننده را نسبت به نفسِِ خود به حضور می‌‌ برد، به طوری که رجوع شما به وجودِ نفس خواهد بود و نه به مفهومِ نفس. حضرت امام جهت ورود به عرفان در توصیه به دوستان مطالعه‌‌ ی جلد هشتم و نهم اسفار را پیشنهاد کرده بودند، زیرا موضوع عرفان، خداست و با معرفت نفس به طریق حضوری، «وجودی» را احساس می‌‌ کنیم که عین ربط به حضرت حق است و نظر انسان تماماً به حضرت حق معطوف می‌‌ شود. وقتی متوجه شدیم تشکیک در مظاهر است، رجوع به وجود عین رجوع به خدا خواهد بود.[40]
علت آن‌‌ که در موضوع رجوع الی الله باید مباحث معرفت نفس را مدّ نظر قرار داد یکی از آن جهت است که عرض شد و دیگر این‌‌ که فرهنگ انتظار که رجوع به «سبب متصل بین الارض والسماء» است، از طریق رجوع به «وجود» محقق می‌‌ شود. زیرا حضرت در آن مقام یک حقیقت وجودی‌‌ اند و از این جهت واسطه‌‌ ی فیض می‌‌ باشند. در چنین نگاهی است که زمینه‌‌ ی ظهور آن حضرت فراهم می‌‌ شود وگرنه تا مردم مقام آن حضرت را یک مقام اعتباری بدانند و نه وجودی، همان برخوردی را با حضرت می‌‌ کنند که با سایر ائمه(علیهم السلام) انجام دادند. به همین جهت باید برای تبیین هر چه بیشتر مقام وجودی حضرت از طریق رجوع به «وجود»، حجاب چنین نگاهی را شناخت و آن را در نظر و عمل نفی کرد. آری! در معرفت نفس طریق رجوع به وجود را در خود پیدا می‌‌ کنیم و از آن طریق می‌‌ توانیم به حقیقی‌‌ ترین وجود در عالم امکان نظر کنیم و با امام زمان خود آشنا شویم و از زندگی و مرگ جاهلیت نجات یابیم.

حجاب سوبژکتیویته
در مباحث متعددی خدمت عزیزان عرض شده که غربزدگی و سوبژکتیویته، حجاب رجوعِ حضوری به وجود است که لازم است به عنوان ظلمات آخرالزمان مورد توجه قراربگیرد[41]. ضروری است با تمام وجود احساس کنیم که رجوع به وجود با حجاب بزرگی به نام غربزدگی روبه‌‌ روست و غربزدگی یعنی سوبژکتیویته.واژه‌‌ ی سوبژکتیویته تقریباً ترجمه ناپذیراست. «سوژه» از نظر لغت چیزی است که در ذهن است، سوبژکتیویته یعنی نگاهی به عالم و آدم که ذهنیت انسان بر آن حاکم است، تجسم عینیِ سوبژکتیویته در زندگی عملی، «نومینالیسم» است. از طریق مثال، بهتر می‌‌ شود این واژه‌‌ ها را تبیین کرد.در فارسی واژه‌‌ هایکه مطابق روح این واژه‌‌ ها باشد نداریم، این به جهت آن نوع پوچی است که در فرهنگ غربی هست و این واژه‌‌ ها گویای آن نوع پوچی است. وقتی معنی رجوع به وجود را در خود احساس کردید و زیبایی و عظمت آن را درک نمودید می‌‌ فهمید انسان‌‌ هایی که با ذهنیات خود به‌‌ سر می‌‌ برند، بدون آن‌‌ که عزمِ رجوع به وجود داشته باشند، در چه شرایطی هستند، چنین نگاهی را سوبژکتیویته گویند. حاصل چنین نگاهی آن می‌‌ شود که افراد نه‌‌ تنها عزمی جهت رجوع به حقیقتی در خارج ندارند بلکه می‌‌ پذیرند که موجودات دارای ذات نیستند و تعریف‌‌ هایی که از موجودات دارند به گوهر موجودات باز نمی‌‌ گردد بلکه برداشت‌‌ هایی هستند که خودمان آن‌‌ ها را در مورد چیزها و امور مطرح کرده‌‌ ایم و این یعنی نومینالیسم.[42]
وقتی روشن شد تجسم عینیِ سوبژکتیویته در زندگیِ عملی، نومینالیسم است که در آن هرگونه حقیقت مجردی نفی می‌‌ شود، متوجه می‌‌ شویم چرا با رجوع به معرفت نفس امکان عبور از چنین ظلماتی فراهم است و در این راستا است که نظر به شخصیت فکری حضرت امام خمینی«رضوان‌‌ الله‌‌ تعالی‌‌ علیه» که با روح اشراقی خود از یک‌‌ طرف متوجه وجود حقایق شده‌‌ اند و از طرف دیگر در مقابل آن متوجه همه‌‌ ی زوایای ظلمات مدرنیته گشته‌‌ اند، لازم می‌‌ آید وگرنه باز در نوعی از تفکر انتزاعی متوقف می‌‌ شویم.

زندگی در مجاز
شخصی به نام دیویدهیوم در غرب پیدا شد و همه‌‌ ی غرب را تحت تأثیر خود قرار داد تا آنجایی که شخصیتی مثل کانت می‌‌ گوید: هیوم مرا بیدار کرد. تا کسی تفکر هیوم را درست نشناسد، نه ظلمات غرب را می‌‌ شناسد و نه چگونگی عبور از آن را خواهد فهمید و نه این‌‌ که متوجه می‌‌ شود در عبور از هیوم به کدام مقصد باید رجوع داشته باشد تا به‌‌ واقع از هیوم عبور کند. از عظمت علامه طباطبایی«رحمة‌‌ الله‌‌ علیه» این است که هیوم را خوب فهمیده و شکاکیتی را که هیوم مطرح می‌‌ کند به‌‌ خوبی می‌‌ شناسند. اگر روشن شود فرهنگ غرب و مدرنیته تماماً انعکاسی از تفکر هیومی است و ریشه‌‌ ی همه‌‌ ی پوچی‌‌ های جهان غرب مربوط به آن تفکر است، آن وقت روشن می‌‌ شود چگونه ظلمات آخرالزمان با تفکر هیوم غلیظ می‌‌ شود و به فعلیت خود می‌‌ رسد و تنها علمایی که به نورحضرت صاحب الأمر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) رجوع دارند می‌‌ توانند جهان را از این ظلمات نجات دهند.
هیوم آنچنان در شکاکیت خود فرو رفته که حتی منکر وجود خود می‌‌ شود. عده‌‌ ای ممکن است بگویند: نفس انسان یک پدیده مادی است ولی هیوم در این حدّ هم واقعیت نفس را قبول ندارد، او می‌‌ گوید سلسله ادراکات پی در پی، «مَنِ» انسان را می‌‌ سازند. دکارت قبول می‌‌ کند نفسی دارد که گرفتار شک است و معتقد است آن کسی که شک می‌‌ کند واقعیت دارد و نمی‌‌ توان به آن شک کرد. ولی هیوم هیچ واقعیتی برای احساسی که نسبت به «منِ» خود دارد قائل نیست. معتقد است منِ شما ادراکات پی در پی این دیوار و آن میز است،با توجه به این‌‌  فرض که از نظر هیوم، هیچ اطمینانی نداریم که این دیوار وجود داشته باشد، پس وجود ما یک حال ذهنی است و لا غیر و او تمام زندگی را یک حالی می‌‌ داند که هیچ رجوعی به هیچ واقعیتی ندارد و برای باقی‌‌ ماندن در آن حال، کتاب‌‌ هایش را زیبا می‌‌ نویسد و زیبا سخن می‌‌ گوید، اما نه آن زیبایی‌‌ هایی که نظر به واقعیت دارد. کتاب‌‌ ها و سخنان او شبیه کتاب‌‌ ها و سخنان دکتر سروش است و حقیقتاً اندیشه‌‌ ی سروش تماماً همان اندیشه‌‌ ی هیوم است، این‌‌ ها به زیبایی‌‌ ها خوش‌‌ اند ولی زیبایی‌‌ های خیالی و با چنین نگاهی است که دکتر سروش به مثنوی می‌‌ پردازد و یا قرآن می‌‌ خواند، در حالی که معتقد نیست قرآن وَحی الهی است، معتقد است قرآن آثار زیبائیِ خیال حضرت محمد(صلی الله علیه وآله) است.

تمام غرب جز این «حال» که هیوم مدّ نظر دارد، نیست و هرچیزی به اندازه‌‌ ای که انسان را در این حالِ خوش قرار دهد، ارزش دارد. آقای فردید که متوجه روح تفکر غربی است تذکر می‌‌ دهد: غرب را با این دید بنگرید که به هیچ حقیقتی رجوع ندارد و در همین راستا به مرحوم شهید مطهری«رحمة‌‌ الله‌‌ علیه» تذکر می‌‌ دهد که تا غرب از این جهت شناخته نشود فلسفه‌‌ ی غرب و کانت و امثال کانت شناخته نمی‌‌ شود. بی‌‌ معنی‌‌ ترین سؤال از تفکر غربی آن است که سؤال کنید آنچه بدان معتقدی، هست یا نیست، انسان غربی به هست و نیست آن‌‌ چه با آن به‌‌ سر می‌‌ برد کاری ندارد، به این‌‌ که می‌‌ تواند با آن سرگرم باشد و «حال» خود را حفظ کند کار دارد. ممکن است سؤال بفرمایید: در این صورت معنی به کلیسا رفتن آن‌‌ ها چه می‌‌ شود؟ جواب می‌‌ دهند برای آن که حال خوشی به ما دست می‌‌ دهد. دکتر سروش که می‌‌ گوید حضرت محمد(صلی الله علیه وآله) پیامبر نیست و بعضی رفقایش می‌‌ گویند:ما از همان اول یعنی قبل از انقلاب متوجه شدیم سروش همین است که حالا علنی شده و از همان اول معتقد بود قرآن کلماتی است که ذهن خوش پیامبر ساخته است و حضرت محمد(صلی الله علیه وآله) فکر می‌‌ کرده پیامبر است. می‌‌ پرسیم آقای سروش شما نماز می‌‌ خوانید؟ جواب می‌‌ دهد آری، قرآن هم می‌‌ خوانم! بیایید راز شخصیت سروش را بفهمید تا راز بسیاری از افرادی که در ذیل غرب‌‌ زدگی زندگی می‌‌ کنند روشن شود. این افراد و به طور کلی انسان‌‌ های غربی، اگر عباداتی هم انجام می‌‌ دهند به جهت آن است که این کارها برای روح آن‌‌ ها خوش است. اگر این حل می‌‌ شد که در فرهنگ غربی این نحوه بودن، یک نوع زندگی است،متوجه خواهیم شد آن راهی که ما باید طی کنیم که در این ظلمات نیفتیم، کدام است؟ و علت تأکید ما بر روی معرفت نفس و پیرو آن رجوع به فرهنگ اهل البیت(علیهم السلام) روشن می‌‌ گردد.

کانتبا این‌‌ که فیلسوف توانایی است ولی به اقرار خودش تحت تأثیر هیوم است و به همین جهت معتقد است زندگی یک حال درونی است، مکتب اخلاقی خود را نیز با همین رویکرد پایه‌‌ ریزی می‌‌ کند. کانت در موضوع اخلاق می‌‌ گوید اگر اراده کنی برای خدا کار اخلاقی کنی، کار تو اخلاقی نیست، باید برای خودِ اخلاق، آن کار را انجام دهی، اگر اراده کنی برای قیامتِخود این کار اخلاقی را انجام بدهی، آن کار تو اخلاقی نیست، یک معامله است. ظاهراً حرف خوبی است ولی اگر عنایت بفرمائید اخلاقی که او توصیه می‌‌ کند، رجوع به هیچ چیز جز همان حال اخلاقی ندارد و این همان نومینالیسم است با ظاهری آراسته.

غفلت از این نکته موجب شده که محمد علی فروغی در کتاب «سیر حکمت در اروپا» کانت را در حدّ پیغمبر خدا ستایش کند. وقتی روشن شود در فلسفه‌‌ ی کانت این‌‌ همه توصیه‌‌ ی اخلاقیبر روی هیچی بنا شده می‌‌ فهمیم غرب یعنی چه و چرا می‌‌ گوئیم مدرنیته یعنی «زندگی در مجاز». و جایگاه سینما و تئاتر و کامپیوتر - که نظر به دنیای مجازی دارد - را باید در اندیشه‌‌ ی کانت پیدا کرد. خوب است عزیزان باب این موضوع را در اندیشه خود بازکنند که موضوع زندگی در مجاز در فرهنگ مدرنیته تا کجا رفته است و چه تبعاتی داشته است. اگر کانت را فهمیدیم و بعد متوجه شدیم تمام غرب تحت تأثیر کانت است و کانت می‌‌ گوید هیوم مرا نجات داده است،می‌‌ فهمیم چرا یک ملتی نسبت به حقیقت، هیچ حساسیتی ندارد. آیا ظلمات از این بالاتر که یک تمدن به هیچی رجوع دارد؟

شیشه‌‌ ی عمر فرهنگ غرب
حضرت روح الله«رضوان‌‌ الله‌‌ تعالی‌‌ علیه» با این فرهنگ در افتاده است و خوب می‌‌ داند با چه چیزی درگیرشده و چگونه شیشه‌‌ ی عمر این غول می‌‌ شکند و چرا اگر بر حقیقت و «وجود» تأکید شود همه‌‌ ی غرب دود می‌‌ شود و بر هوا می‌‌ رود. اگر این موضوع برای عزیزان روشن شود که جای مکتب حضرت امام«رضوان‌‌ الله‌‌ تعالی‌‌ علیه» در رابطه با فرهنگ مدرنیته در کجاست و امام با چه مبنایی با غرب درگیر شده به حقیقت بزرگ و با برکتی رسیده‌‌ اید. فکر می‌‌ کنم فهم مکتب امام در این رابطهمثل همان است که رسول خدا(صلی الله علیه وآله)امیرالمومنین(علیه السلام) را درآغوش گرفتند و هزاران دریچه از علم را بر قلبشان گشودند تا از یک طرف حق برایشان روشن شود و از طرف دیگر جایگاه باطل را بفهمند.

فرق امیرالمومنین(علیه السلام) با بعضی از اصحابِ نمازخوان و قرآن خوان رسول خدا(صلی الله علیه وآله) در این بودکه امیرالمومنین(علیه السلام) تماماً اسلام را باورکرده بودند و زندگی خود را در غرق اسلامی‌‌ شدن می‌‌ دانستند و جان خود را آماده کردند تا از نور رسول خدا(صلی الله علیه وآله) بر قلب مبارکشان تجلی کند و در فضای اشراقی نور محمدی(صلی الله علیه وآله) قرار گیرند. ولی بقیه، اسلام را در کنار زندگیشان قرار دادند و آن‌‌ طور که باید به حق رجوع نکردند و به همان اندازه به ماهیات مشغول شدند و گرفتار پوچی‌‌ ها گشتند. ما هم تا وقتی برای بهداشت روان و تخلیه‌‌ ی روحقرآن می‌‌ خوانیم ناخودآگاه در روح غربی زندگی می‌‌ کنیم و از انوار اشراق قرآنی که نظرها را به حق معطوف می‌‌ دارد، محروم هستیم.

راه رجوع به «وجود» از طریق معرفت نفس راه بسیار حساسی است، اگر کوتاه بیاییم ما هم جهت بهداشت روان و تخلیه‌‌ یروح عبادت می‌‌ کنیم و عبادت ما ناخودآگاه رجوع به مقاصد مجازی خواهد بود. رجوع به وجود و یقینی‌‌ ترین وجود که هیچ شکی نمی‌‌ توان در آن کرد، خودمان هستیم، حال اگر این رجوع را از دست بدهیم ممکن است خداشناس باشیم ولی معلوم نیست سایه‌‌ ی نومینالیست از ذهن شما زدوده شود.

وقتی با رجوع به «وجود»، تفکر به معنی واقعی آن شروع شد و حجاب سوبژکتیویته و نومینالیسم احساس شد جایگاه اندیشه‌‌ ی حضرت روح الله«رضوان‌‌ الله‌‌ تعالی‌‌ علیه»جهت عبور از آن حجاب‌‌ ها روشن می‌‌ شود، در آن صورت است که متوجه خواهید شد سایه‌‌ ی ‌‌ سوبژکتیویته چگونه ذهن‌‌ ها را به خود مشغول کرده و از این‌‌ که مخلوقات چیزی جز تجلیات حقیقت وجود است، غافل شده‌‌ ایم. آری عالم تماماً یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاده است، اندیشه‌‌ ای که اصالت را به وجود می‌‌ دهد - در صورتی که رجوعِ آن به ذات وجود باشد و نه مفهوم وجود- از این تقسیم‌‌ بندی‌‌ های ذهنی عبور نموده و فلسفه صدرایی را نیز با این رویکرد می‌‌ نگرد به همین جهت ما نیز تأکید داریم در ذیل نگاه امام خمینی«رضوان‌‌ الله‌‌ تعالی‌‌ علیه»باید حکمت متعالیه را مطالعه نمود وگرنه باز سایه‌‌ ی تفکر «ذهنی» و «عینیِ» دکارتی مانع ارتباط با وجودی می‌‌ شود که آن فلسفه متذکر آن است.

نظر به حکمت متعالیه در ذیل نگاه امام خمینی«رضوان‌‌ الله‌‌ تعالی‌‌ علیه»به آن، زمینه‌‌ ی رجوع به مهدی(علیه السلام) را در سیر «الی‌‌ الحق» فراهم می‌‌ کند و نه‌‌ تنها انسان را از دوگانگی «ذهنی» و «عینی» بلکه از دوگانگی علت و معلول نیز آزاد می‌‌ کند. به تعبیر حضرت روح‌‌ الله«رضوان‌‌ الله‌‌ علیه»:

«انبیاء و اولیاء قدمشان برهانی نبوده، آن‌‌ ها برهان را می‌‌ دانستند، اما قضیه، قضیه‌‌ ی اثبات واجب به برهان نبوده، حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) می‌‌ فرمایند: «مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِیلٍ یَدُلُّ عَلَیْکَ عَمِیتْ عَینٌ لا تَراکَ»[43] چه موقع غایب بودی تا این‌‌ که نیاز باشد با دلیلی تو را نشان داد، چشمی که نمی‌‌ بیند تو حاضری، کور است... در سببیت و مسببیت، یک تمایزی که مقتضی ذات حق تعالی نیست، مطرح است... من در کتاب و سنت یادم نیست که علیّت و یا سببیت به این معنا باشد، تعابیری مثل «خلق»، «ظهور» و «تجلی» مطرح است».[44]

در فلسفه‌‌ ی صدرایی، عالمِ شهود و غیب داریم، یعنی «هستی» یک حقیقت است با جلوات مختلف در حالی‌‌ که اندیشه‌‌ ی غافل از فرهنگ شهودی، عالم غیب و شهود را به عالم خارج و عالم ذهن تبدیل کرده و موضوع ثنویتِ «ذهن و عین» را پیش می‌‌ کشد[45] و عملاً با این کار بشریت از اندیشیدن محروم می‌‌ شود. موضوع مجردبودن ملائکه و ماده بودن این کوه و این درخت را پیش کشیدند و عملاً نظر به اسماء الهی و مظاهر اسماء از منظر انسان‌‌ ها در حجاب رفت. ممکن است بفرمائید در کلمات حکیمان گذشته و از جمله حضرت امام«رضوان‌‌ الله‌‌ تعالی‌‌ علیه» هم مفاهیمی مثل مجرد و ماده مطرح است، آری ولی اگر عنایت داشته باشید در کلمات آن‌‌ ها ماده و مجرد به معنای دو ظهور از حقیقتِ وجود است نه تفکیک عینی و ذهنی،آن‌‌ طور که دکارت می‌‌ گوید، ما ممکن الوجود را آیاتی از آیات الهی می‌‌ دانیم و وقتی به درخت می‌‌ نگریم آن را مظهر حیات می‌‌ یابیم نه آن‌‌ که تفکیکی قائل شویم و یکی را غیر روحانی و دیگری را روحانی بدانیم. وقتی با قلبِ متوجه به حق با بعضی از جملاتِ امروز بشر روبه‌‌ رو شوید متوجه خواهید شد این جملات و یا واژه‌‌ ها به هیچ حقیقتی رجوع ندارد و اگر با نگاه اشراقیِ حضرت امام به عالم و آدم بنگرید، مثل ایشان می‌‌ بینید که «عالم محضر خدا است» و با این نگاه به همه چیز می‌‌ نگرید و از این منظر تشکیک در وجود و تشکیک در ظهور برایتان رخ می‌‌ نمایاند، چیزی که در آثار فلسفی و عرفانی حضرت امام همواره مدّ نظر ایشان است.[46] با نظر به حضرت حق جایگاه فرهنگ مدرنیته و ظلمانی‌‌ بودن آن ظاهر می‌‌ گردد زیرا مدرنیته رجوع به وجود نیست، رجوع به وَهمیات است و در مقابل فرهنگ مدرنیته، فرهنگ مهدویت قرار دارد که رجوع به واقعی‌‌ ترین واقعیات در عالم امکان است و انقلاب اسلامی فرهنگ عبور از ظلمات وَهمیات غرب به سوی حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) است که امامی است حیّ و حاضر.

مَنِ وَهمی
مسلّم است که «منِ» جداشده از خدا، یک مفهوم وَهمی است و تصوری است غیرحقیقی، حال هرچه گِرد این «من» بگردیم و هرچه به اهداف آن تن دهیم و هرچه آن را در این فضا ارتقاء بخشیم‌‌ ، نیستی را ارتقاء داده‌‌ ایم، و نیستی، نیستی می‌‌ آورد. چون حقیقت انسان مثل هر موجود دیگری عین ربط به حق است و هر تصوری که انسان از خود داشته باشد و در آن تصور، احساس تعلق به حق دیده نشود، یک تصور وَهمی است. ولی مَنِ بندِ به حق - در حالی‌‌ که حق عین وجود و حضور است- یعنی منی که بنده است، منی که متوجه است بودنش عین ربط به حق است و عدم ارتباطش، مساویِ عدم وجودش خواهد بود، آن مَن، یک مَن واقعی است. هرچه انسان این چنین به خود بنگرد، به واقعیتی که عین نیاز و ربط به حق است نگریسته است، چنین انسانی از این جهت، وصلِ به هستی است و معلوم است که هستی، هستی می‌‌ آورد و این، همه‌‌ ی حرف است. باید «منِ» خود را بنده دید و بقیه را نیز متوجه این حقیقت کرد. و معنی رجوع به وجود و سیر الی الحق جز این نیست، هرچند این سیر ساز و کارهای مفصلی دارد ما در حدّ توان به آن ساز و کارها می‌‌ پردازیم و به طور مختصر جایگاه مباحث را در این رابطه اظهار می‌‌ داریم. [47]

در رجوع «الی الله»- در بستر بندگی خداوند-معلوم است که مقصد، رجوعِ به حق است و در راستای رجوع به حق باید به اسماء الهی نظر کرد که مظهر کامل آن‌‌  اسماء اهل البیت(علیهم السلام)‌‌ اند که به طور مشخص در این زمان حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) است.

در راستای رجوعِ به حق باید نظر به حقیقتِ «وجود» داشت و نه به مفهوم آن‌‌  که روشن شد مباحث معرفت نفس نظر به «وجود» را ممکن می‌‌ کند.

در راستای رجوع به مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف)، موضوع اثبات انقلاب اسلامی و نفی غرب در میان می‌‌ آید. زیرا غرب حجاب رجوع به حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) است و مباحث نقد غرب با این رویکرد مطرح شده که حجاب نور مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) شناخته شود تا امکان عبور از آن فراهم گردد و از آن طرف انقلاب اسلامی مقدمه‌‌ ی ظهور مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) است و مباحث مربوط به انقلاب اسلامی و امام خمینی«رضوان‌‌ الله‌‌ علیه» را با توجه به این امر دنبال می‌‌ کنیم.

از آن‌‌ جایی که کلیه‌‌ ی مباحث با نظر به شخصیت علمی و عرفانی حضرت امام«رضوان‌‌ الله‌‌ علیه» در طول سال‌‌ های متمادی مطرح شده می‌‌ توان تمام مباحث را در دستگاهی منسجم گنجاند.

به عنوان مثال مباحثی مثل «برهان صدیقین» و «حرکت جوهری» و «آن‌‌ گاه که فعالیت‌‌ های فرهنگی پوچ می‌‌ شود» و «اسماء حسنا؛ دریچه‌‌ ها‌‌ ی نظر به حق» کمک می‌‌ کنند تا تصور صحیحی از حضور حضرت حق در هستی داشته باشیم و از آن طرف مباحث سلوکی و اخلاقی کمک می‌‌ کنند تا رجوعِ به حق عملاً وارد زندگیِ ما شود، زیرا تا انسان معرفتی صحیح و سجایایی شایسته نداشته باشد رجوعی به حضرت حق نخواهد داشت. همچنان که در مورد رجوع به اهل البیت و حضرت مهدی مباحثِ مربوط به اهل البیت و مهدویت قرار می‌‌ گیرند.

در راستای عبور از ظلمات غرب،شناخت غرب موضوع بسیار حساسی است. شناخت ذات غرب در حالی که ما فعلاً در عالَم غربی قرار داریم مثل دیدن هوا است در حالی‌‌ که تمام اطراف ما را فرا گرفته، با توجه به این امر اولاً: سعی شده از طریق کتاب‌‌ هایی مثل «فرهنگ مدرنیته و توهم» و «گزینش تکنولوژی از دریچه‌‌ ی بینش توحیدی» و «علل تزلزل تمدن غرب»، فرهنگ غربی فهمیده شود. ثانیاً: تبیین شود که غرب چه چیزی را از ما گرفته و عالَم غیر غربی در ذیل اسلام چه عالَمی است، که کتاب‌‌ هایی مثل «تمدن‌‌ زایی شیعه» و «کربلا؛ مبارزه با پوچی‌‌ ها» و «زن؛ آن‌‌ گونه که باید باشد» و «عالَم انسان دینی» متکفل آن‌‌ اند. در مباحث مربوط به انقلاب اسلامی، نه‌‌ تنها متوجه حیات فعال خود خواهیم شد که چگونه از طریق انقلاب اسلامی از یک طرف به تاریخ انبیاء گذشته متصل شویم و از طرف دیگر انقلاب مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را در منظر خود قرار ‌‌ دهیم، علاوه بر آن، جایگاه تاریخی خود را به عنوان جایگاه عبور از غرب نیز احساس می‌‌ نمائیم و از این جهت می‌‌ توان مباحث انقلاب اسلامی را نحوه‌‌ ای دیگر از نقد غرب و عبور از آن دانست.

از آن‌‌ جایی که تمام تلاش ما آن است که عالَم مخاطبان به سوی حق تغییر کند و معارف دینی در فضای ابژکتیویته‌‌ ی حاکم بر اندیشه‌‌ ها طرح نشود، مجبور شده‌‌ ایم در کتاب‌‌ های متعدد و مثال‌‌ های فراوان عالَمِ مدّ نظر خود را در افق مخاطبان قرار دهیم و مخاطبان نیز باید با چنین رویکردی مطالب را دنبال نمایند تا إن‌‌ شاءالله حقیقت رخ بنمایاند.

کلیه‌‌ ی مباحث را می‌‌ توان در عنوان‌‌ های زیر قرار داد:
1- رجوع به حضرت «الله» به عنوان حقیقتی که هم مبدأ همه‌‌ ی عالم است و هم مقصد همه.
2- نظر به ائمه‌‌ ی معصومین(ع) به طور خاص و نظر به حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) به طور اَخص، زیرا که آن ذوات مقدس وسیله‌‌ ی رجوع به حق‌‌ اند از طریق اسماء الهی و اسماء الهی در آن‌‌ ها متعیّن است و نظر به حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) به‌‌ عنوان واسطه‌‌ ی فیض الهی و حقیقی‌‌ ترین واقعیات در عالم امکان.[48]
3- نظر به معرفت نفس جهت شناخت «وجود» و گشایش راهِ رجوع به حضرت حق که در راستای رجوع به حضرت حق با مقام حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) روبه‌‌ رو می‌‌ شویم.

4- نظر به انقلاب اسلامی و ولایت فقیه و اندیشه‌‌ ی امام خمینی«رضوان‌‌ الله‌‌ علیه» به‌‌ عنوان مرحله‌‌ ی گذار در زمان غیبت جهت رجوع به حاکمیت امام معصوم. در این راستا به جامعه‌‌ ای نظر داریم که جامعه‌‌ ی منتظِر است و تفاوت آن با جامعه‌‌ ی آرمانیِ ما آن است که در جامعه‌‌ ی آرمانی امام معصوم حاکم است و ساختار خاص خود را دارد ولی در جامعه‌‌ ی منتظِر حاکمیت با ولی فقیه است و مدخل جامعه‌‌ ی آرمانی و بهترین شرایط برای زندگی در زمان غیبت است.

5- نقد مدرنیته، مدرنیته‌‌ ای که حجاب ظهور حقیقت خواهد بود و مانع تجلی ظهور حقیقتِ انقلاب اسلامی می‌‌ شود.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته

--------------------------------------------------------------------------------

منبع:لب المیزان

پی نوشت ها:
[35]-غررالحکمودررالکلم،ص: 232
[36]- «غرر‌‌ الحکم»، ص233.
[37]- «چهل حدیث»، حدیث شماره 12، باب تفکر.
[38]- کتاب «آشتی با خدا از طریق آشتی با خود راستین».
[39]- جامع‌‌ الأسرار، ص 211
[40]- بحث تشکیک در مظاهرِ وجود و تفاوت آن با تشکیک در مراتبِ وجود را در شرح کتاب «از برهان تا عرفان» دنبال بفرمایید. عمده آن است که بدانید در بحث تشکیک در مظاهر، سالک به اندازه‌‌ ای که از خود نفی انانیّت کرده است حجاب بین او و خداوند رفع می‌‌ شود و بیشتر به لقاء الهی نایل می‌‌ گردد.
[41]- به شرح کتاب «آن‌‌ گاه که فعالیت‌‌ های فرهنگی پوچ می‌‌ شود» رجوع شود.
[42]- نومینالیسم یعنى اعتقاد به این‌‌ که آنچه در عالم وجود دارد، نام‌‌ هاست و مجردات، داراى وجود واقعى نبوده و واقعیت ندارند و آنچه به جهان تعلق دارد تنها کلمه است و تنها فرد و منفردات، وجود واقعى دارند، و نام‌‌ ها به آن‌‌ ها تعلق مى گیرد. مکتب نومینالیسم بیشتر با فلسفه ماتریالیسم و آمپریسم وفق دارد، یکى از مشهورترین نومینالیست‌‌ هاى قرون وسطى گیوم دو کام است. بلومن برگ در کتاب «مشروعیت عصر جدید» در مورد نقش نومینالیسم در فراهم‌‌ آوردن زمینه‌‌ ی مدرنیسم و تفکر مدرن معتقد است که نومینالیسم به طور غیر مستقیم در شکل گیرى تفکر مدرن نقش داشته است، از دیدگاه او نومینالیسم که مطلق‌‌ کردن و نهایتاً بى‌‌ معنا و بى‌‌ ربط‌‌ ساختن مفاهیم الهیات مسیحى است، زمینه را براى ظهور تفکر مدرن فراهم آورد، تفکر مدرنی که با وَهمیات خود زندگی می‌‌ کند.
[43]- «مفاتیح‌‌ الجنان»، دعای عرفه امام حسین
[44]- «تفسیر سوره‌‌ ی حمد»، امام خمینی«رحمة‌‌ الله‌‌ علیه»، جلسه‌‌ ی چهارم.
[45]- «ثنویت ذهن و عین» گرچه قبل از دکارت هم مطرح بوده است، ولی از زمانی که دکارت تفکر جدیدِ عقلانی را طرح کرد، به صورت واضح تری مطرح شده است. دوگانگی ذهن و عین به این معناست که همواره یک ذهن شناساگر وجود دارد که جهان عینی را به عنوان ابژه در برابر خود قرار می دهد و آن را از بیرون شناسایی می کند. این ذهن است که فعالانه با موضوع برخورد می کند و ابژه به صورت منفعل در اختیار ذهن قرار می گیرد. جهان، خود را به ما نمی شناساند؛ بلکه ذهن است که به طور مستقل و از درون خود آن را به تصویر می کشد. استقلال وجه این ذهن (سوژه) از واقعیت عینی (ابژه)، مسئله ای معرفت شناختی است که علم جدید بر همین پایه پدید آمد. کانت هم همین تفکر را توسعه داد و این ثنویت در وجوه متعددِ تفکر مدرن دیده می شود. مدت هاست که ما هم در این چارچوب می اندیشیم و بسیاری از متفکرین و نویسندگان روشن فکر ما هم این را پذیرفته اند. وقتی هم راجع به دین بحث می کنند در چارچوب همین ثنویت می اندیشند.عمده ترین نارسایی عقلانیتِ مدرن همین است که تنها ذهنِ شناسا را فعال می داند و موضوع شناسایی را منفعل و غیرفعال تلقی می کند. باید به این نکته توجه کنیم که در عقلانیت علمی تنها به فهم روابطی کمی و صوری میان پدیده ها اکتفا می شود و به مشاهده و تفکر در روابط کیفی (مناسبات ارزش ها) توجه نمی شود. غفلت از این جنبه مهم از واقعیت هستی باعث شده که جهان در عقلانیت مدرن، از هر معنا و ارزش تهی فرض شود و به جهان به عنوان منبعی از ذخایر مادی و انرژی نگریسته شود که باید با کمک علم و تکنولوژی برای مقاصد سودجویانه در بالاترین حد مورد بهره برداری قرار گیرد. مبنا و منشأ معرفت شناختیِ خشونت های داخلی، تضادها، جنگ ها و رقابت های بی رحمانه بر سر قدرت و جهان خوارگی در این تمدن، همه به این نقیصه اساسی در عقلانیت مدرن مرتبط می شود. اما عقلانیت وَحی توصیه می کند که آدمیان رابطه خود را با طبیعت و با یکدیگر بر اساس فهمی وجودی و حقیقی از یکدیگر و با توجه کامل به چگونگی عمل ارزش ها و اهمیت آن‌‌ ها در حفظ بالندگی هستی، سامان بخشند.
آنچه امروز به عنوان علوم جدید معروف استطرح دکارت می‌‌ باشدکه مستلزم شکاف عجیبی میان آگاهی انسان و جهان خارج است، یعنی شکاف عظیمی بین ذهن و عین. دکارت در فلسفه خود دو نوع جوهر را از هم متمایز می کند. به نظر او جوهر یا مادی است و یا روحانی، وذهن انسان یک جوهر روحانی است.
ذهن برای این‌‌ که به هدف‌‌ های کمّی دست بیابد، یعنی حتی برای اندازه‌‌ گیری و محاسبه و دست‌‌ کاریِ طبیعت و تصرف در آن، طرح‌‌ های کلی و اجمالی از طبیعت تهیه می‌‌ کند و در همان حال که آگاهی انسان مشغول این کار است، فاعل یا شناسنده‌‌ ی انسانی، در مقابل با طبیعت
قرار می‌‌ گیرد. در نتیجه ثنویت یا دوگانگیِ چشم‌‌ گیری بین ذهن و جهان خارج به‌‌ وجود می‌‌ آید و به عبارت بسیار ساده‌‌ تر همین که بخواهیم طبیعت را بشناسیم، من چیزی جدای از طبیعت هستم. من یک چیزم، آگاهی و طبیعت چیز دیگری است و این دوگانگی است ؛ پس هرگاه انسان بخواهد طبیعت را بشناسد، ذهن یا انسان در مقابل طبیعت قرار می‌‌ گیرد. در حالی‌‌ کهاگر بخواهیم عالم را آزاد از ثنویت ذهن و عین بشناسیم این‌‌ گونه نیست که یک منی جدای از عالم یا جهان وجود داشته باشد، بودن یا هستی با وجودِ من در جهان گره خورده است.
[46]- به عنوان نمونه بحثی که ایشان در  تقریرات خود بر اسفار در رابطه با علم دارند را به طور مختصر مطرح می‌‌ کنیم تا ملاحظه شود حضرت روح الله«رضوان‌‌ الله‌‌ تعالی‌‌ علیه» در نگاه خود به عالم به چه‌‌ چیز اصالت می‌‌ دهد و خواننده‌‌ ی آثار خود را به کجا می‌‌ برد. می‌‌ فرمایند: علم مثل مفاهیم دیگر یک مفهوم عامی است که شرح الإسمِ آن مانند«نور»عبارت است از «ظاهِرٌبنفسهومُظْهرٌلغیره»واین مفهوم به تساوى قابل صدق برافراد است وبه قول مرحوم حاجى: «کلّا لمفاهیم على السواء...فینفیتشکی کعلى الأنحاء» آن موجود ضعیفى که ادراک ضعیفى داردعالِم است وآن موجود شدید و فوق التَّم امکهبه کل موجودات احاطه دارد،آن هم عالم است ودرصدق مفهوم علم به نحو تساوى ،بین افراد هیچ فرقى نیست و همانا تشکیک در مراتب وجود است که در حقیقتِ وجود شدت وکمال داشته و در همان حقیقت ضعف ونقصان دارند،ولکن نه در مفهوم وجودکه به حمل شایع صناعى برهرموجودى صادق است،بلکه درحقیقت وجود وهو یتخارجى.وبالجمله: هویت خارجیه است که درآن شدت وضعف ونقصان وکمالاست،درمفاهیمى که جزاعتبارچیزىنیستند،تشکیک نیست.ومعناى اعتباراین نیست که مفاهیم را از وجودات خارجیه با کارد و چنگال نزع نموده و به قلب و ذهن چسبانده اند، بلکه اعتبار به معناى تصوریک مفهومى است که قابل انطباق است بر آنچه این مفهوم را بحقیقته از آن تصور نموده اند. حدود و آنچه وجودات را محدودنموده عدم اس توچیزى نیست تا در آن شد تو ضعف باشد. وبالجمله: مَثَل علم مفهوماً، مَثَل مفهوم وجود است که برهرموجودى ولو آن آخرین نقطه وجود که هیولاى اولىاست- که در اولافق وجود است به طورى که اگر بلرزد وپایش بلغزد، پرت شده و به وادى عدم مى افتد- به حمل شایع صناعى یکسان صدق مى کند.
علم هم مفهوم عامى است که بر آن کشف ناقصى که دریک موجود است صادق بوده و بر آن کشف تامو تمامى هم که درآنکشف «لایشذعنهشى ء»است باز به طورصدق حقیقى، صادق است که آنچه درواقعیت وخارجی تِک شفاست، به حمل شایع صناعى ازمصادیق اینمفهومعاماست. پسدرصدقمفهوم،هیچفردىبرفردىمزیتندارد. بلىفرقازجهتشدتوکمالوضعفونقصاندرحقایقخارجیهاستکهیککشفبهحملشایعصناعىدرحقیقتکشفیتوظهوریت،ظهورتاماستودیگرىضعیفاست. مانندنورکهدراصلحقیقتنوریهازایننظرکهازچهتشکیلیافتهویاخودآنچهحقیقتىباشد،درآنتفاوتىنیست،مثلاًبینایننورىکهدرزمینماهستوآننورىکهدرصفحه‌‌ یخورشیدهستهیچفرقىنیست؛گرچهوجودحقیقتنوریهدراوبهنحوصلابتوازدیادودراینبهنحونقصانوضعفاست،واینازحیثمفهومعلمبودکهبهعرضرسید.

بلىازجهتحقیقتخارجیهفردىهستکهبهتمامحقیقتوسرتاپاىآنعلماستویکپارچهحقیقة‌‌ العلماست،اگربهاوعالممى گوییم،یعنىبذاتهوبتمامهعینحقیقةالعلماست،العلمبتمامهوحقیقةالعلم اوستواوبه تمامهوحقیقتهعلماست. واطلاقعالمبراوماننداطلاقعالمبرزیدنیست؛زیرااصلوجودحقیقتعلمدراوبهجهتىازجهاتاستوچوناثروخاصیتىکهدرحقیقتعلمدیدهمى شود،دراومى بینیمبهاوعالممى گوییم،ولىعلممتجسمنیستکهسرتاپاىآنحقیقتعلمباشد؛زیرااین‌‌ کهزیدسرویادستوپاداردازجهتآن‌‌ کهزیدعالماستنیست. علمبااینحقیقتمبایناست،پسحقیقتخارجیهزیدبههیچوجهىازوجوهعلمنبوده،بلکهفردىحقیقتعلمیهاستکه دراوهیچخلطىازحقایقدیگرنبوده،بلکهکلهالعلموالعلمکلههو. یکروزنهازآنحقیقتعلمعالمغیبکهخواستهاستسلسلهنظاموجودراخلعتوجودبپوشاندبازشدهوازآنروزنهسرایتوجودوسرایتعلموسرایتکمال،اینعالموسیعهوجودظلّیهپیداشدهاستواینعلمِزیدظلّآنحقیقتعلماستوالبتهظلّباذىظلّیکسنخیتىداردوآناین‌‌ کهآناثرىکهصاحبظلّدارددراوهمدیدهمى شود،ایناستکهبالتبعبهاوعالممى گوییم؛بانظربهآنوجهه اىکهازآناشعهعلمیهدراوهست.... وبیاننمودیمکهحقیقتعلمماهیتندارد؛چونماهیتچیزىکهحقیقتداشتهباشد،نیستوواقعیتوخارجیتهمهازآنِوجوداستوماهیتعبارتازجهتعدمىوجوداستوآنجهتعدمىفاقداثراستمثلاًاثرآتشکهسوختناستناشىازجنبهوجودىآتشاستکهغیرازآنجنبه‌‌ یوجودىچیزدیگرىدرخارجنیست.

وبالجمله: ظلمتعبارتازعدمالنوراست. پسحقیقتوجودِنوربهحملشایعصناعى،هرچهزیادترباشدقهراًظلمتِعدمکاستهشدهوآنمرتبهازوجودکهکلُّالنّوراست،آنجانورخودرابهتمامحقیقتوبهتمامشدتوفعلیتبهواقعیتوحقیقتوخارجیترساندهکهدیگرهیچضعفىنداردوآنجابهکلىظلمتنیست. وایناستکهذاتواجب‌‌ الوجودجهتنقصىنداردتاماهیتداشتهباشد،کلُّالنّوراستوالنّورکلّههووهوکلّهالنّور،فوقالتماماستوازجمیعجهاتدرفعلیتشدیداستوآننوراستکهجمالشهمنوراست. یکروزنهنورىازآننوربازشدهواعماقعالمراپُرکردهاست. واینسلسلهنظاموجود،آننورجمالاست. منتهاهرچهاینسلسلهبهمبدءِنورنزدیک ترباشداَنْوراستوحقیقتجمالشبهآنحقیقتذىالجمالنزدیک تراستوهرچهازآندورترباشد،نورکمتراست«اللَّهُ نُورُ السَّموَاتِ وَ الْأرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکوةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِى زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کَأنَّهَا کَوْکَبٌ...»تابهآخریننقطهکههیولاىاولىاستبرسدکهذیلوحاشیهاینجمالبودهومرتبهاضعفازنوروجودرادارابودهوبهتاریکىمطلقنزدیکاست،وآنطرفافقعدممطلقاست،عدمٌبحتٌلاینخرق.

وبالجمله: چنان‌‌ کهگفتیمعلمازجهتمفهوممثلوجوداست،همچنینازجهتمصداقهممانندوجوداست. پسهمانطورىکهفردِحقیقىوجود،واجبالوجودمنجمیعالجهاتاستکهجوهروعرضوفعلوانفعالوخلاصهازهیچکدامازمقولاتنیست- چونمقولاتدرماهیاتواقعمى باشندوماهیاتچیزىکهمشت پُرکنباشدویاچیزىکهعباوعمامهبرسروتنداشتهباشدنیستند. ایناستکهتماممقولاتماهیاتاست. منتهابعضماهیاتجواهروبرخىاعراضوپاره اىاضافهاستوواجبالوجودفردحقیقىوجودبودهوازهیچکدامازمقولاتنیست-همچنینفردحقیقىعلم،آنفردواجبالعلمبودهکهعبارتازحق- جلّتعظمته-استکهواجبالقدرهوواجبالوجودوواجبالإرادهوواجبالحیاةبودهوجامعتمامحقایقکمالیهاست. پسعلمدراینمرتبهجوهروعرضنبودهواینمرتبهفوقمراتبدیگروفوقمقولاتعشراست.(تقریراتفلسفه،ج 1،ص: 376)

[47]-آیه‌‌ ی 35 سوره‌‌ ییونسراه رسیدن به حقایق را جلوی پای ما می‌‌ گذارد،این آیه از آیاتی است که ائمه برای اثبات حقانیت خود بدان احتجاج می‌‌ کردند. می‌‌ فرماید:«أَفَمَن یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ یَهِدِّیَ إِلاَّ أَن یُهْدَى»آیا کسی که به حق هدایت می‌‌ کند شایسته است که از او تبعیت شود،یا کسی که هدایت نمی‌‌ کند مگر این که هدایتش کنند.

ملاحظه فرمائید که این آیه دو موضوعی را روبه‌‌ روی هم قرار داده که کار را خیلی دقیق می‌‌ کند، وقتی از شما می‌‌ پرسند از عالم پیروی کنیم یا از جاهل؟ جواب ساده است، اما در این آیه می‌‌ خواهند ما را متوجه چیزی بالاتر از این‌‌ ها بکنند و لذا می‌‌ پرسد آیا از کسی پیروی کنیم که راهی نمی‌‌ شناسد مگر این که او را راهنمایی کنند، یا از کسی که «یَهْدِی اِلَی الْحَق»به حق هدایت می‌‌ کند؟ در این‌‌  سؤال می‌‌ خواهند ما را متوجه دو نوع علم بکنند. مسلّم شما در جواب خواهید گفت از کسی که به سوی حق هدایت می‌‌ کند باید پیروی کرد. ولی جریانی را روبه‌‌ روی آنقرار می‌‌ دهد که انسان جاهلی نیست، بلکه کسی است که هدایت نیافته مگر به واسطة هدایت غیر. معلوم است که سؤال کننده از طریق استفهام، همیشه یک طرف جمله را نفی می‌‌ کند، مثل این که می‌‌ پرسیم:«حسن درس خواند یا نخواند؟» یا می‌‌ پرسیم؛ «حسن درس را شروع کرده یا هنوز مغرور به خود است؟» پس طرفِ دوم جمله این است که اگر بخواهد درس بخواند باید مغرور به خود نباشد. در قسمت اول آیه هدایت به حق را بدون هیچ قیدی آورده و مسلم است که در این حالت پیروی از کسی که به حق هدایت می‌‌ کند لازم و ضروری است. حالا مقابل این جمله حتماً کسی است که به حق هدایت نمی‌‌ کند. بنابراین استفاده می‌‌ شود «کسی که هدایت به حق نیافته است مگر به واسطه‌‌ یهدایت غیر، هدایت به حق نمی‌‌ کند» و نیز چون در مقابل جمله «کسی که خودش هدایت نیافته است مگر به هدایت غیر»، کسی است که هدایت ذاتی یافته است، پس نتیجه‌‌ اش این می‌‌ شود که کسی که به حق هدایت کند کسی است که ذاتاً هدایت یافته و علمش لدنّی و حضوری است.

از طرفی ارائه طریق و خبردادن از آدرسِ حقایق،آن هم به صورت مفهومی، از هر کسی ساخته است، چه امام باشد و چه امام نباشد و چه ذاتاً به حقایق راه یافته باشد،و چه از طریق غیر هدایت یافته‌‌  باشد. پس مرادِ آیه از هدایت به حق، به معنی ایصال به مطلوب است و این می‌‌ رساند تنها راهی که انسان بتواند با حقایق تماس بگیرد راهی است که اهل بیت ارائه می‌‌ دهند و لذا حضرت باقر در مورد آیه فوق فرمودند:«آن کسی که به حق هدایت می‌‌ کند محمد وآل او هستند...»و حضرت سجاد در مورد آیه فوق فرمودند: «نَزَلتْ فِینَا»آیه درباره ما نازل شده است. چون این‌‌ ها با خودِ حق مرتبط‌‌ اند و نه با مفهوم حق. فرهنگی که حق را می‌‌ یابد می‌‌ تواند از همان طریق،جان بقیه را در مقامی قرار دهد که حق‌‌ بین شوند. همان فرهنگی که در آن فرهنگ علی می‌‌ فرمایند:«مَا رَأیْتُ شَیئاً اِلاّ وَرَأیْتُ اللهَ قَبْلَهُ وَ مَعَهُ وَ بَعْدَه»من هیچ‌‌ چیز را ندیدم الاّ این‌‌ که قبل ازآن چیز، با آن چیز، و بعد ازآن چیز، خدا را دیدم.

[48]- آن‌‌ چه مقصد و مقصود همه‌‌ ی موحدین است، رجوع إلی‌‌ الله می‌‌ باشد، منتها انسان‌‌ های بصیر متوجه‌‌ اند اگر بخواهند از طریق قلب به خداوند رجوع کنند باید او را در آینه‌‌ ی مظاهر بنگرند، آن‌‌ هم مظاهری که تمام اسماء الهی را بنمایانند و چون رجوع به خداوند بدون رجوع به انسان‌‌ های معصوم، جنبه‌‌ ی انتزاعی دارد و نه جنبه‌‌ ی قلبی حضرت باقر(علیه السلام) می‌‌ فرمایند:«مَنْ سَرَّهُ أَنْ لا یَکُونَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللَّهِ حِجَابٌ حَتَّى یَنْظُرَ إِلَى اللَّهِ وَ یَنْظُرَ اللَّهُ إِلَیْهِ فَلْیَتَوَالَ آلَ مُحَمَّدٍ وَ یَتَبَرَّأْ مِنْ عَدُوِّهِمْ وَ یَأْتَمَّ بِالْإِمَامِ مِنْهُمْ فَإِنَّهُ إِذَا کَانَ کَذَلِکَ نَظَرَ اللَّهُ إِلَیْهِ وَ نَظَرَ إِلَى اللَّه »(المحاسن، ج 1، ص: 60)هرکه می‌‌ خواهد که بین او و خدا حجابى نباشد تا خدا را بیند و خداوند او را مشاهده کند باید آل محمّد(علیهم السلام)را دوست بدارد و از دشمنانشان بیزار باشد، اگر در چنین شرایطی قرار گرفت خداوند به او نظر می‌‌ کند و او نیز به خدا می‌‌ نگرد.

حضرت امام خمینی«رضوان‌‌ الله‌‌ علیه» در رابطه با آیت کبری‌‌ بودن امامان معصوم می‌‌ فرمایند: انسان کامل مثل اعلاى الهى و آیت کبراى او و نباء عظیماست و اوست که بر صورت حق آفریده شده و کلید معرفت خداوند است. هر کس ‍ او را بشناسد، در حقیقت خداى سبحان را شناخته است، زیرا انسان کامل با هر یک از اوصاف و جلوه‌‌ هاى وجودى خود آیتى از آیات الهى است.(شرح دعای سحر، ص 1

.........................................................

 

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • نشانی صفحه‌ها وب و پست الکترونیک بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
لطفا پاسخ سوال را بنویسید.