سلوک عملی در رفتار و کردار روزانه آیت الله بهجت(ره)

تاریخ ارسال:چ, 05/04/1396 - 23:19
حجت الاسلام رنجبر
مصاحبه با حجت الاسلام والمسلمین رنجبر؛

درخواست درس اخلاق

من از سال ۶۰ طلبه شدم و از همان اوایل که به قم آمدم در نماز آیت الله بهجت رحمه الله شرکت کردم. فکر می کنم اواخر ۶۵ یا ۶۶ همین حدودها بود، یک درخواست کردم از آقا که من یک نصیحت اخلاقی می خواهم. ایشان اشاره کردند به اینکه برخی از افراد معروف نزد ایشان آمده اند و ایشان نپذیرفته است. ظاهراً مرحوم آیت الله مشکینی و اعضای خبرگان، از مرحوم امام خواسته بودند درس اخلاقی برایشان بگذارد. امام فرموده بود: «بروید از آقای بهجت بخواهید. ولی ایشان قبول نمی کند، اصلاً کسی را راه نمی دهد، شما اصرار بکنید». آنها هم آمده بودند اصرار کرده بودند و آقا هم قبول نکرده بود. خبرش هم پخش شده بود.

همه اینها درس است

به هر حال ایشان گفت: نمی توانم. می بینی که مریضم، استخاره ها را با دست اشاره می کنم، حرف زدن برایم سخت است. گفتم: آقا پنج دقیقه، ده دقیقه. گفت: از من خواستند یک ربع، نتوانستم، می خواهی کتاب معرفی کنم؟ گفتم: نخیر آقا! کتاب دارم. من شما را می خواهم. گفت: من وقت ندارم. گفتم: من وقتتان را نمی گیرم. از مسجد تا خانه این را از من نگیرید، همین من را بس است. گفت: از همین ها باید درس بگیری و اشاره کرد به زمین و زمان.

این تعارف نیست

آرام آرام مقید کردم خودم را که بعد از نماز با آقا تا خانه باشم. اولین بار که خدمت آقا رفتم، آقا به من گفت از ما دست بردارید. بروید دنبال علمایی که خودشان نور هستند و نور می دهند و دیگران را روشن می کنند. من از آن علمای سوئی هستم که آخرالزمان می آیند.
این تعارف نیست؛ اصلاً  بنده باید خودش را این طوری ببیند و نباید هیچ خیری را از خودش ببیند، این در حالی است که آیت الله جوادی آملی فرمودند: «کم نیست آدم نود و اندی سال عمر بکند و یک امتحان ردی و تجدیدی نداشته، همه اش قبولی باشد».

سلمان شدن

گفتم: من وقتتان را نمی گیرم. از مسجد تا خانه این را از من نگیرید. گفت: از همین ها باید درس بگیری و اشاره کرد به زمین و زمان.

بعد دوباره رفتم خدمت آقا، عرض کردم آقا اینکه فرمودید از همین ها درس بگیر یعنی چه؟ من نفهمیدم. می خواستم از ایشان به صورت خاص تر و جزئی تری دستور بگیرم. گفتند: «اگر این را نفهمیدی، دیگر هیچی نمی فهمی».
زمانی از آقا سؤال شده بود که می خواهیم سلمان باشیم. آقا گفته بود: «چرا می خواهی سلمان باشی؟ خوب خودت باش! خدا یک خلقت دیگری هم کرده»؛ یعنی اول خودت باش، تا خودت را پیدا نکنی، الگو هم به دردت نمی خورد.
آقا می فرمودند: شاگردهای مرحوم سید بحرالعلوم به او خیلی اعتقاد داشتند. یک وقتی دیدند یکی از شاگردهایش گریه می کند. گفتند: چه شده؟ گفت: من جهنمی هستم. گفتند: آخر چه کسی به تو گفته؟ امام علیه السلام را خواب دیدی به تو گفته؟ گفت: درس استاد بودم ایشان از بهشت و جهنم صحبت می کرد. گفت: مثلاً تو بهشتی و تو جهنمی هستی و به من اشاره کرد. اگر یک وقت آقا جدی من را نگاه می کرد، من هم اوضاعم به هم می  ریخت که کجای کار گیر است.

نماز نقطه ثقل برنامه

ایشان مرکز ثقل برنامه های خود را در نماز قرار داده بود و من فکر نمی کنم کسی قابلیت داشته باشد و نماز آقا را درک کرده باشد و بگوید من هیچ از نماز آقا بهره ای نبردم. بنابراین مرکز ثقل تربیت معنوی ایشان همان نماز بود و پس رحلت امام مراجعات گسترده تر شد که علاوه بر شهرهای ایران از کشورهای دیگری مراجعه کننده وجود داشت. همچنین خیلی وقت ها که از آقا دستور می خواستند، می فرمودند: همین نماز هم برای من خوب است هم برای شما. وقتی آقا می فهمید اهل قم است می تواند بیاید، می گفت همین نماز را بیا.
صراحتاً می فرمود: نماز انسان را به عصمت می رساند. برادرم دانشجو بود و در خوابگاه می ماند. می گفت یک رفیق هم خوابگاهی دارم، در خدا، پیغمبر، معاد، برزخ، قرآن و همه چیز شبهه داشت. هرچه می گفتیم یک اِن قُلْتی، می آورد. یک هفته به او گفتیم بیا این هفته برویم قم. می رویم نماز آقای بهجت. گفت من اسم آقای بهجت را شنیدم دوست دارم بیایم. به نماز آمد. کم کم منقلب شد و شروع کرد به گریه. بعد از نماز گفت دیگر هیچ شبهه ای ندارم.

تبلیغ در شهر خود

یکی از دوستان عزیز ما می گفت طلبه ای از آقا درباره تبلیغ پرسید و گفت به فلان شهر می روم که شهر خودش نبود. آقا به او فرمودند: عجب! شما برای فلان استانید؛ چرا می روی آنجا؟ مگر از امّت قهر کردی؟ استان خودت اولویت دارد، آنجا بیشتر نیاز دارند.
یک وقتی آقا از من سؤال کرد لاهیجان کجا منبر می روی؟  گفتم آقا هم شهر منبر می روم و هم روستا. آقا گفت: در روستا، آنها حق زیادی بر گردن شما دارند.

دستور کلی

ولی یک دستور کلی که ایشان داشتند اینکه می فرمودند: «در این کار که داری می روی (امامت جمعه) مواظب باش در حرام واقع نشوی، دوم اینکه ولایی باش» مقصود شدت اتصال به اهل بیت علیهم السلام و کمک گرفتن از امام عصر علیه السلام بود.
یک وقتی کسی به آقا گفت: برای ظهور دعا بفرمایید. ایشان فرمود: «برای ظهور به آن آقا گفتند، گفت که یک امام مانده می خواهید او را هم بیاورید، بکُشید و راحت شوید؟».

فرمودند: «کتاب معراج السعادة را بگیر هر روز یک صفحه، بیشتر نه، هر روز یک صفحه اش را بخوان و عمل کن»

مستند به اهل بیت

اوایل یادم هست رفتم خدمت آقا عرض کردم آقا چه کار کنم؟ گفت: چه شده؟ گفتم: نماز شب موفق نمی شوم. گفت: درست می شود. اصلاً گویی آب سردی روی سرم ریخته باشد. من آرام گرفتم. البته بعد هم برای بیدار شدن من را راهنمایی هم کردند و فرمودند: «آن دعای مصباح المتهجد که برای خوابیدن است را بخوان و شب ها آب کمتر بخور چون آب رطوبت بدن را بالا می برد خواب سنگین می شود».
اصرار آیت الله بهجت این بود که دعاها و نکاتی را که سفارش می فرمود، مستند به اهل بیت علیهم السلام باشد، که مثلاً مرحوم شیخ عباس در کتابش دارد یا مصباح المتهجد این دعا را دارد. 

کتاب معراج السعاده

شخصی آمد خدمت آقا و گفت: نصیحتی بفرمایید. فرمودند: «کتاب معراج السعادة را بگیر هر روز یک صفحه، بیشتر نه، هر روز یک صفحه اش را بخوان و عمل کن» بعد آن شخص در این طول مدت هر روز یک صفحه را می خواند و هر جا مشکلی داشت و برایش سؤالی ایجاد می شد، از آقا سؤال می کرد، آقا هم راهنمایی می نمود.

زیارت اهل قبور

همچنین یکی از دوستان می گفت: «من یک وقتی از بازار خرید کرده بودم و در بازگشت از بازار نماز از جلوی درب مسجد آقا رد شدم ـ تا آن وقت نماز آقا هم نرفته بودم؛ می شناختم آقای بهجتی هست و ارادتی و عرض سلامی داشتیم ـ در دستم وسایل خانه بود. دیدم آقا از در مسجد بیرون آمده به سمت خانه می رود، سلام کردم. گفت: سلام علیکم. همین طوری به دلم آمد، گفتم: آقا یک دستوری بفرمایید. گفت: «پنجشنبه ها و جمعه ها بروید زیارت اهل قبور خوب است برای شما».

رسیدگی به امور اجتماعی

من معتقد بودم خیلی از امور به دست ایشان است و در آنها نقش دارد. حس می کردم خیلی از مسئولیت ها در عوالم بالا به دست ایشان است. پس از رحلتشان هم متوجه شدم مسئولیت بعضی از جریان های بزرگ جهان اسلام، به دوش ایشان است. مثلاً بعضی جریانات حزب الله لبنان، و یا همین انقلاب اسلامی خودمان که از ایشان برکاتی می رسید و ایشان باطناً نقش داشت، اگرچه در امور جزئی عالم ریز نمی شد.

یک وقتی ایشان به من فرمود: با همسایه هایت ارتباط داری؟ گفتم: نه خیر. گفت: چرا، با همسایه ارتباط داشته باش. ما در نجف کسانی داشتیم که اینها سرشان درد می کرد کسی مشکل داشته باشد.

مرحوم آقای معصومی اشکوری که در سن چهل و اندی سال فوت کرد. کتابی هم دارد دو چوب و یک سنگ که به صورت رمزی نگاشته. وقتی پیش ایشان می آمدند که مثلاً باران زیاد  شده چیزی می نوشت باران قطع می شد، یا یک چیزی می نوشت باران می آمد، یا برای بچه دار شدن دستوراتی به این و آن می داد، و مسائلی از این دست و جزئیاتی که مردم با آنها گریبان گیرند. آیت الله بهجت  می گفت: «شاید همین کارها باعث شد که عمرش کوتاه شده». من فهمیدم ایشان در جزئیات خیلی دخالت مستقیم نمی کنند، مگر یک مصلحتی باشد، آن رضایت بالاتر خیلی مهم تر است. مثلاً در موردی، مریضی بود که تصادف کرده بود و بیش از دو ماه در کما بستری بود، آقا فرمودند: «به او آب زمزم و تربت بدهید، برای بهبودیش دعا می کنم». پس از دو ماه و اندی از کما بیرون آمد، ولی در مورد دیگر شاگرد آقا مبتلا به سرطان شد. آقا خیلی هم احساس ناراحتی می کرد، اما خوب نشد و از دنیا رفت.
یک وقتی ایشان به من فرمود: با همسایه هایت ارتباط داری؟ گفتم: نه خیر. گفت: چرا، با همسایه ارتباط داشته باش. ما در نجف کسانی داشتیم که اینها سرشان درد می کرد کسی مشکل داشته باشد. مشکل که می دیدند حل می کردند، می گفتیم شما مگر بی کارید؟ می گفتند: نه، ما هر مشکلی از هر مؤمنی حل می کنیم، یک کرامت از امیرالمؤمنین علیه السلام می بینیم.

منبر باید اهل بیتی باشد

می گفتند: منبر باید با حدیث و روایت باشد؛ اهل بیتی باشد، با قرآن و عترت باشد، ما منبری ای را در نجف دیدیم که ایشان فقط روایت می خواند و در تفسیر روایت هم فقط روایت می خواند. البته مواردی را هم داشتیم که آقا از دعوت دوباره شخص منبری نهی  می کرد. از سخنران هایی که عریان در مورد عرفان صحبت  می کردند اصلاً خوششان نمی آمد.

جواهر فقه

مرحوم آیت الله بهجت سرعت انتقال عجیب و غریبی داشتند، از مباحث صلات یا طهارت می روند به مباحث حدود یا قضا یعنی همه فقه نزدشان آماده است. یکی از کسانی که عضو شورای استفتا بود که سال ها در دفتر یکی از مراجع دیگر هم کار می کرد، گفته بود: من سی سال در شورای استفتای فلان مرجع بودم، بحث جدید که مطرح می شد، ایشان می فرمود که عروة یا فلان کتاب را بیاورید. اما در این پانزده شانزده سالی که من در شورای استفتای آیت الله بهجت هستم یک بار ایشان در این سؤالات جدید، نگفت که فلان کتاب را بیاورید. در فقه خیلی فکور بود.
عقیده شان بر این بود که بهترین کتاب فقهی که از دوران غیبت صغری نوشته  شده است که از جهت گستردگی جامع ترین است، همین «جواهر الکلام فی شرح شرائع الاسلام» است که مبنای درسشان هم، همین کتاب قرار داده بودند.
گاهی اوقات آقا پیش از درس صحبت هایی درباره مشروطیت، سیاست، اجتماعیات و اخلاقیات و خاطراتی می فرمودند. ما بعدها فهمیدیم که هر کدام از این صحبت ها مربوط به کسی است و ضمیر مرجع خودش را پیدا می کند.
بعضی ها آقای بهجت را فقط یک آدم زاهد و عارف و عابد می دانستند، نه خیر ایشان از برجسته ترین شاگردان شیخ محمدحسین اصفهانی است. آیت الله العظمی شبیری  می فرمودند: «وقتی آقای بهجت به قم آمدند، ما گفتیم برویم از آقای بهجت مبانی شیخ محمدحسین اصفهانی را بگیریم. آمدیم خدمت آقای بهجت دیدیم که نه ایشان خودش صاحب فکری است».

دقت در مسائل اجتماعی

از جمله مواقعی که ایشان خیلی نگران، ناراحت و منقلب بود، شهادت سید عباس موسوی، دبیرکل حزب الله لبنان بود. وقتی از مسجد خارج می شد می گفت: مگر چه کرده که کشتندش؟!

ایشان در مباحث تاریخ مشروطیت، خیلی دقیق بود و خیلی گوشزد می کرد. در تاریخ سابقین ـ زمان امیرالمؤمنین  و باقی ائمه علیهم السلام ـ ظرایفی را از ایشان شنیدم که اولین بار بار بود می شنیدم.
در خیلی از مسائل اقتصادی که الم شنگه به پا می کردند، انتظار داشتند که آقا خیلی شتاب بگیرد و تند باشد، مثلاً یادم هست یک نامه هایی برای آقا نوشتند که به امام زمان توهین و جسارت کردند. آقا  می فرمود: نه خیر توهین نیست، صحبتش یک مقدار سبک بوده.
از جمله مواقعی که ایشان خیلی نگران، ناراحت و منقلب بود، شهادت سید عباس موسوی، دبیرکل حزب الله لبنان بود. وقتی از مسجد خارج می شد می گفت: «مگر چه کرده که کشتندش؟ چرا کشتندش؟» گویا روضه   می خواند. من در نماز آقا با بچه های حزب الله لبنان رفیق شدم. چندتا از این شیوخ با حال حزب الله  به نماز آقا می آمدند. اکثرشان اهل سجده های طولانی بودند. همچنین شیعیان عربستان از قطیف، احصاء خدمت آقا می آمدند و ایشان آنها را خیلی تحویل می گرفت.

سلام ما را برسان

مرحوم آقای محمدی عراقی ـ که خیلی مرد بزرگواری است که کتاب الحدائق الناظره را هم تصحیح کرد و کتاب سال شد و جوائزی گرفت ـ مریض شد، و کسی اصلاً احوالش را نمی گرفت، مثل اینکه کسی خبر نداشت این پیرمرد مریض شده است. آقا به کسی مبلغی پول داد و گفت برو منزل آقای محمدی عراقی و سلام ما را برسان و یک احوالی از ایشان بگیر. آقای محمدی عراقی خیلی تحت تأثیر قرار گرفت، گفته بود: اصلاً کسی نمی دانست من مریضم؛ کسی احوال من را نمی گیرد. بعد از آن هم که خوب شده بود، مقید بود نمازها را می آمد پشت سر آقای بهجت می خواند.
من بارها این را دقت کردم، هر کس به آقا خیری می رساند، مثلاً برایشان یک نان می گرفتی که کاری نیست اصلاً، اگر به چندین برابر جبران نمی کرد دست بردار نبود. خیلی رئوف و مهربان بود. اگر هر کسی این طور آدمی پیدا کرد، به همه چی رسیده است، مگر اینکه خودش چشمش و گوشش را ببندد و بخواهد بهره نگیرد.

 

برگرفته از پایگاه اطلاع رسانی

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • نشانی صفحه‌ها وب و پست الکترونیک بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
لطفا پاسخ سوال را بنویسید.

مطالب مرتبط