فطرت / جلسه ی سیزدهم

تاریخ ارسال:ش, 01/11/1397 - 20:27
فطرت

چكیده بحثهای چند جلسه قبل در مورد مراقبه، این شد كه مراقبه، ركن سیروسلوك است و مراتب سالك را از مرتبه مراقبه اش می شناسند كه كدام سالك در كدام مرحله مراقبه است. معلوم می شود كه حالت او در چه وضعیتی است و هر دستورالعمل استاد، به تناسب مراقبه است و مراقبه نقش حیاتی دررشد انسان دارد. و عرض شد كه در مراقبه، نباید خارج ازوضعیت خود، شتابزدگی كنیم، و از طرف دیگر در مرحله ای كه هستیم، باید كمر همت ببندیم و آخرین كوشش خودرا، به خرج بدهیم و به مرحله های بالاتر نباید عجله كنیم وحتی در بعضی موارد، نباید حتی توجه كنیم. غبطه به عرفای بالاتر خوب است اما مقایسه، آفتها می آورد.
مراحل هم عرض شد كه اراده اولیه صبحی، اثرات بسیار زیادی دارد و عرض شد نباید انتظار داشته باشیم كه به زودی برسیم بلكه به صورت خود به خود و طبیعی خواد بود. و هرقدر هم زمین بخوریم، نباید ناامید شویم كه ناامیدی از تیرهای مسموم شیطان، بلكه تیرخلاص شیطان است. علیرغم وسوسه های شیطان كه تو نمی توانی دو دقیقه هم تمركز كنی و بعد از آن غافل میشوی، باید بگوییم كه خوب حالا كه دو دقیقه هم نمی توانم و بعد از آن غافل می شوم، خوب اگر نروم كجا بروم؟! این مثل رشته درسی نیست كه بگویی من ریاضی نمی توانم، ول كنی بروی تجربی یا تجربی را ول كنی بروی فنی. ول كنی، می خواهی كجا بروی؟ول كردن همان و ساقط شدن همان! دو تا راه بیشتر نیست، یا از این چاه بال می رویم، یا ول می كنیم و می افتیم در چاه. پس باید از ناامیدی بترسیم. اگر درجا هم بزنیم، حتی پس رفت هم بكنیم، (این) یك رشته را نگه داریم كه این ما را نجات می دهد.
 و گفتیم كه استعدادها مختلف است و نباید عجله كند. ای بسا بعد از 5 سال، اصلا فهمید كه خود مراقبه یعنی چه؟
مثلا اگر به دوظرف، یكی شامل آب و دیگری حاوی یخ، حرارت بدهیم، اگر با دید ظاهری به دمای دو ظرف نگاه كنیم، به ظرف یخ می گوییم كه (حرارت فایده ای ندارد) و اصلا دمایش بالا نمی رود. اما با یك دید عمیق تر این حرارت درعالم واقع، اثر دارد. در عالم واقع، حرارت دارد یخ را آب می كند.
مثال: فرض كنید تمام بدن فردی سوخته و پانسمان كرده اندو این پانسمان هم مانده و خشك خشك هم شده، به او می گویند باید این پانسمان را بكنیم و این خیلی سخت است. مخصوصا اگر(مامور كندن آن پانسمان) هم بهیاری باشد كه (با آن فرد) خرده حساب دارد، در عرض دو دقیقه می كند و زخم هایش بدتر هم می شود.
اما(حالتی را در نظر بگیرید كه) به آن فرد می گویند با اختیار خودت بیا این آب مقطر و این بتادین و.... را و آرام آرام تا سه ساعت دیگر كه بهیار می اید، خودت این پانسمان ها را بكن. درست است كه عذابی هم دارد، اما بالاخره باید كنده شود. خودت آرام آرام می توانی این پانسمان ها را بكنی و طوری هم انجام دهی كه عذابش قابل تحمل باشد. این جان كندن باید كنده شود از این عالم طبیعت و چاره و بروبرگرد هم ندارد و باید بكند. حالا تا آن مامور مربوطه بیاید و بكند- مخصوصا كه خدای ناكرده، دشمنی هم با ما داشته باشد ! - خودت از این عالم (قبل از فرارسیدن مرگت ) بكن.
در جریان حضرت عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام هست (اسمش هم در تاریخ هست) كه حضرت عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام می خواست او را به این عالم برگرداند. او خواهش كرده بود كه نیاورد. چرا كه از آن وقتی كه مرده، تا الان هنوز عذاب لحظه جان كندن، تمام نشده است! آنقدر وحشت دارد كه می خواست كه مرا برنگردان. من تاب لحظه جان كندن را ندارم. اما خوشا به حال آنانكه دراین فرصت، خودشان جان را از این عالم طبیعت می كنند. سیر وسلوك یعنی كندن جان از این عالم طبیعت. درهرحال باید انجام شود. آقا من چهار سال است اصلا به هیچ جایی نرسیدم (اگر)ول كنیم، به كجا می خواهیم برویم؟ ولو اگر تا آخر عمر هم به نتیجه نرسیدیم. جلسه قبل در دعاها، خواندیم كه (قَدْ اَفْنَیتُ عُمْرى....! قَدْ دَنا اَجَلى....! و....) به هر حال فرموده اند كه (باید این راه را برویم) به تعبیر امام خمینی رحمه الله علیه مهم این است كه از این چاه كنده شویم. اگر هم نرسیدیم، در عالم برزخ می رسانند ولی وای به حال كسی كه در حال سكون باشد. او درعالم برزخ هم در حال سكون خواهدبود. اما اگر درحال حركت باشد، در آن عالم هم به حركت، ادامه خواهد داد.
(اصلا یكی از دلایل وجود عالم برزخ همین تربیت است) اما( تفاوت این است كه) كیفیت تربیت این عالم، تحت نظام این عالم است و تربیت آن عالم، تحت نظام آن عالم. پس جای هیچ نگرانی و ناامیدی نیست. این، جمع بندی بحث مراقبه بود كه عرض شد.
اما بحث "محاسبه" كه در واقع، متمم و مكمل مراقبه است این است كه ( البته این غیر از محاسبه عمر است كه باید بنویسیم، این را ننویسیم، بلكه حضور داشته باشیم) اولا هرچه یادمی كنیم كه به فلان گناه، پشت پا بزنیم یا انجام فرایض، بدانیم كه ما كه صبح از خدا كمك خواسته بودیم، آن كمك است نه اینكه من كرده ام.
چون یكی از قاتلین بی رحم و سم كشنده اعمال خوب سالك و عموم مومنین، عجب است. مثلا در یك دیگ بزرگ، شیری می پزند، یك قطره خون یا نجس بریزد، همه اش را بریز بیرون، اندازه حساب نیست. دست و پا بدهید در راه خدا، یك عجب آمد و همه رفت. لذا می بینیم كه اعمال ما، نورانیت ایجاد نمی كند، چون از این طرف، خراب می كنیم.
لذا این توجه مهم است. یك خرده دقیق تر به این معنا توجه كنیم. بگویم: خدا چه عظمتی دارد؟ آن زمان كه من اصلا نمی دانستم كه چشم یعنی چه؟ دیدن یعنی چه ؟ خدا به من چشم داد. مگر من چه كرده بودم كه مستحق چشم باشم ؟! همه را از فضل خودش داده بود.
مثلا ذوق، كه هنرمند دارد، این هنر را بیرون می ریزد. آن هنر كه نمی خواهد. خداوند وقتی خلقش، هنر را درست می كند، فضل خودش است كه درست می كندنه طلب و استحقاق مخلوق)
(وقتی كه ) خدا، چشم داد، من یقین دارم كه من هیچ دخالتی نداشتم. حالا خدا در ادامه خلقت خودش می خواهد خلقت كاملتری به این چشم بدهد. خدا اختیارش را هم به من داد. كه ادامه خلقت را اینطوری درست كن. این دستورات را كه من انجام می دهم، او به من داده و من فقط انجام می دهم. ادامه خلقت، عجیب تر و شگفت انگیزتر هم می شود. دیدن و.... دست من نیست، من فقط یك واسطه مادی شدم. زبان هم همین طوراو داده. زمانی كه من اصلا نمی فهمیدم زبان یعنی چه، چه جور صحبت می كنم؟ چه می شود؟ خودش داده. منتها، تا اینجا را یك مامور ساخته، ادامه اش را من هم دخالت دارم. وقتی این ها را توجه كنم، دیگر خودم از خودم كاره ای نیستم. اینجاست كه به هر شكلی انسان سعی می كند عجب را از خود دور كند.
برعكس، كارهای بد را از شر و لغزش خودش بداند. از این كه خدا در راهی قرار داده و این نرفته، این خلقت را خراب كرده، استغفار می كند. اگر دوباره تكرار شد، یك تصمیم قوی تر می گیریم. تصمیم های مساوی هم، مسخره كردن خداست! اما تصمیم های قوی تر از قبلی، این حركت است.
اگر دیدیم كه از صبح تا شام یادمان نمی آید، می توانیم نصف كنیم، یك محاسبه در ظهر و یك محاسبه در شب. اگر باز هم نتوانستیم، سه وقت می كنیم. اما باید یك وقت معین داشته باشد. در سیر و سلوك، نظم، خودش یك اثر علی حده ای دارد كه علاوه بر اثر خود آن دستورالعمل است. یك وقت (این طوری) محاسبه می كنیم كه هر وقت شد، محاسبه می كنیم. اما مشخص نیست و پرت و پلاست. اما وقت معین، یك بار یا دوبار، یك اثر ویژه ای دارد. قرآن می خوانم، جزو وظایف من است، در یك وقت معین و در یك مكان معین، اثر خود را دارد. پس محاسبه انجام می دهیم با این شرایط. این قسمت را جمع بندی می كنیم.
اما آن چه كه در مرحله های ابتدایی بسیار درگیر سالك است: خیلی وقتها، زندگی دنیا با دنیا، خلط می شود. دنیا عبارت است از همین عالم خلقت طبیعت كه در بین عالم های بالا و نوری و جبروتی نسبت به همه آنها، پست ترین آنهاست. یك عالمی است اما از نظر درجه وجودی، پست تر است. این عالم را، عالم ملك می گویند، دربرابر عالم ملكوت. بالاخره دنیا، فعل خداست و بسیار مقدس است. خداوند عبارتهای جالبی در تعریف و شناخت آنها بیان می فرماید:
سوره ص آیه 27: " وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاء وَالْأَرْضَ وَمَا بَینَهُمَا بَاطِلًا ذَلِكَ ظَنُّ الَّذِینَ كَفَرُوا فَوَیلٌ لِّلَّذِینَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ" این آسمانها و زمین و آنچه كه بین آنهاست، ماخلق نكردیم، باطل.
سوره عنكبوت آیه 44: " خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِنَّ فِی ذَلِكَ لَآیةً لِّلْمُؤْمِنِینَ"
اینكه خلقت آنها، حق است، یك مطلب ساده ای نیست. این، نكته های فراوانی دارد و آن قدر این نكته، بالاست و با ارزش، كه هركسی قابلیت درك این نكته را ندارد.(فقط) آن ها كه مومنند، می فهمند كه این آسمانها، به حق خلق شده اند، یعنی چه؟ این لذت چشیدن زیبایی این كه این آسمانها و زمین، خلقش به حق است. لذت  اینها را مومنین می چشند. دیگران وقتی نگاه می كنند، می بینند خورشید است، ماه است، جوی آب، پشه، پرمگس، یك غبار كه در مقابل نور خورشید در هوا به سختی دیده می شود..... این را می بینند. اما مومنین، آیه می بینند.
ملاحظه فرموده اید كه وقتی یك بچه دو سه ساله را چك ده میلیونی به دستش بدهید، فقط یك كاغذ می بیند و راحت پاره می كند می اندازد آن طرف. اما تاجر، قشنگ می بیند كه آن چك ده میلیونی یعنی چه؟ در حالی كه یك چیز است. خوب ما الان یك ستون و دریا و..... می بینیم یعنی صورت را می بینیم اما خدا می فرماید كه در این آیه ای است :
سوره دخان آیه 38 و 39 : " وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَینَهُمَا لَاعِبِینَ مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا یعْلَمُونَ"
وَمَا بَینَهُمَا : یعنی هر آنچه كه بین اینهاست. یعنی كلا دیگر.
خیلی عجیب است، گاهی هم جای تاسف (كه از این معارف غافلیم) این جاست كه معلوم می شود كه هر چه ما نفرین بكنیم براستعمار و در راس آنها دشمنان دین را و اولی و ثانی و ثالث را، بازهم كم است و اثر آن در بعضی از حاجتها، كم از صلوات نیست.
اگر یك تكه كاغذی در گوشه ای پیدا كنند، این همه رویش سرمایه می گذارند كه شاید این كاغذ، چیزی باشد. تازه این فقط فرضیه یك شخص است و معلوم نیست كه به جایی برسند، شاید هم نرسند.
قرآن فرضیه نیست، صحبت از حقایق مسلمی می كند اما اصلا دنبالش نمی رویم. خوب، می ارزد كه برویم و كشف كنیم این همه حقایق را.
"مَا خَلَقنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَلَكِنَّأَكْثَرَهُمْ لَا یعْلَمُونَ"
این حق اصلا چیست ؟ این حق، چشیدنی است. آنچه كه در بحثهای ذهنی مطرح می شود، این كه مزه ندارد.(همان مثال را كه مطرح كرده بودیم ) كه یك وقت است كه یخ در آب، شنا می كند و آب را می شناسد(اگر خود احساسی داشته باشد) اما اگر ذوب شود، آن وقت می فهمد و می چشد.
انسان، حق را در ذهن می شناسد، این همان یخ منجمد است. پس از این كه ذوب شد و خود حق شد، آن وقت می چشد.
جلسه بعد، در فرق بین دنیا و زندگی دنیا، مطالبی به عرض می رسد.
--------------------
منبع: جزوه فطرت

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • نشانی صفحه‌ها وب و پست الکترونیک بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
لطفا پاسخ سوال را بنویسید.

مطالب مرتبط