فطرت / جلسه چهارم

تاریخ ارسال:پ, 12/24/1396 - 23:03
جزوه فطرت
استاد علیپور

خداوند در سوره تین می فرماید: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ»
«بی تردید ما انسان را در بهترین قوام خلق كردیم. پس رد كردیم و برگرداندیم او را به پائین ترین عالم های پائین.»
برای توجه به یك نقطه دقیق فطری مثالی می آوریم:
یك ساختمان را در نظر می گیریم با پیچیدگی ها و ریزه كاری‎هایش. این ساختمان، قبل از اینكه به وجود بیاید، در نقشه ای به صورت خطوط، وجود داشت. و قبل از آن هم در ذهن آقای مهندس وجود داشت و قبل از آن در قوه عقل آقای مهندس وجود داشت. همان كه در قوه عقل بود حركت كرد به ذهن و بعد با ابزار خاصی از عالم مجرد به عالم دیگر (ماده) آمد و بعد [ساخت ساختمان] شروع شد. این ساختمان [قبل از ساخت] با تمامی جزئیاتش وجود داشت؛ اما در نظام دیگر. هر نظامی خصوصیاتش مال خودش است. این ساختمان در هر نظامی، از خصوصیات آن نظام تبعیت می كند.
در این عالم ماده، در و پنجره از آهن و ستون ها از آهن و گچ و سنگ و ... و هر كدام از مواد متفاوت و حتی متضاد هم ساخته شده اند و مجموعه اینها، ساختمان شده است. در حالیكه در قوه عقل، همه اینها بودند. اما نه مثل این عالم، همه در ماهیت های مستقل، بلكه همه در قوه عقل بودند تیر و در و پنجره و ... همه از همان جنس است [در عالم عقل] در عین حال كه صورت هر كدام، با همدیگر متفاوت است؛ اما یك جنس بیش نیست و آن نور عقل است. اینكه در بیرون درست می كنیم [این ساختمان] كوچكترین فرقی با آن ندارد. موجودیت این ساختمان، تسلیم این نظام و عالم است و آن ساختمان در آن عالم، تسلیم نظام آن عالم است.
پس این ساختمان عالم مادی، از یك نظام و قوه بالاتر بر این عالم نازل شد. اصل، همان است. نظام موجود فرق می كند. آهن اینجا می پوسد و وزن دارد و حجم و ... ولی آنجا ندارد. آن ساختمان، در توی قوه عقل است. اما در عین حال، جدای از آن است. داخل قوه عقل است اما نه مانند داخل بودن آب در لیوان یا ساختمان در محله. ساختمان، غیر از قوه عقل است؛ چون صورت پیدا كرده و عقل صورت ندارد. مثل این عالم نیست كه ... از همه مهمتر اینكه، اول آن به وجود آمده [ساختمان در قوه عقل] و بعد از آن به این عالم نزول پیدا كرد و شد این ساختمان.
از قوه عقل به روح آقای مهندس می رویم. همین ساختمان در روح اوست اما دیگر صورت ندارد. هرچه به سرّ عالم باطن می رویم، این حقیقت ساختمان در آن نظام، یك وضعیت خاص به خود دارد.
اما فرق من با این ساختمان در این است كه ساختمان نمی تواند بفهمد كه قبلاً در روح بودم و از آنجا به عالم عقل رفتم و بعد به ذهن و نقشه و در نهایت به عالم ماده رسیدم. اما انسان چنین استعدادی دارد كه می تواند در خود فرو برود و هر چه دقیقتر فرو برود، بفهمد كه من قبلاً در عالم دیگری بودم و از آنجا فرود آمده ام. انسانی كه در درون ماده زندانی است و به این عالم پست(طبع) نازل شده است، چه حالی پیدا می كند وقتی برسد به آنجا كه از آنجا آمده است و چه احساسی پیدا می كند؟! اینجاست كه خدا می فرماید: ما اصل حقیقت انسان را (الانسان را) در بهترین صورت آفریدیم. صورت یعنی ساختار آفرینش او، بهترین قوام را دارد. (نه این پوست مادی سیاه و سفید و ...) یعنی تمامی تجهیزاتی كه برای برگشتن به این عالم نیاز دارد، تماماً به او داده ایم. (آن هم به زیباترین وجه. البته منظور، جنس انسان است؛ نه آقای امر و زید) مثل یك هواپیما كه تمامی تجهیزات لازم برای پرواز در اختیار اوست و می تواند یك پرواز موفق انجام دهد. در این حال می گوییم قوام این هواپیما به او داده شده است. [این اعطا] در عالم ملكوت بوده یا در عقل این عالم یا هر اسمی بگذاریم؛ و بعضی می گویند در عالم ذر. البته در معنای ذر تسامح شده است. یك چیز بسیار ریز را ذره می گویند. وقتی می گوییم ذر، به تصور می آید كه انسان، یك وقتی چنان ریز بود كه با میكروسكوپ هم دیده نمی شد و بعد این ذره بسیار ریز بزرگ شده. اما چنین چیزی اصلاً در عالم ماده نداریم. ریزترین چیز، نقطه است كه نقطه هم اصلاً در عالم وجود ندارد. نقطه چیزی است كه طول و عرض و ارتفاع ندارد. آیا اتم (اگر اتم را به عنوان كوچكترین ذره این عالم در نظر بگیریم) طول و عرض و ... ندارد؟ اینها كه می گوییم در مورد نقطه نسبی است. یك ساختمان در میان بیابان، نقطه است. اما نقطه در یك كاغذ فرق می كند. پس نقطه كجاست؟! اگر بگوییم كه نیست، محال است. چرا كه خط از نقطه به وجود آمده است و سطح و حجم هم به ترتیب. از نیست كه هست نمی شود. اگر هم كه بگوییم كه هست ما كه نیافتیم. بسیار زیباست آن لحظه ای كه ببینیم كه نقطه چه منبع انرژی بالایی است كه از حركت او این شیئ دارای طول و ... به وجود آمده است.
پس این ساختمان را هر چه ریز كنیم، باز هم ذره نیست، الا اینكه برویم به عالم باطنی تر و قوی تر از این عالم كه عالم عقل مهندس است. ساختمانی كه هیچ طول و عرض و ارتفاعی ندارد و هر طول و عرض و ارتفاعی كه دارد، چیزی جز قوه نیست. ذره یعنی این. قبل از این عالم عالمی است؛ عالم نور و ... این عالم را نباید با نظام این عالم (ماده) مقایسه كنیم. آنوقت اگر قاطی كنیم و بپرسیم كه 5000 تن ساختمان در این جمجمه چگونه جا می شود، این سؤال مربوط به این عالم است. اگر از این عالم، بالاتر برویم، اصلاً این سؤال معنی ندارد. طول و عرض مال این عالم است و گرنه ساختمان در آن عالم هفتاد طبقه است؛ اما اصلاً طول و عرض ندارد.
پس جنس انسان در عالم نوری و قوه، حقیقتی بسیار پیچیده و قوام یافته است. یعنی تمام تجهیزات صعود دو مرتبه به عالم قوه، در آن گذاشته شده است. قرآن می فرماید: چنین موجودی را در آن عالم آفریدیم و در آن عالم زندگی می كرد و بعد او را به پائین ترین عالم ها فرستادیم. آنجا حقیقت انسانی آفریده شد. انسان ها در اینجا افراد پیدا كردند و این خاصیت این عالم است.
مثالی را می آوریم (بلا تشبیه): منشوری را در نظر می گیریم كه از یك طرف آن نور خورشید می تابد. اما در طرف دیگر رنگهای گوناگونی به وجود می آید كه از هم افراد پیدا كرده [نسبت به هم دارای انواعی شده است]، در حالیكه قبلاً یك حقیقت بیش نبود. حقیقت انسانی وقتی وارد این عالم طبع و ماده می شود، خاصیت این عالم، طوری می شود كه یا این حركت « رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ » ادامه می گیرد و آنقدر ادامه می یابد كه نزدیك عدم می شود (به جهنم می رسد) و یا قوس می گیرد و دو مرتبه برمی گردد:
«لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ. ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ. إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ...»

            همه بودند                   همه آمدند              ماندگار نشدند(آن هایی كه صعود پیدا كردند)

 خداوند در سوره فاطر آیه 10 می فرماید: «إِلَیهِ یصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّیبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یرْفَعُهُ»
«عقیده و كلمه طیب به سوی او صعود می كند (چه چیزی آن را بالا می برد؟) و عمل صالـح آن را بالا می برد»
در همین عالم با همین جسم مادی به آن معنای اولی می رسند و  یك عده هم در اسفل السافلین می مانند.
ما در عالم نوری زندگی می كردیم. اما الآن یادمان نمانده. ولی این دلیل نمی شود. تازه این [زندگی در عالم نوری] مدت زیادی است [مدت زیادی از آن می گذرد]. حتی در همین دنیا هم (در زمان نوزادی) هیچ چیز یادمان نیست. حالا كه آن زمان یادمان نیست، بگوییم كه نبودیم؟! این كه دلیل نمی شود. در دعای عرفه امام حسین(علیه السلام) آمده است: آنوقت كه تو مرا در بدن مادر مأمورینت بدن مرا تسویه می كردند، مرا به خودم آگاهی ندادی كه با من چه می كنند. این دعا از یك واقعیت خبر می دهد تا فكر ما را باز كند و اصالت و ریشه ما را توجه بدهد كه این توجه، بسیار كارساز است. (البته این دعا مضامین عالی دارد و نیاز به شرح فراوان):
خداوند قبل از این عالم، تمام وجود مرا ذوب كرده بود (خون) [یعنی در رحم مادر، خلق من به صورت خون بود] این ماده مذاب را مأمورین، با آن نظم چیده اند. در حالیكه الآن اگر یك سلول از بدنم جدا شود، تحمل عذاب آن را ندارم. اگر آن روز مرا به خودم آشنا می كردی، در چه عذاب و فشاری بودم؟ اما خدا از روی فضل و كرم، در این دوران های بسیار سخت، خودم را به خودم آگاهی نداد.
سؤالی كه مطرح می شود، ممكن است این باشد كه حالا كه در آن عالم بودیم، چرا آمدیم و حال كه آمدیم، برگشتن چه معنایی دارد؟ مثالی می زنیم تا مشخص شود:
نانوایی را در نظر می گیریم كه شب، برای درست كردن خمیر، آب را بر روی آرد می ریزد. و این همه در این كار زحمت می كشد تا آب را در داخل همه ذرات آن فرو ببرد. بعد هم صبح با چه زحمتی همین خمیر را می گذارد در تنور و این آب را كه خودش ریخته بود، بیرون می كشد. آیا باید بگوئیم نانوا كار بیهوده ای انجام می دهد؟! اتفاقاً همین است كه مراتب تكامل را طی می كند(نان). و به نتیجه ای می رسد كه در این مسیر تربیت، قوه به فعل می رسد وگرنه نان به این خوشمزگی، در همان قوه می مانْد. اما این تربیت (فرو بردن آب و بعد بیرون كشیدن همان آب، بوسیله آتش) آن قوه را به فعل می رساند.
ما هم وقتی به این عالم می آییم و در تنور این عالم به فعلیت می رسیم، خود را احساس می كنیم و از آن لذتی می بریم كه هیچ چیز را نمی توان با آن مقایسه كرد. [وگرنه] لذت های این عالم، لذت نیستند. رفع الم هستند. از عذاب درد در عالم خیال رها می شود و خیال می كند كه لذت می برد.
مانند اینكه چاقو به بدنمان می خورد و احساس عذاب می كنیم و بعد كه مرهم می گذاریم، احساس لذت می كنیم در حالیكه تخیلاً لذت می بریم. یا وقتی آب می خورم چه لذتی می برم؟! نه خیر از تشنگی عذاب می كشیدم، این عذاب رفع شده و خیال می كنم كه لذت می برم. غذا هم همینطور.
اصلاً این عالم، خودش درد و رنج است. از این درد و رنج رها می شود؛ فكر می كند لذتی برده. اینجا [این عالم] اصلاً ظرفیت ظهور لذت را ندارد:
این رفع الم را، این همه [انسان] اسیر و تشنه و نوكر و فدایی آن شده، اگر به حقیقت لذت برسد، چه خبر می شود؟!!
--------------------
منبع: جزوه فطرت

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • نشانی صفحه‌ها وب و پست الکترونیک بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
لطفا پاسخ سوال را بنویسید.

مطالب مرتبط