فطرت / جلسه ی هفتم

تاریخ ارسال:ج, 01/03/1397 - 22:35
فطرت
استاد علیپور مرندی

خلاصه جلسه قبل:
بین عالم های مختلف در نظام خلقت، رابطه هایی است كه مخصوصاً در مورد انسان، وارد هر عالمی می شود، با بدن آن عالم زندگی می كند و وقتی به عالم دیگر برمی گردد، می تواند این ارتباطات را احساس كند. یكی از آنـها [ارتباط] عالم رؤیا بود با این عالم واقع كه از قرآن استفاده كردیم.
یكی دیگر از عالم هایی كه رابطه آن با عالم های دیگر، محسوس است و در زندگی ما تأثیر دارد [ارتباط] عالم قبل است و این عالم بعد كه عالم فعلی ماست. خداوند در قرآن در این باره می فرماید:
«وَ لِلَّهِ غَیبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلاَّ كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَی‏ءٍ قَدِیرٌ. وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ» (نحل ، 77 و 78)
در این چند آیه، خداوند در انسان یك دیدگاه فكری قوی ایجاد می كند و انسان را از این عالم طبیعت بیرون می كشد و همه عالم های قبل و بعد را با یك پیوستگی بیان می كند و ...
همان معنای تحت اللفظی آیه می تواند مسیر زندگی انسان را تغییر دهد.
«سَماواتِ وَ الْأَرْض»: یك چیز محسوس برای ماست. همان فضای عالم هستی كه جهت محسوسات آن است. [خداوند] ضمن توجه به این محسوسات و مورد شناخت انسان، توجه می دهد كه این [عالم] یك غیبی هم دارد. یك وجه محسوس، یك وجه غیر محسوس هم دارد كه با هیچ حسی قابل دریافت نیست. اما قرآن می فرماید آن غیب هست. پرده را كنار می كشد و ما را به آن توجه می دهد. اگر چه یك محسوس مادی نیست؛ اما آن غیب وجود دارد.
نكته عمیق تر اینكه این مال خداست. یعنی اگر به غیب برسی، یك مجاهده دیگری می خواهی تا برسی كه این غیب، مال الله است. یعنی چه؟!
علامه طباطبایی(رضوان الله علیه) در این مورد می فرماید: خدا اینجا نفرموده «و لله علم غیب السماوات و الارض» و یا «الله عالم غیب السماوات و الارض». یعنی نه اینكه خدا غیب را می داند. بلكه خداوند مالك این غیب است. مالكیت خدا را ما در غیب باید برسیم. بحثی را كه از این طرف باز می كند، مسیر مجاهده و سیر الی الله را وارد می كند به میدان وسیعی كه برسیم از این محسوس به غیب و از غیب برسیم كه این غیب، مال الله است.
از طرف دیگر، نمونه ای از این غیب را نام می برد: « وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلاَّ...»
آن لحظه قیامت كه صورت مادی عالم، كنار زده خواهد شد و بصورت جبری، انسان به آن غیب خواهد رسید؛ آن نیست مگر به سرعت یك چشم برهم زدن، بلكه از آن هم نزدیكتر است.
علامه در این مورد می فرماید: خداوند در این آیه اول توجه می دهد كه به اندازه چشم به هم زدن آن لحظه را، بعد می فرماید بلكه از آن هم سریعتر. این برای ایجاد آمادگی است. یك حادثه این چنین عظیمی یك سرعت این چنینی دارد. بعد از ایجاد این آمادگی، آمادگی پیدا می كند [كه بداند] از آن هم كوتاهتر است، (أَوْ هُوَ أَقْرَبُ).
« إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَی‏ءٍ قَدِیرٌ» (بحث مستقل می خواهد).
« وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ»: و خدا خارج كرد (می كند) شما را از بطون مادرانتان (توجه به غیب دیگر) كه رابطه عالم دیگر با همین عالم است. عالم دیگر، عالم بطون مادران است. [این مطالب] چیزی نیست كه فهم آن سخت باشد. با مختصر دقت، یك زیر بنای فكری بسیار محكم برای انسان ایجاد می كند.
بین آن عالم و این عالم چه ارتباط و پیوستگی وجود دارد؟ در عین حال كه این دو عالم، مستقلند و نظام مخصوص به خود دارند، هر آنچه را كه در زندگی این عالم نیاز داریم، همگی در آن عالم قبلی ساخته شده است. اگر در آنجا [عالم رحم مادر] به ما می گفتند چشمت را مراقب باش كه در این عالم خوب درست شود، [چرا كه] اگر این ناقص باشد، تو كور می شوی و تمام وجود تو در عذاب است. [این حرف ها] برای آن جنین در شكم مادر، قابل درك كه نبود. تازه اگر علم خیلی پیشرفت كند و جنین این حرف را بفهمد كه مواظب باش چشم داشته باشی، تازه نمی فهمد كه چشم یعنی چه. چون دیدن، اصلاً در ظرفیت آن عالم نیست. دیدن مربوط به نظام بالاتری است. دیدن را نمی تواند بفهمد، اصلاً درك آن معنی در آن نظام، محال است. اگر هم به او توضیح بدهی كه دیدن یعنی چه و بگویی مثلاً كوه كه هزاران برابر توست، در این چشم جا می شود و تو آن كوه را می بینی و ... (آنچه را كه باعث دیدن می شود، شرح دهی.) می گوید نه این اصلاً امكان ندارد. اگر كوه در این چشم جا شود كه چشم من متلاشی می شود. اگر بازهم توضیح بدهی كه دیدن واقعاً به معنای جاگرفتن كوه در چشم تو نیست. بلكه نوری وجود دارد كه آن را به این چشم می آورد و آن باعث  دیدن می شود. خواهد گفت: مشكل كه بدتر شد. خود نور چیست؟! تازه اگر هم چنین چیزی كه می گویید، بشود، اصلاً دیدن یعنی چه؟
هر قدر هم بگویی كه این دیدن چیزی جدای از تو نیست باز هم نخواهد فهمید. چرا كه آن نظام با این نظام، كاملاً متفاوت است. اصلاً تضاد با نظام این عالم دارد. اما در عین حال، پیوستگی خیلی عجیبی دارد. آنقدر پیوستگی دارد كه چشم باید در آن عالم ساخته شود و در این عالم استفاده شود. همه اش هم در خودش (خود شخص) است.
چشم فقط یك مثال است. همه چیز مثل همین است. زبان برای درك مزه و خوردن و ... بازهم در آن عالم غذای كودك از طریق خون مادر تغذیه می شود. اصلاً خون معنا ندارد و ... اما هرچه هست باید در آن عالم ساخته شود و هر چه شد، دیگر همان خواهد شد. اگر در آنجا، چیزی ناقص ساخته شود، اینجا هم در زندگی به همان اندازه كه ناقص شده از آن محروم است. و به همین ترتیب اعضای دیگر هم اینچنین است. در این ساخته شدن، دو چیز بسیار مهم دخالت دارد:
خون مادر (خون آن عالم) همواره حركت می كند.
مأمورینی از عالم ملكوت، آن مواد را می گیرند و از آن مواد (كه در داخل خون است) اعضای مختلف بدن را می سازند. آن دانشمندان دانش آفرین، آنها كه خود علم، خود نور و خود قوه هستند. اینها مطالبی است كه غیر از وحی، محال است منابع علوم دیگر بتوانند درك كنند. این امام سجاد(علیه السلام) است كه با توصیف خود، ملائكه را برای ما می فهماند و نقش و كاركرد هر یك از آنها را در عالم برای ما شرح می دهد. علوم ذهنی اگر بخواهد به این عالم پا بگذارد، پَرَش می سوزد.
با قبول همه قوانین این عالم كه مثلاً استخوان از كلسیم ساخته می شود و یا مغز از فسفر موجود در خون ساخته می شود و...، این مأمورین ملكوتی هستند كه مهندسی آن را انجام می دهند و تمام دستگاه های ریزریز این بدن را آن مهندسین از گردش این مواد به شكل خون، می گیرند و این ها را می سازند. وگرنه خون در حركت خودش است. آنكه این ها را می گیرد و می سازد برای عالم بعد، آن مهندسین ملكوتی هستند.
با فهم این مطالب، تازه می فهمیم كه این عالم، چقدر دقیق و حساب شده است؛ آن هم مرتبه به مرتبه. حتی بعد از اینكه به این عالم آمدیم [در دروه نوزادی] نه چشم می بیند و نه گوش می شنود و به عبارتی هنوز در زندگی این عالم نیستیم. در برزخی هستیم كه آماده این عالم شویم.
همچنانكه یك متخصص چقدر زیباست و بر مریض حكومت می كند، آن ملائكه ای كه حافظ آن متخصص است چه زیبا و لطیف است و حكومت می كند.
پس آن مأمور مربوطه در آن دوران كوتاه، چنین چیزی ساخت[بدن انسان] ؛ كه هزاران سال است متخصصان در شناخت آن، پیش می روند، آن هم در یك رشته مثلاً چشم یا مثلاً پوست.
[آن جنین كه در عالم نمی فهمید]، در این عالم، حالا می فهمد كه من كور مادرزادم یعنی چه. چیزی بیرون از تو نیست؛خودتی. مغزت قوی است یا ضعیف یا ... همه اینها در خود من است و كیست كه این معنا را متوجه نشود؟ اصلاً فطرت با صراحت بیان می كند كه وجودی كه الآن داری، همه در عالم دیگر ساخته شده است و زندگی بدون این بدن [كه در عالم دیگر ساخته شده است] نمی شود.
«وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیئاً»
آنجا كه این نظام خلقت را آفرید، در حالتی بود كه تو را به خود آگاهی نداد. حتی لحظه تولد آگاهی نداد. حتی در برزخ این عالم هم آگاهی نداشتم. می ارزد روی این تفكر كند تا چه چیزی به دست آورد؟
«وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»
آماده برای رفتن به یك عالم بالاتر می شوی. ما برای تو یك سری ابزار شناخت بیشتر می دهیم. شنوایی و بینایی و افئده دادیم. فؤاد: آن قسمت از انسان است كه روح بوسیله آن مركز می تواند حقایق این عالم را بفهمد.
ما اینها را به تو دادیم تا شما آماده بشوی برای آفرینشی كاملتر از این آفرینش.
تازه اینجا در دستگاه های ابتدایی اش هستیم و هنوز انسانی باشد و زندگی كند، نداریم. تازه رسیدیم به این مرحله كه وارد كارگاهی شدیم.
نظام این عالم این است كه باز هم این عالم، خونی دارد و لحظه ای ساكت نیست و این خون بازهم در آفرینش است و بازهم این مأمورین، مواد را می گیرند و می سازند كه جنس آن به تناسب عالم بعدی است و اینجا آمدیم تا آن را بسازیم و این آنقدر مهم است كه نیاز به عالمی به این عظمت دارد كه قوطی آن (كه، قوطی محافظ یك دستگاهی است كه ارزش در آن است و قوطی خودش آشغال است) این بدن است كه این پیچیدگی را دارد. پس قوطی آن شخصیت بالاتر، همین بدن به این پیچیدگی است كه بعداً باید بیندازیم سطل آشغال، پس آن چه چیز است كه در توی این ظرف باید درست بشود؟!
[خوب] خون ما در این عالم چیست؟ خون ما كه آن ملائكه مربوطه، مواد را از آن می گیرند و آن را [شخصیت عالم بعد را] درست می كنند، می فرمایند كه آن، اعمال این انسان است.
در مثال تسویه و تناسب آن با این جسم توضیح داده شده.
آن روح، نیست را تولید می كند و آن نیست در این بدن ظهور پیدا می كند (عمل) و عمل این انسان هم دائماً در حال به وجود آمدن است. ممكن است سؤال به ذهن برسد كه مثلاً كسی كه پنج ساعت است كه ساكت نشسته، چه عملی انجام می دهد؟ اما [باید توجه داشت كه] از دیدگاه لطیف آن عالم، در همین ساكت بودن هم [فرد] در حال عمل است. با چه نیتی نشسته است؟ او قبل از ساكت شدن در اعضا، در نیت ساكت شد و فعلی از او صادر شد. (از نیت صادر شد و به اعضا حركت كرد).
مطابق نظر برخی از علما، اسم آن هیكل آن عالم را [كه توضیح داده شد] شخصیت می گویند. اما در نظر عموم، از شخصیت، معنای ظاهری بسیار پایینی شده است و معمولاً كسی كه دو زانو بنشیند و برخی اداها را داشته باشد، آدم باشخصیتی است. شخصیت، آن حقیقتی است كه در اثر تولیدات حركت این عالم یعنی افعال ما كه از نیت صادر شده، مأمور مربوطه می گیرد این را و حقیقتی را درست می  كند كه آن حقیقت، طوری لطیف است كه امكان درك آن در این عالم، وجود ندارد. محال است علم روزی بتواند آن را بفهمد. تازه اگر بفهمد، اینقدر می تواند بفهمد كه هر حركتی كه انجام می دهم، از بین نرفت. بلكه بلافاصله گرفتند و از آن چیزی درست كردند. پس این حركات من در همان آن كه تكان می دهم با هر نیتی، آن فعل فوراً پیكره عضوی شد.
خود آن چه هست در این عالم، قابل درك نیست و محال است بتوان آن را فهمید. همچنانكه دیدن و نور را نمی توان در عالم رحم مادر فهماند.
همه عذاب و بهشت و جهنم، همه این ها در خودت است؛ اما درك آن محال است. چون در نظام این عالم هستیم. اما وحی همین قدر به من می فهماند كه همین كه از نظام این عالم بیرون آمدید و چشم و گوش و افئده دادیم، از این به بعد، اختیار ساخت خودت را به خودت دادیم.
پس ما در این عالم كه قرار گرفتیم، خون این عالم (اعمال من) دائماً در حال حركت است و ملائكه مربوطه این ها را می گیرند و چیزی درست می كنند.
اما برخی به علت ضعف فهم آیه و روایت، تصور می كنند اینكه گفته شده ملائك اعمال انسان را می نویسند، مثلاً كاغذ طولانی خاصی دارند و نوشتن اینجوری منظور است. و بعد با این علوم جدید آشنا می شویم  وباعث می شود كه دین را از چشم ما می اندازد و شبهه ایجاد می كند. این نامه اعمال نه به آن معناست؛ بلكه وقتی مثلاً چشم با نیت نامحرم نگاه می كند، این فعل در آن شخصیت [شخصیت عالم بعد] به میله آهنی تبدیل می شود كه مرتب به این چشم فرو می رود و درمی آید.
بعضی هم در این طرف و آن طرف و در مهمانی ها می نشینند و این حقایق را مسخره می كنند و روشنفكرانه مثلاً می گویند اگر میله آهنی باشد سرم را كنار می كشم تا به چشمم نخورد!! نمی تواند بفهمد كه این چیزی در خودت است؛ مثل كوری مادرزاد كه در خودت است. اگر می توانی از آن فرار كنی از این هم فرار كن. [این] فعل تو در نظام هستی است. در آنجا می فهمی كه قضیه یك جور دیگر شد.
آن مثال بیابان و باتلاق گندیده و تاریك و وحشتناك و حیوانات وحشی و ... [كه زدیم] چه بوده؟ چیزی جدا از خودت نیست. فلان گناه را انجام دادی، مأمور مربوطه شخصیتی را از تو ساخنه كه این چنین است.
یا مثلاً بعد از مدتی توبه كردیم، در آن عالم هم بعد از مدتی، دوستی بسیار زیبا می بینیم كه آمد و مرا نجات داد و به باغی برد با لذت های خودش. اگر توبه نمی كردیم، تا آخر همین عذاب بود. [در آن عالم] تمام اعمال ما، خود ما می شویم با یك وضع بسیار عجیبی. نمونه این را برای ما در عالم رؤیا، خداوند نشان می دهد (جلسه قبل اشاره شد). تازه این پرده بسیار ضعیفی است از عالم برزخ. [با توجه به این مفهوم است كه:]
در مورد پل صراط آیة ا... دستغیب دارد كه: پل صراط برای بعضی ها پهن می شود و برای بعضی ها آنقدر نازك كه در آتش می  افتند. برای بعضی ها آنقدر طول می كشد و برای بعضی، اصلاً نمی فهمند كی رسیدند و از جهنم رد شدند.
[در ساختن بدن و...] تا اینجا، اختیار در دست من نبود؛ اما از این به بعد اختیار را دست خودم داده اند. پس تمام واجبات و محرمات و مكروهات و مستحبات، معنای بسیار وسیع و حقیقتی دارند و قراردادی نیستند.
تمام این ها آجرها و مواد ساختاری ماست كه دارد تبدیل می شود به یك زندگی حقیقی و لطیف، در برابر یك زندگی مجازی و زودگذر كه در آنیم. با این دید فطری اگر به قضیه نگاه كنیم، هرلحظه ارزش خاصی پیدا می كند و در ما هدف و رشد و توجه و دید بازتری می دهد و همان مقدار، اعمال ما هم عمق و معنی پیدا می كند.
--------------------
منبع: جزوه فطرت

 

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • نشانی صفحه‌ها وب و پست الکترونیک بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
لطفا پاسخ سوال را بنویسید.

مطالب مرتبط