فطرت / جلسه ی هشتم

تاریخ ارسال:ش, 01/04/1397 - 22:16
فطرت
استاد علیپور مرندی

چكیده جلسه قبل:
اگر انسان بتواند دیواره ماده و عالم طبیعت را بشكند و افق فكری خودش را باز كند، عالم های مختلفی را متوجه خواهد شد كه هركدام، با وجود اینكه نظام و شرایط مخصوصی برای خود دارند، در همین حال با همدیگر یك پیوستگی بسیار دقیق و حساب شده ای دارند كه ما در پهنه هستی، در ارتباط با این عالم و در آن شناور هستیم.
بلا تشبیه ( مطلب بسیار عظیم تر از این است و فقط جهت تقریب ذهن عرض می شود) مثل قطعه یخی كه این قالب یخ در ظرفی در داخل آب شناور است. در عین حال كه خودش نظام مستقلی از آن آب دارد، ویژگی هائی از قبیل سفتی و انجماد و صورت ثابت دارد و ظاهرا غیر این آب است. این (یخ) دوجور شنا می كند یكی با حفظ موجودیت خود در این آب شنا می كند و یك بار هم با یك توجه به آب، در این آب ذوب می شود و شنا می كند. همین یخ، در حالت بخار در یك نظام دیگر است. یعنی طوری است كه می تواند عالم های مختلف را برود و برگردد و منتها در هر نظامی كه قرار گرفت، تسلیم قوانین آن نظام است.
انسان هم اگر كمی در خود فرو برود (هرچه پاك تر و...) ضمن اینكه احساس خواهد كرد كه من فلانی پسر فلانی و با ویژگی های فلان هستم، در عین حال رابطه باطنی خود را توجه كند، آنگاه جایگاه خودش را درپهنه هستی می یابد و از این زندان تاریك ماده و طبیعت بیرون می آید اگرچه در قالب آن نظام، زندگی می كند.
اینجاست كه قدم به قدم و لحظه به لحظه زندگی انسان معنای وسیعی در پهنه زندگی پیدا می كند. زندگی، اهداف، امیدها و آرزوها و... همه، دگرگون می شود و متوجه می شود كه هر آن در حال ساخته شدن است. همچنانكه عالم قبلی را می فهمد و درك می كند كه چگونه درست شده به اینجا آمده كه صدها سال تحقیقات امروزی هم نمی تواند خود این جسم را بفهمد. بعد از آیه جلسه قبل، در آیه دیگر در سوره ق توجه می دهد كه هنوز شما را خلق می كنیم: این مطلب از آیه 15 شروع می شود:
« أَفَعَیینَا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِی لَبْسٍ مِّنْ خَلْقٍ جَدِیدٍ 15 وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ 16  إِذْ یتَلَقَّى الْمُتَلَقِّیانِ عَنِ الْیمِینِ وَعَنِ الشِّمَالِ قَعِیدٌ 17  مَا یلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَیهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ 18  وَجَاءتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذَلِكَ مَا كُنتَ مِنْهُ تَحِیدُ 19» آیا ما از خلق اول، عاجز شدیم؟( این را یادتان بیاورید) با این همه شگفتی ها، برای ما كه خیلی آسان بود. فقط با یك اراده كن فیكن می بینی كه ما درست كردیم و آفریدیم. این ها اشتباهشان در این است كه ]نمی فهمند[ چگونه خلق جدیدی را می آفرینیم. همه این ها را لمس می كنید كه بالاخره شد. پس عالم جدیدی را كه دنبال آن است، از آن هم عاجز نیستیم. همان اراده كن فیكن بازهم هست. و عالم جدید كه این عالم برای آن عالم شبیه رحم خواهد شد، ما از خلق آن عاجز نیستیم.
از آیه 15 به بعد همان معنا را می فهماند كه شما الان در یك وضعیت و كارگاه جدیدی قرار گرفته اید كه همه وجود تو را علم فرا گرفته، كنترل فرا گرفته، هم چنانكه در عالم رحم، همه چیز در كنترل خاصی بود (كلسیم خون تبدیل به استخوان می شد و.... همانند مثالهای جلسات قبل) الان هم تكان كه می خوری در حال كنترل هستی. بازهم سیال هستی (مانند خون داخل رحم) و این عمر بی خودی نیست و مرتباً در حال ساخته شدن هستی. اگر چنین احساسی داشته باشیم، می بینیم كه كارگاه عظیمی در حال ساخت است.
«ما انسان را آفریدیم و ما می دانیم آنچه را كه نفس او وسوسه می كند (نفس، ذات ذات حقیقت انسان است. پوست و گوشت و استخوان و...، نفس نیست. اینها واسطه مادی است)
آن حقیقت تو هر وسوسه ای می كند ما می دانیم. وسوسه یعنی هر القای زشتی كه فقط در خود آن ]حقیقت نفس[ بود، نه اینكه آن القا حركت كند به مغز و بعد به فعل برسد. بلكه همان وقت كه در ذات توست، ما می دانیم.
یعنی «ما نزدیكتر از شاهرگ حیات تو، به خودت هستیم». دراین آیه، آفرینش، معاد، توحید، نفس و ارتباط اینها با همدیگر، همه را طرح می كند. از آفرینش، ناگهان برمی گردد به توجه نفس و بعد می فرماید كه نفسی كه تو داری، نزدیكتر از خودت به خودت، آن الله است.
در آن مثال ساختمان ]جلسات قبل [این ماده ساختمان كه در عالم قبلی در قوه عقل مهندس بود اگر با یك دید سطحی نگاه كنیم، چون صورتی پیدا كرده، می خواهد بگوید(ساختمان) كه من چیزی هستم. اما اگر دقیقتر نگاه كنیم به این نتیجه می رسیم كه نزدیكترازساختمان به خودساختمان، قوه عقل مهندس است.
همچنین اگر دقیقتر به عقل نگاه كنیم نزدیكتر از قوه عقل به قوه عقل، روح آن مهندس است. اگر روح یك لحظه كنار برود اصلا این عقل نیست. روح را برای این روح می گویند كه از ریشه «ریح» است. یعنی متحركی است كه ناپیداست و محرك است. (كه به این متحرك محرك ناپیدا، ریح می گویند) همین هوای لطیف را با این تعبیر ریح می گویند. چون ناپیداست و هم حركت می كند و هم برای مواد ثابت، محرك است.
پس اگر پرچمی را در نظر بگیریم كه چین می خورد و شكل پیدا می كند و یك بچه كوتاه فكر به آن نگاه می كند،او توجه به خود حركت پرچم دارد، اما برادر بزرگترش،كاملا آن محرك ناپیدا را می بیند كه آن پرچم را با چه امواجی و قدرتی و سرعتی به حركت درمی اورد. در همه اینها، آن را می بیند اما نه با چشم سر، با چشم ذهن كه قابل دیدن نیست.
روح كه داریم (روح خدائی) اولا خودش متحرك است ثانیا محرك است. پس زندگی ما،چیزی جز حركت نیست.همینكه نگاه میكنیم،حركت است (اعصاب و انرژی ها حركت میكند) پس هرحركتی نمود روح است. خاصیت این روح،بستگی دارد كه از چه جهتی به آن نگاه كنیم. برای مثال، آئینه حقیقتی است (بلاتشبیه،این آئینه به هیچ وجه قابل مقایسه با روح نیست،فقط مثال را از این جهت طرح میكنیم تا مشخص شود كه ذهن به هر حیثیتی نگاه كند،آن را میبیند) بستگی دارد از چه جهتی به آن ]آئینه[نگاه كنیم.
-      یكبار توجه ما فقط به شیشه بودن است. می گوئیم مواظب باش می شكند به دست و پا فرو می رود. در غذا باشد (خرده های آن )چه می شود و گلو را پاره می كندو.... در این حالت ما به آئینه نگاه می كنیم از حیث شیشه بودن آن.
-      یكبار از حیث شفاف بودن به آن نگاه می كنیم،می گوئیم دستمال بیار آن را تمیز كنیم تا براق باشد و.....
-      یكبار ازحیث انعكاس نور آن كه صورت پردازی می كند، به آن نگاه می كنیم. می گوئیم مسیر این آئینه در جهت نور، چه باشد. محدب باشد یا مقعر، یا اینكه چه جور تصویری می خواهیم ؟....
یعنی ممكن است به یك حقیقت، از حیثیت های مختلف نگاه كنیم و حیثیت های متضاد از آن ببینیم. روح، حقیقتی است، اما بستگی دارد كه ما به چه حیثیتی به آن نگاه كنیم. آن دید از آن جهت، معنی ها و آثار خاصی ایجاد می كند.
مثلا این روح، از این جهت كه توجه پیدا می كند، نفس می شود. اگر توجه به عالم ماده كند، نفس اماره می شود، این حیثیت نفس اماره می شود. پس چه روح و چه نفس اماره، یك چیز است. در عین حال،روح، باطن نفس اماره است. شهوت و توجه به عالم ماده و محبت به این عالم،معنای نفس پیدا می كند. همین روح،توجه به خدا می كند]بازهم[می شود نفس، اما نفس مطمئنه.
روح،چیز عجیبی است. یك حیثیتی ]هم[دارد كه خودش،خودش راكنترل می كند. این می شود عقل. یعنی میتواند توجه خودش را از خودش بگیرد. پس چه عقل و چه روح بگوئیم یكی است. اما باطن عقل،همان روح است یعنی روح،نزدیكتر است به قوه عقل از خود عقل.
مثال: اگر یخ را ملاحظه كنیم،با همه تشخصی كه به خود می دهد و صفات و..... و جدای از آب هم،خودش را كناركشیده،اما نزدیكتر از خودیخ به یخ، آب است. اگر یخ شعور داشت،می فهمید كه آب به من نزدیكتر از من است. نمی توان ذره یخی را پیدا كرد كه قبلا آب نبوده. اگر شفافیتی هم دارد،شفافیت آب است كه به آن منتقل شده است. باید توجه كنیم كه قبل از حركت دست و پا و.... من حركت كردم. باید دقیق توجه كنیم و بفهمیم كه این،انعكاس حركت من است اما به قدری اتحاد، شدید است كه من خیال میكنم كه دستم حركت میكندو این، انعكاس آن است. من نگاه كردم و چشم،خودش را به آن مسیر تنظیم كرد.پس من نزدیكترهستم به این جسم مادی. آنها كه من را توجه نكردند، توجه به هیكل خود میدهد. هزاران خرج می كند تا هیكل را آرایش كند.چرا كه من را درآن هیكل می بیند.تابرود وببیند كه من ]كدام است[(آن من نفس ) آنگاه تازه یك قدم جلو رفته و از این هیكل بیرون رفته است. اما خداوند یك چیز دقیقتر می فرماید،اینكه:الله به خود شما از شاهرگ حیاتی شما نزدیكتر است. یعنی از خودت (من) هم نزدیكتر است. هركه ذهنش كند است و دید تفكرش ضعیف است،هی به ظاهر نگاه می كند. آن وقت كه بچه سه ساله بود،حتی به هیكلش هم توجه نداشت. به پوشاكش توجه می كرد. وقتی پدرش برایش یك كفش هزارتومانی می خرید،آنروز حتی ناهار هم نمی خورد. میرفت در كوچه آن را به بچه ها نشان می داد. جلب زیبائی كفشش شده بود نه حتی هیكلش. من را در پیراهن و كفش میدید. اگر از آن جدا كردی هیچ شد و وقتی ]آن را [پوشید،چیزی شد. اما وقتی كمی بالتر آمد،می گوید من لباس ارزانتر می پوشم اما در عوض،بدن سالم و تنومند داشته باشم ( اینجا هم من را در بدنش می بیند). وقتی عمیقتر نگاه كند،حقیقت نفس را می بیند. آنگاه اگر به این مرحله برسد،تازه آمادگی پیدا می كند تا بفهمد كه نزدیكتر ازمن، الله است. چنین انسانی،اهداف و ارزش گذاریهایش كاملا دگرگون می شود. ده تا فحش به او بگو اگر برگشت و جوابی داد! مهمانی دعوتش نكردی،اصلا به خیالش نمی آید تا چه برسد به اینكه انتقام بگیرد. اصلا احساس نمی كند، آنقدر بزرگ می شود.
(حالا دیگر) ظرفیت باز شد. قبلا یك ظرفیت تنگی داشت كه مانند یك استكان كوچك با یك ضربه كوچك تلاطم پیدا میكرد. حال اقیانوسی شده كه هزار تا ضربه را هم در خود هضم میكند. نه تنها در مشكلات نمیشكند بلكه مشكلات را می شكند.
اینجاست كه می فهمد مراتبی دارد كه حتی اگر در درون حركتی كند، این حركت، مورد آگاهی و كنترل است." وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ..... " در این آیه خداوند صیغه را مع الغیر می آورد. " نعلم " می فرماید نه "اعلم " یعنی عنایت به اسباب افعالش هم دارد و مع الغیر می آورد مثل " إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِی لَیلَةِ الْقَدْرِ" كه عنایت به خود و ملائكه دارد. و یا وقتی می فرماید." وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ" عنایت به خود و ملائكه و مادر و..... دارد. "نعلم "یعنی موجودات دیگری را هم قرار دادیم كه آنها هم می دانند حتی آن حقیقت كوچكی را كه در نفس خود حركت كند. تو در سیطره چنین نیروهائی واقع شدی. "إِذْ یتَلَقَّى الْمُتَلَقِّیانِ عَنِ الْیمِینِ وَعَنِ الشِّمَالِ قَعِید" به یاد بیاور آن وقتی را كه گیرندگان، آن ملائكه و مامورینی – كه مثل ملائكه ای كه خون را می گرفتند – هر حركتی صادر میشود آن دوتا مامور میگیرند از راست و چپ (نه راست و چپ این بدن من، یعنی هر كاری ازتوصادرمی شود،یاجهت مثبت و نیك دارد یامنفی وبدكه اینها هركاری ازتوصادرشود می گیرند) نگاه به چه نیتی شد،فورامی گیرند. به نیت نگاه به نامحرم شد مثلا میاه وحشتناكی میشود كه به چشم فرو میرود یا به نیت خوب باشدبصورت زندگی شیرین میشود اما در پرده است و الان نمی بینیم.
" مَا یلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَیهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ " حتی یك لفظ "آخ" گفتی اما با یك لحنی گفتی كه شخصیت فلانی خرد شد،همان لفظ نیست مگر اینكه مراقبی آنجاست كه عتید و آماده باش است (عتید اسبی راگویندكه آماده حركت است )
حالا خلقت تو به انتها رسید و لحظه انتقال به عالم بعدی فرا رسید،این انتقال بسیار سختی است. مستی آفرین و بیهوش كننده (وَجَاءتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ)
" ذَلِكَ مَا كُنتَ مِنْهُ تَحِیدُ " تمام حقیقت كه از بدن خارج شد،در آن عالم،حقیقت خودت برای خودت كشف می شود. می فرماید: این همان است كه بودی و الان پرده را كنار كشیدیم و می بینی آنچه را كه قبلا همان راداشتی.
حضرت علی علیه السلام در خطبه 20 از نهج البلاغه لحظه انتقال را لحظه بسیار سختی توصیف می فرماید:" فَإِنَّكُمْ لَوْ عَاینْتُمْ مَا قَدْ عَاینَ مَنْ مَاتَ مِنْكُمْ لَجَزِعْتُمْ وَوَهِلْتُمْ، وَسَمِعْتُمْ وَأَطَعْتُمْ، وَلكِنْ مَحْجُوبٌ عَنْكُمْ مَا عَاینُوا، وَقَرِیبٌ مَا یطْرَحُ الحِجَابُ!"
آن كه در حال جان دادن است،تونمیدانی چه خبراست (نمی تواند صحبت كند و هیچ كار دیگری بكند) اگر می دیدی (ببینی) آنچه را كه كسی كه از شما می میرد(می بیندكه) چه بلائی به سرش می آید و چه برایش می گذرد، اصلا تاب و توان نمی آوردی و جزع تو به آسمانها میرفت و وحشت تورامیگرفت. آنگاه با همه وجود خودت را كنترل میكردی و تمام گوش و چشم و وجودت در اطاعت خدا میشد. اما این صحنه از شما در پشت پرده است آنچه آنها می بینند. اما بدان این حجاب به این زودیها نزدیك است كه كنار برود!
لذا توجه به یاد مرگ از دستورات بسیار مهمی از اساتید اخلاق است كه میدهند كه یكی از ابزار صعود ما،توجه به مرگ است. ما موجودی نیستیم كه همه خودمان در اختیار خودمان است. بلكه همه چیز تحت كنترل است. نه كنترل پلیس، كه كنترل خون و بچه در رحم مادر! تمام اینها تبدیل به شخصیتی می شود كه در زندگی بسیار حساس تر بوجود می آید كه اصلا قابل درك نیست. اگر تسامح كنیم میتوان گفت مثل زندگی این عالم به عالم رحم مادر است.

 

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • نشانی صفحه‌ها وب و پست الکترونیک بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
لطفا پاسخ سوال را بنویسید.

مطالب مرتبط