فطرت / جلسه ی دهم
خلاصه بحثهای دوجلسه قبل دربارة مراقبه بود. چكیده این شد كه ما دقیقا تحت نیروهای خاصی تحت مراقبه هستیم. مراقبه ای بسیار دقیق.و جزئی ترین حركات ماتحت كنترل و ضبط وتبدیل به شخصیت باطنی دیگر (است).مشكل اصلی این است كه خودمان و اعمالمان و آن نیروهای مراقب و آن نامه اعمال كه ساخته می شود،اینها را جدا از هم تصور می كنیم. شبیه كارخانه ای تصور می كنیم كه یك مدیر دارد و این مدیر برای اداره كارخانه، مراقبینی گذاشته كه بازرسی می كنند و آن مراقبین هم دفتری گذاشته اند و مسائل راثبت كرده و گزارش می دهند و همه اینها باهم، یك مجموعه را تشكیل می دهند. همه اینها جدا از هم هستند و در عین حال یك مجموعه منظمی هم هستند.
اما اینكه بتوانیم به این احساس برسیم كه بین اینها و من و مراقبین من و نامه اعمال و.... یك پیوستگی بسیارشدید هست به طوری كه اصلا جدا ازهم نیستند، تاثیرات سرنوشت ساز برای ما می گذارد.
شبیه اینكه مثلا به یك فرد بیابانی و بیسواد محض كه – دور از حضور این جمع – هیچی سرش نمی شود، كه این هیكل ماشاءالله هفتاد هشتاد كیلوئی كه شما داری، (وزنت) چیزی نیست جز نیروی جاذبه زمین بر جسم تو. این (فرد) نمی تواند مطلب را و پیوستگی بین جاذبه و وزن خود را درك كند. اگر هم به ما اعتماد داشته باشد و ما را راستگو بداند، آنگاه فكر می كند و قبول می كند و اعتراض هم ندارد. اما هرچه فشار می آورد، نمی تواند رابطه زمین،جاذبه آن و وزن خودش را درك كند.گاهی هم سوالاتی درمی آورد و می پرسد. سنگ را برمیدارد و می آورد و می گوید یعنی چه جاذبه و زمین و وزن و سنگ و....
ببین چقدر از درك قانون مسلمی كه هم اكنون، چه بدانیم و چه ندانیم، محكوم آنیم،عاجز است ؟! واقعیت این است كه محكوم چنین قانونی است. از چنین واقعیت مسلم، یك تخیلات ذهنی ناقص تولید می كند و روی آنها هم حركت می كند، از درك شناخت زمین گرفته تا مسائل دیگر، چقدر برایش سخت است ؟
ماهم پیوستگی بین آن ملائكه و اعمالمان و.... را هرچه فكر كنیم، شبیه آن آقای بیابانی نمی توانیم درك كنیم. ملائكه را یك موجود مستقل تصور می كنیم و خود را هم یك موجود مستقل و نامه را هم یك طومار جداگانه. اگر ما بتوانیم آن حقیقت من و اعمال من و..... را درك كنیم، چه قدرتی را در توجه من برای مراقبه من به خودم ایجاد می كند؟
بحث ملائكه در دوره های بالاتر مطرح خواهدشد اما از باب رد به معنا، قسمتی از دعای سوم صحیفه سجادیه را اشاره ای عرض می كنیم. این دعا خیلی طولانی است و در آن ملائكه را صنف بندی می كند و هر صنفی كارهایشان را و..... را بیان می فرماید: " وَ قَبآئِلِ الْمَلآئِكَةِ الَّذینَ اخْتَصَصْتَهُمْ لِنَفْسِكَ، وَاَغْنَیتَهُمْ عَنِ الطَّعامِ وَالشَّرابِ بِتَقْدیسِكَ،"
" (صلوات میفرستم ) به آن قبیله هائی از ملائكه كه آنها را باتقدیس به خودت از غذا و شراب مستغنی كردی !"
اینها چه موجوداتی هستند كه تغذیه آنها، تقدیس خداست ! هرچه تقدیس می كنند، همانطور تغذیه می شوند، چه نوع تغذیه ای است در عالم ملكوت ؟ و ما، در این عالم، چه تصوری از تغذیه داریم ؟
" وَاَسْكَنْتَهُمْ بُطُونَ اَطْباقِ سَمواتِكَ،" " و آنها را ساكن كردی در باطن های طبقات آسمانها " " وَ خُزّانِ الْمَطَرِ وَ زَواجِرِ السَّحابِ،" " صلوات می فرستم به آن ملائكه هائی كه خزینه داران باران هستند و كشندگان ابرها هستند."
این چه معنائی دارد؟ باران كه (در دید ما ) در آن ارتباطات ابرهای مثبت و منفی و نیروهای جاذبه مولكولی و..... و آنچه كه علوم حسی به آن رسیده (شكل می گیرد). اما امام علیه السلام با استفاده از وحی، صحبت از نیروهایی می كند كه فوق مسائل جاذبه مولكولی و.... است، صحبت از خزینه ها می كند. پس معلوم می شود كه این چه كه علوم، كشف كرده اند، درستند اما (امام علیه السلام) حقیقتی بالاتر را می خواهد بیان كند. اینها در طول هم هستند و تعارضی ندارند. وقتی می گوئیم فلانی به خانه ما آمد، تعارضی ندارد با اینكه بگوئیم، فلانی سوار ماشین شد.
اشتباه این است كه فكر كنیم، آن زمان می گفتند خدا باران را می باراند و عوام (نعوذبالله) چنین فكر می كردند. اما اكنون ما انتقال بار الكتریكی و جاذبه مولكولی و..... را كشف كردیم و تمام شد رفت ! شما چند تا الفبا فهمیدی مبادا غرور علوم حسی تو را مغرور كند،(تازه ) هیچ هم نمی شود. در واقع(فقط) خود را ساقط می كنیم و ناقص می كنیم.
" وَ مُشَیعِى الثَّلْجِ وَالْبَرَدِ" اگر این برف را نیروی جاذبه می كشد و می گوئیم بله جاذبه می كشد برف را اما " ملائكه تشییع می كنند برف را " تشییع یعنی اینكه پشت سر او حركت می كند، مثل تشییع جنازه.
این برف و تگرگ، چه احترامی دارد درعالم ملكوت كه ملائكه الله آنها را تشییع می كنند.این برف وقتی در ابر بود در یك نظام بود، وقت تركیب شدن، در یك نظام دیگر بود و آن وقت دیگر، گل بود ( مخلوط با خاك در زمین ) و بعد گیاهها و..... ( از آن روئید)
آیا این جریان، مخصوص برف است یا اینكه این، نمود حسی است از حركت های همه موجودات كه كاملترین آنها انسان است ؟
" والْهابِطینَ مَعَ قَطْرِ الْمَطَرِ اِذا نَزَلَ" یعنی هر قطره باران كه می بارد، ملائكه ای همراه آن می آید.
" وَالْمُوَكَّلینَ بِالْجِبالِ فَلاتَزُولُ" یعنی صلوات بفرست بر آن ملائكه ای كه آنها موكل هستند بركوهها تا اینكه كوهها نریزند."
همه اینها یك دنیا علم است، نه علم غرور آور بلكه نور معرفت. همه بحث های زمین شناسی را هم بیاوریم، یك سری معلوماتی است كه محدود به حواس است. اما امام علیه السلام می فرماید كه این ملائكه بالاتر از اینها (بحثهای زمین شناسی و دلایل مادی ) هستند. اینها چه موجوداتی هستند؟ چه مقدس هستند كه امام علیه السلام برآنها صلوات می فرستند.؟!
" لَا یعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَیفْعَلُونَ مَا یؤْمَرُونَ" ملائكه هائی كه اصلا عصیان نمی كنند در آنچه به آنها امر می شود، و انجام می دهند آنچه را كه به آنها امر می شود."
مثلا ما در مورد برق می گوئیم كه برق هم همینطور است اگر یك لحظه اشتباه كنی و برق تو را بگیرد دیگر فرصت جبران یا جلوگیری وجود ندارد یعنی در ماموریت خود خیلی جدی است. پس ما می گوئیم ملائكه همان قوه است ؟ نه. ملائكه فوق آن قوه است (قوه مادی)، كه از خدا امری به او می رسد، فوری انجام می دهد.
" وَ سُكّانِ الْهَوآءِ وَالْاَرْضِ وَالْمآءِ، وَ مَنْ مِنْهُمْ عَلَى الْخَلْقِ،" وآن ملائكه ای كه ساكن هستند در هوا، در زمین و آب و هر آنچه كه خلق كردی، با آنها همراه هستند.
( هر آنچه كه خلق كردی، مطلب بسیار لطیفی است ) چون حتی اتم، خلق است، فضای بین مدارهای اتم هم خلق دیگر است و.... همین لوله میكروفون، با یك دید سطحی، یك شئی است. اما هرچه تجزیه كنیم، اشیاء بیرون می آید. رنگ لوله یك شئی است، رنگ نقره ای چیز دیگر است. سطح صیقلی یك چیز دیگر است و...... در مورد اتم می گوئیم، اتم دیگر ریزترین شئی است. در حالیكه خود اتم، اشیاء است. مدارش یك شئی است، فضای بین دو مدار یك شئی دیگر است. اگر فضا نباشد، اتم هم نمی شود. هر نوری كه از آن اتم، جدا می شود یك چیز دیگر است، و همراه هركدام یك ملائكه است.
در مورد هرلقمه، هرجویدن،یك خلق جدید است. بلعیدن یك خلق جدید است. یعنی اگر دقت كنیم، تمام موجودیت من در نیروهای ملكوتی، ذوب و حل شده و یك رابطه پیوسته و بسیار شدید بین من و ملائكه است، اگر انسان، دید خود را كمی بازكند، تازه این شناگری عالم ملك است در عالم ملكوت.
این میكروفون امواج را می گیرد و پخش می كند، با دخالت عالم ملكوت است. ما می گوئیم با دخالت انرژی الكتریسیته است. در جواب می گوئیم بله شما تا اینجا رسیده ای. كسی كه آن را هم نمی فهمید، می گوید یعنی چه این انرژی الكتریسیته دستش كجاست، چگونه می گیرد و كجا می برد و چگونه پخش می كند....
می گوید من این ارتباطات الكتریسیته و... را كشف كردم. می گوئیم، بالاترین كشفیات تو هم در این عالم طبیعت است، این ارتباطات و انرژی ها خودشان در یك عالم دیگر شنا می كنند.
پس من چه بخواهم و چه نخواهم، تحت این مراقبه هستم، پس این دیدگاه یك بینش سطحی را كه من و ملائك و واجب و محرم و.... هركدام، جدا از هم هستیم از بین می برد و تبدیل می كند به یك دید واقعی.
وقتی بچه ای هسته بادام را با دندان می شكند و به او می گوئیم نكن، این كار تاثیر در ساختمان دندانت می كند و بعد عفونت می كند و دردو.... آن بچه خیال می كند این را ما داریم برای او می گوئیم ( ونمی تواند بفهمد كه این نتیجه طبیعی عمل اوست و واقعی است چه ما بگوئیم و چه نگوئیم ) نمی تواند پیوستگی این خلقت را درك كند بنابراین وقتی پدرش نیست، پنهانی 10تا بادام با دندان می شكند. چیزی جدا از خود تصور می كند و نمی تواند بفهمد كه چه پدر بگوید و چه نگوید، اثر خودش را می كند.
وقتی می گوئیم به دندانت غذای داغ نزن، یخ نزن، شیرین زیاد و ترش زیادو..... نزن، اینها شبیه آئین نامه رانندگی نیست كه بگوئیم حالا ساعت 12شب چه فرقی می كند. برای این بچه این قوانین، قوانینی است كه در آفرینش اوست. ماهم خیال می كنیم پیامبر و واجبات و محرمات و.... جدا از هم هستند.
اما یك وقت است كه بدانیم نظام خلقت در كار خودش است همین كه كار از من صادر شد آن كار خودش را می كند. و عصیان نمی كنند خدا را. اگر كاری كه از من صادر شد واجب است او كار خودش را انجام می دهد یا محرم است به همین ترتیب. آنجاست كه دیدگاه غیر از آناولی خواهدشد. آنجاست كه احكام دین،دیگر یك قوانین قراردادی جعلی نخواهدبود و من تلاش خواهم كرد كه مطابق قوانین رفتار كنم.
بچه هم اگر قانون را فهمید، آنگاه شب هم اگر تنهای تنها هم باشد، خرما نمی خورد و اگر خورد فورا می رود مسواك می زند، یعنی خودش مراقب خودش است.
(فرد اگر اینگونه بداند) دیگر به دین اینگونه نگاه نمی كند كه زندگی من در كار خودش و آن هم در حاشیه زندگی من تا اینكه آدم خوبی باشم! اینجا دیگر تمام موجودیتش در خودش است. و اینكه من نماز می خوانم، دیگر برای این نخواهدبود كه دیگران ببینند و.... دیگر دنبال این احساسات و القای شیطان نیست و این چیزها دیگر رفت كنار. از خیلی چیزها آزاد می شود و درخلوت خودش هم با تمام وجود مراقب خودش است.
یكی از اركان سیر الی الله، مراقبه است. مراقبه حالتی است كه انسان را به خودش و عمل خودش متمركز می كند. در زندگی هم همچو حالتی پیش آمده ولی توجه نكردیم كه چگونه انسان، خودش در عمل خودش، توجه پیدا می كند.
مثلا یك آقائی به یك ساختمانی در شب داخل می شود كه یك ساختمان چند طبقه نا آشناست و برق هم روشن است. راحت و ولو در خودش، راه می رود. دوتا پله نرفته بود كه برق فطع می شود و تاریكی محض می شود. احتمال هرگونه خطر هم هست.(او دراین حالت) متوجه پا و دست و... است. چون خودش هم نا آشناست. چه حالی و احساسی در او پیدا می شود؟ آن حالت و احساس همان مراقبه است البته مراقبه مقدماتی.
ما هم برای اولین بار است كه به این عالم آمدیم دیگر. دومین بار كه نیست. هر نفس یك غرفه است. وقتی متوجه شویم كه در تاریكی هستیم دیگر متوجه هستیم. پارا كه می گذاریم، متوجهیم كه پایم را كجا می گذارم، دستم را كجا می گذارم. تمركزم، اول به كارم می شود و كم كم به خودم هم برسد، یك مطلب بعدی است. سالك الی الله كه اهل مراقبه است، این حقایق را متوجه است. ظلمات تعبیر قرآن است " یخرجهم من الظلمات الی النور" (فكرش همیشه در این است كه ) چه جور انجام دهد كه مطابق آن واجب باشد. چه جور انجام دهم كه مطابق آن حرام نباشد. پس می فهمد كه باید یك سری، واجبات و محرمات را كامل بشناسم. ای بسا از كوتاهی و جهل، توجه نداشته باشم و از چه حقایقی محروم باشم ؟ كتابهایی را مطالعه كنم كه وظایف مرا مشخص می كند. نه اینكه بروم دنبال فلان علوم غریبه تا كارهای عجیب و غریب انجام دهم و مثلا مردم بگویند مواظب فلانی باش ها یك دعا بلد است كه اگر بخواند، تو فلج می شوی! یا اینكه برود دنبال شناخت جن و تسخیر اجنه. حال 10سال عمر می گذارد تا تسخیر اجنه بكند و اسرار مردم را بداند و یا مثلا بیایند و بگویند و من دزد كالایشان را بفهمم و بگویم.
وقتی مرا در قبر می گذارند، از تسخیر جن می پرسند یا از اعمال من ؟!
بروم وظایف دینی ام را یاد بگیرم تا مبادا از روی جهالت، درحق پدرو مادرم كوتاهی كنم. می گویم : آقا پدرو مادر از من راضی است و حتی اگر 10 دقیقه دیر كنم دنبالم را می گیرند. خوب اینكه بدتر است. از نهایت بزرگواری به من محبت می كنندوازكوتاهی ها چشم پوشی می كنند. این محبت مرا فریب داده. بنا نیست كه او دستوری بدهد و من انجام دهم. بلكه قبل از اینكه چیزی از من بخواهد، باید ببیند كه انجام داده ام. وظایف برادر و ارحام و زن و شوهر و حتی وظایف نسبت به خودم.
آقا وظایف خودم به خودم مربوط است، می خواهم اصلا سرما بخورم، عجب!
یا مثلا فرد می رود 40هفته در جمكران اتاق اجاره می كند و ختم می گیرد تا اینكه امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف را بببیند. مگر طلحه و زبیر، پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم را دیدند، چه شد كه من امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف را ببینم چه بشود؟ امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف را ببینم، اصل است یا امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف از من راضی بشود؟
چه كار كرد اویس قرنی كه پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم را اصلا ندید اما پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رو به یمن می ایستادند و می گفتند : بوی بهشت را استشمام می كنم ؟!
سیر و سلوك شعر و اصطلاحات علمی و غیب گوئی نیست. از درون، مشاهده عنایات الهی است. در بندگی خدا به مدد الهی، معنای سلوك را خواهیم فهمید.
شعر و غیب گوئی و.... در مراحل بسیار بالاتر است. تاطی نشود و شتابزده بپرد به آن مراحل، چه بسا خطراتی هم داشته باشد. بودند بزرگانی كه تا اسم اعظم هم رسیدند اما آن چنان زمین خوردند كه الاغ بلعم باعور از خودش هم بالاتر رفت !!!
--------------------
منبع: جزوه فطرت
- وبلاگ جاهدکاظمی
- بازدید: 1033
- 1