فطرت / جلسه ی یازدهم
ادامه بحثهای چند جلسه قبل كه در مورد نحوه مراقبه بود، رسیدیم به اینكه اگر پیوستگی بسیار شدید و قوی بین خودمان و اعمال و افعالمان و آن ملائكه مامور در ساختار خلقتمان و این دستوراتی كه در دین در نظام آفرینش ما بعنوان واجبات و محرمات و دیگر احكام هست،احساس كنیم، خود به خود، درما، یك حالت مراقبه ایجاد می شود كه با تمام وجودمان، حضور خودمان، در مرحله اول به فعل و در مرحله بالاتر به خودمان، اثر خواهد گذاشت.
و مثال عرض كردیم كه : شخص بیابانی نمی تواند بین اثر نیروی جاذبه زمین و جرم خودش كه وزن را ایجاد می كند، پیوستگی بین این دو معنا را نمی تواند متوجه شود و یك جدایی كاملا مجزا از هم (تصور می كند) تازه اگر قبول كند كه نیروی جاذبه ای هست و به آن واقعیت برسد، چه احساسی خواهد كرد؟ این پیوستگی جرم، وزن و جاذبه چه اثر خاصی دارد در معادلات برخورد ما با آن شئ؟ این چنین توجه به پیوستگی در ما اثر خواهد گذاشت. انسان به طور طبیعی به چنین حالتی خواهد رسید همچنانكه در خیلی از مسائل زندگی، اتفاق افتاده است.چنین توجهی و مراقبه ای )
در همان مثال ساختمان ناشناخته كه شخص در تاریكی وارد آن می شود گفتیم كه مخصوصا اگر خطر انفجار و افتادن و....باشد، (در این حالت انسان ) به هرچه كه دست می زند، تمام وجودش در خودش جمع می شود. یا یك شخص بسیار تشنه است، یك لیوان را می بیند پر از آب، اما یك در صد شك می كند كه شاید سمی باشد و شك می كند كه شربت گواراست یا سمی است، همان یك درصد باعث می شود با یك دقت خاصی آن آب را بنوشد.
گاهی می شود سالك دو سه سال زحمت كشیده، بعد از دو سه سال توجه می كند و متوجه می شود كه تمام مراقبه اش غلط بوده است، فقط در ذهنش بوده، نه اینكه تمام وجودش.
اما این مراقبه (توجه به فعل خود) مرحله مقدماتی است. آثاری بسیار قوی دارد. انسان را در مرحله اول به ذهن خود متمركز می كند كه قبلا ولو شده بود و بی خاصیت و داغون شده بود، آرام آرام قابلیت پیدا می كند مرحله بعدی را قدم بگذاردو آن اینكه مراقبه در خودش و توجه به خودش پیدا كند. تازه اینجا آماده می شود كه قدم بگذارد و مراقبه سیرو سلوكی كند و اینجاست كه استاد واقعی می خواهد. تازه مرحله های بعدی هم هست.
هر مرحله از مراقبه، آثار خاصی دارد. همین تمركز در خود، انسان را جمع و جور می كند و همینطور تمركز در خود به شناخت بیشتر می رساند و یك مقدار به لطایفی می رسد و حواسی كه غیر از این حواس پنجگانه است و به همین ترتیب به شناخت بیشتر می رسد.چون انسان، روزنه هایش از شناخت جهان، همان مقدار است كه حواس دارد ( مثال سه شخص، یكی كرو كور مادرزاد، دیگری كور مادرزاد و سومی سالم، كه در جلسات گذشته مطرح شد.) حال، كسانی كه برای آنها روزنه های دیگری ( از شناخت جهان ) باز می شود، پیداست كه زندگی او غیر از زندگی ما خواهد بود. و اینجاست كه استاد، وقتی می خواهد به ما دستورالعمل بفرمایند، برمحور جنبی آن دستورالعمل اصلی است. پس كار استاد، سخت است و هركس خودسرانه و با خواندن چند كتاب اخلاق، بخواهد فطرت را دستكاری كند، چه خطراتی است ؟!
دستورات جنبی و فكری و ذكری و.... استاد بعد از مراقبه اصلی است. اصلا سالك را با مرحله مراقبه اش می شناسند كه در چه وضع و اوضاعی است. رسیدن به مراقبه، با عجله و شتابزده نمی شود. شتابزدگی هم مانند تنبلی در این را ه خیلی مضر است. حركت در راه سیر وسلوك باید آهسته و پیوسته باشد. البته در تمام تربیت ها، این قاعده درست است و اگر رعایت نشود، ای بسا دچار ضرر خواهد شد. تربیت (درهربعدی) یعنی اینكه آن حقایقی كه در عالم قوه است، زمینه ای را فراهم می كنیم تا به عالم فعل برسد. یعنی ایجاد زمینه است برای حركت یك شئی از عالم قوه به عالم فعل. در همه تربیت ها، مطلب همین است. پس این، یك مسیری دارد و طرافت هایی را طی می كند تا بتواند از عالم قوه به فعل، ظهور پیدا كند. زور زوركی نیست. علم می خواهد. هرچه آشنایی پیدا كنیم، مسیر حركت قوه به فعل را، این ما را به نتیجه خواهد رساند. نه تنبلی و نه شتابزدگی.
اگر بخواهیم با نمونه های امروزی مقایسه كنیم، مثلا درگذشته برای درست كردن نان، به خمیر مخمر می زدند و حدود ده ساعت می گذاشتند می ماند تا مخمر اثر می كرد و بعد هم تنور را با دمای ملایم و شرایط مناسب روشن می كردند و این كارها، آن ویژگی را درست می كرد كه همه خواص گندم را به فعل میرساند. به همین دلیل می دیدی كه نان كه پخته می شد، بوی آن تا صد متر آن ور تر هم می رفت. چند لقمه كه از آن نان میخوردی تا كوه هم می توانستی بروی. اما امروز به جای مخمر یك ماده شیمیایی به نان اضافه می كنند و سریع نان را ور می آورند و بعد هم در یك تنور با حرارت بالا، به مدت یك دقیقه از زیر دستگاه رد می كنند و می بینید كه انواع مرضها در خون و گوارش و.... پدید می آورد. ویا یك دانه ای كه می خواهد از عالم قوه به عالم فعل برسد، هرقدر طبیعی تر بار می آید، می بینیم كه خواهی آن بیشتر حفظ می شود و هرچه دخالت های بیجا (بیشتر ) باشد، بدتر میشود. یك مربی خوب، هرگز رزمجو را در مدت چند دقیقه و قبل از نرمش و آماده سازی بدن، وارد فن فلان نمیكند. چون همه ماهیچه ها می سوزد. نمی تواند بگوید توبرادر منی، اگر غیر از این باشد، نمی شود و با تربیت نمی سازد. ( مثل همان كه در مثال نان گفتیم) عكسش هم باشد همین طور است. مثلا نانوا بگوید حالا كه حوصله ندارم، خمیر همانطور بماند، اگر بماند نمی زند كه! مثلا 10 روز بماند. می ماند و كپك می زند و ازبین می رود.
حالا كه دانه و بدن و جسم، این همه اهمیت دارد، پس روح كه می خواهد تربیت شود، چه اهمیتی دارد؟ (پس باید توجه داشت كه ) اولا راه های رسیدن قوه به فعل چیست؟ نحوه ایجاد اینها چیست و ثانیا استعداد سالك متفاوت است. حتی انسان در خودش، استعدا متفاوت پیدا می كند.مثلا در یك وضعیتی یك استعدا و در وضعیت دیگر استعداد دیگری دارد. پس توجه به استعداد، یكی از ضروریات است. پس مجموعه اینها اگر رعایت نشود، و خودسرانه شود، مثلش مانند این است كه سرم درد می كند، بگویم كه می گویند فلان دارو خوب است، همسایه خورد و فورا خوب شد، خوب سردرد همسایه از چه بود و سردرد تو از چه است ؟می بینی كه می خورد و می میرد. مطالب كتابهای اخلاقی و حتی احادیث همه درست است. مشكل این است كه من در چه استعدادی هستم ؟ مثلا می شنوم كه عارفان 3 ساعت می خوابند. آنگاه من كه در فشار این عالم داغونم، من هم می خواهم اینگونه باشم ! ای بسا این درخواست ها از شیطان باشد تا اینكه مرا دچار عجب و مرضها و مصیبت های خاص كند و بعد هم (درچنین فردی ) تخیلات تقویت می شود. چیزهایی می فهمد و می بیند. اما همه صورت پردازیهای قوه خیال است. قوه خیال در راه سیر و سلوك، بیداد می كند. نفس، وقتی صورت به آن برسد ٍ اثر تولید می كند. حال این صورت، از هر كجا می خواهد باشد.
مثلا در مورد یك بچه كه زمینه تخیلش خیلی بیشتر است، ما هم بیاییم این زمینه ها را بیشتر كنیم. مثلا او را در تاریكی قرار دهیم یا در جای ساكت قرار دهیم یا او را تنها بگذاریم و یا زمینه ایجاد كنیم كه از فلان دیوار دزد آمده است. آن وقت بچه را 10 دقیقه تنها می گذاریم و به خانه همسایه می رویم، تا برگردیم، می بینیم كه بچه بیهوش شده است . می پرسیم چرا؟ چه شده است ؟ می گوید دزد آمد و می خواست مرا با چاقو بكشد. خوب اینكه واقعیت نداشت. یك وقت است كه واقعیت دارد یعنی ( حواس) واقعیت را می گیرد و به نفس یا روح می دهد و آن ترس ایجاد می كند. یك وقت است كه تخیل آن را درست كرده و به روح داده است.
بعضی از ریاضتهای ما شبیه این است. چیزهایی را می خوانیم كه انجام دهی فلان می شود و در اثر ریاضتهای فراوان تخیل هم ایجاد می شود. شیطان هم كه هر قدر بگوییم هست، راه را می گیرد و جلو می رود.
( در این را )، یكی كه جلو رفته، معلوم نیست واقعا رفته و دیگری كه عقب مانده معلوم نیست واقعا عقب مانده یا نه، اصلا سیرو سلوك غیر از كشف و كرامات است ( در جلسات بعد بحث خواهد شد)
شتابزدگی به روح ملالت می آورد و ای بسا انسان متوجه نمی شود. این ملالت ها كار خود را می كند در پنهانی. همین طور تنبلی هم چنین می كند. (این راه مجاهده می خواهد، بدون مجاهده نمی شود. شاهد این مطلب كلام خود حضرت علی علیه السلام است كه می فرماید: "قَلِیلٌ مَدُومٌ عَلَیهِ خَیرٌ مِنْ كَثِیر مَمْلُول مِنْهُ." (حكمت 444) كمی كه ادامه داشته باشد بهتر از آن زیادی است كه ملالت از آن حاصل شود. سیر و سلوك هم همین طور است. از كم شروع می كند اما بدون تنبلی بلكه با مداومت.
كسی كه اول كار یك ساعت قبل از طلوع فجر بیدار می شود و 20دقیقه هم قنوت دارد، این احساسات است. مستحبات مزه ای دارد مثل میوه ها. اگر آن را نچشیم، آخر سر، روح كار دستمان می دهد. اول متوجه نمی شویم اما میرسیم كه یك موقعی حتی حوصله نداریم نماز واجبمان را بخوانیم. البته نه اینكه این نمی توانم، از روی تنبلی باشد (بلكه متناسب با استعداد)
مثلا(باسه ركعت نماز شب شروع می كنم) و اگر همین سه ركعت را ادامه بدهم و نگذارم قطع شود، استعداد یازده ركعت هم ایجاد می كند. اگر در هر شرایطی نگذارم آن را كه تعطیل شود، حتی اگر عمرم هم تمام شود خدا بعد از مرگ عطا می كند(توصیه به نوشتن وصیت نامه). حضرت علی علیه السلام در حكمت 386 می فرماید:" مَنْ طَلَبَ شَیئاً نَالَهُ أَوْ بَعْضَهُ. پس مجاهده آفرین همان طلب است كه اگر ثابت باشد ما را به هدف می رساند. و یادر حكمت 278 می فرماید: " قَلِیلٌ تدُوم عَلَیهِ ارجی مِنْ كَثِیر مَمْلُول مِنْهُ." می بینیم كه دستورالعمل، از خود حضرت علی علیه السلام است. یا می فرماید(درحكمت279):" إذَا أَضَرَّتِ النَّوَافِلُ بالْفَرَائِضِ فَارْفُضُوهَا." " اگر دیدی مستحبی تو را از انجام واجب وامیگذارد، آن را ول كن " خشك مقدس بازی نكن. حساس برای انجام واجبات باش. به جای مستحبات عریض و طویل، رساله احكام یا كتاب گناهان كبیره را بخوان.
اول اهمیت به واجبات است.پس واجبات و ترك محرمات، پی و ستون ساختمان است و مستحبات به منزله تزئین آن است. میبینی كه سقف ساختمان می ریزد و فرد یك لوستر یك میلیون تومانی می آورد و آویزان می كند!
مثل همین است كه فرد، حدیث نوافل را می خواند و آنگاه هوسش می گیرد كه همه نوافل را انجام دهد ! پس در مساله مراقبه این شد كه این راه، آهسته و پیوسته است. (اوهوس میكند كه همه نوافل را انجام دهد ) و شیطان هم فشار می آورد گذشته تمام شد و عمرت تمام شد و به جائی نرسیدی. حدیث توبه را می خواند و فكر می كند اینكه حضرت علی علیه السلام فرموده اند گوشتی را كه از حرام روئیده آب كن تا پوست بر استخوان بچسبد، مال این است. مسائل حدیث توبه، مراتب خاصی دارد. شیطان كارش همین است. آنجا كه انسان در معرض گناه است آنچنان ما را به سوی گناه می كشاند كه مقاومت هم نمی كنیم و بعد كه كار از كار گذشته است و حالا هم زمینه توبه در انسان به وجود آمده است، انسان را به توبه شدید وامی دارد كه بعد، آن فرد به وسواسی و مریضی می افتد كه كسی می خواهد كه از او پرستاری كند ! اگر واقعا می خواهی توبه كنی، ترك گناه كن كه هرگز گناه نكنی. اگر توان این را داری كه دوماه روزه بگیری، یك دهم آن را فشار بیاور و گناهت را ترك كن. كارهای خودسرانه مشكلات جدید می آورد. وقتی ساختن عضلات و بدنسازی، فرمول دارد، آیا روح، آن نظم و نظام را نمی خواهد؟!
پس در مرحله مراقبه، اینطور نیست كه یك دفعه بگوییم تصمیم گرفتیم و نشد. شیطان هم می گوید : بله، دیدی این راه كار تو نیست، این راه مال مقدس اردبیلی هاست!
بلكه ما می گوییم نشد، یك تصمیم جدی تر می گیریم و مثلا مراقبه اول حتی 10 دقیقه هم طول نكشید. یك تصمیم جدی تر می گیریم و مثلا یك ربع مراقبه می كنیم. وقتی تصمیم های جدی اینجا استمرار و مجاهده شد، مثلا بعد از یك ماه.....
مثالی كه بزرگان در این زمینه زده اند، مثل دوچرخه است كه فردی كه تا به حال سوار آن نشده، مخصوصا اگر دوچرخه تا به حال ندیده باشد. وقتی به او بگویی كه این وسیله ای است كه می توانی برآن سوار شوی، ابتدا دهن كجی می كند كه این وسیله را كه ول كنی می افتد چطور می خواهد مرا ببرد؟! اما وقتی آن كودك كسی را ببیند كه سوار آن دوچرخه شد و رفت، یعنی همانكه مصداق ایجاد شد، باور می كند كه بله شد. می آید تا سوار شود وبرود، می افتد. دوباره سوار می شود و دوباره می افتد. اما در هر دفعه تمركزش را در خودش بیشتر می كند. گاهی 10روز نمی تواند. اواخر، جدیت آنقدر بالا می رود كه اصلا صدایش بزنی نمی فهمد. فقط دندانها را به هم فشار می دهد و كار خود را می كند. در واقع ، این روح است كه بر آن دوچرخه تسلط پیدا می كند. اما تا روح به آن درجه از تمركز برسد، تدریجی است. تا اینكه بالآخره سوار شدن را یاد می گیرد. اینكه تصمیم های تدریجی پس از شكست ها، چه معجزه ها در ساختار انسان می كند، در جلسه بعد به عرض می رسانیم.
--------------------
منبع: جزوه فطرت
- وبلاگ جاهدکاظمی
- بازدید: 775
- 1