جایگاه حیا در تربیت/بخش پنجم-قسمت دوم
وقتی حیاء رفت دیگرعیب سرش نمی شود،دیگر خدا هم سرش نمی شود،نمی فهمد که جهنم هم چه هست. «فافعل ما یحدثک به نفسک» هرچه که از درون، نفس امّاره بالسوء تو می گوید «من اغراضها» خواسته هایش را گوش می دهی.
افسار نفس «حیاء» است
مرحوم صدرالمتألهین(رضوان الله تعالی علیه) در اینجا آن معنای مشهور راجع به روایت را مطرح می کند که: «اذا لم تستح من العیب لم تخشی النار مما تفعله فافعل ما یحدثک به نفسک من اغراضها» این همان نفس امّاره بالسوء است که وقتی حیاء رفت دیگر عیب سرش نمی شود، دیگر خدا هم سرش نمی شود، نمی فهمد که جهنم هم چه هست. «فافعل ما یحدثک به نفسک» هرچه که از درون، نفس امّاره بالسوء تو می گوید «من اغراضها» خواسته هایش را گوش می دهی.
ایشان می فرماید که لفظ امر، معنایش توبیخ و تهدید است، یعنی دیگر آزاد نشدی. بعد ایشان تشبیهی دارد و می فرماید حیاء مثل افسار بر دهان حیوان می ماند که جلوگیری می کند تا حیوان شرارت نکند؛ چون ایشان در ذیل بحث جنود عقل و جهل این مطالب را می فرماید، می فرماید خُلع که ما هم گفتیم مقابل حیاء است، حیاء نقش لجام بر نفس را دارد، افساری به دهان این حیوان نفس، شهوت، غضب و وهم است. وقتی بنا شد که شخص افسار گسیخته شود، این حیوان و شیطان آزاد می شوند. «فاعمل ما شئت» معنایش این است.
هرچه حیوان درونی ات، شیطان درونی ات می گوید انجام می دهی، همه رقم جنایت می کنی. اگر حیاء برود، ایمان هم می رود، انسانیّت هم می رود. ظاهر را نگاه نکنید، این واقعیّاتی است که داریم می گوییم و بعد عرض می کنم که کار به کجا می کشد . وقتی که حیاء رفت، ایمان و انسانیت می رود؛ چون حیاء پوششی برای ایمان است، همان طور که پوشش برای جنبه های انسانی است.
از بی حیایی تا کفر جحودی
این را به شما عرض کنم که نعوذ بالله نه تنها ایمان می رود، بلکه انسان به خطرناک ترین چیز، یعنی وادی کفر و انکار کشیده می شود. واقعیّت ها را می بیند، حتی واقعیّت ها در باب مفاسد دامنش را هم می گیرد؛ در عین حال باز انکار می کند، به این می گویند: کفر جحودی. آیه شریفه در باب کفر جحود قوم فرعون این طور دارد که: «فَلَمَّا جاءَتْهُمْ آیاتُنا مُبْصِرَه قالُوا هذا سِحْرٌ مُبین وَ جَحَدُوا بِها» دیدند معجزه است، امّا گفتند سِحر است؛ این کفر جحودی است. «وَ اسْتَیقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ» با این که یقین داشتند. ما بالاتر از یقین نداریم، تا الآن می گفتیم ایمان، ببین یقین را هم جلو می آورد. یعنی یقین داشتند که این معجزه است. «ظُلْماً وَ عُلُوًّا فَانْظُرْ كَیفَ كانَ عاقِبَه الْمُفْسِدین».(11) رود، از آن طرف کفری که می آورد کفر معمولی نیست. نه تنها ایمان می
بمب یا شاهدانه!؟
استاد ما امام(رضوان الله تعالی علیه) در باب کفر جحود قضیه ای را نقل می کردند، من دارم از ایشان نقل می کنم، می فرمود که سابقاً، مثلاً صد سال پیش حمل باروت از روستاها به شهر ممنوع بود، آن موقع ها که ماشین نبود، با این چهارپاها حمل می کردند، در بین راه هم پاسگاه های ژاندارمری بود که به آنها امنیه می گفتند. اینها می آمدند جلوی افرادی را که چیزی حمل می کردند، می گرفتند. ایشان می فرمود: جلوی شخصی را گرفتند، سؤال کردند بارَت چیست؟ گفت: شادونه. شادونه شبیه به دانه های باروت است. بعد آن وسیله ای که داشت داخل بارَش کرد و معلوم شد باروت است. گفت: این چیست؟ باز گفت: شادونه است.
آن موقع ها مرسوم بود که ریش داشتند ریش های بلندی هم داشتند، شما این اتابک ها را دیدید؟ البته من این ریش ها را به ریش بی ریشه تعبیر می کنم، ما ریش بی ریشه زیاد داریم. گفت دستت را جلو بیاور، دستش را جلو آورد، از آن باروت ها کف دستش ریخت، گرفت زیر ریشش گفت چیست؟ گفت شادونه. دست در جیبش کرد، کبریت را در آورد به اینها زد، باروت ها آتش گرفت، تمام ریش هایش شروع به سوختن کرد گفت: نگفتم شادونه است.
ایشان این را برای ما نقل کرد. به این می گویند کفر جحودی. واقعیت دامن گیرش شده، باز هم انکار می کند. حبّ به دنیا این کار را می کند.
اکثر مسئولان اشتباه خود را قبول نمی کنند!
این تعبیراتی را که من عرض می کردم و اوّل بحثم هم می گفتم که یکی از بزرگ ترین مشکلات جامعه ما ترویج بی حیایی است، یکی از جهاتش همین بود. بعضی از آن کسانی که وظیفه اسلامی جامعه را دارند، مبتلا به کفر جحود هستند، وقتی به آنها تذکر می دهی نمی خواهند قبول کنند، می گویند: نگفتم شادونه است، با این که مفاسدش را می بینند. گاهی هم دامن گیر خودشان شده است، امّا حبّ ریاست، حبّ شهرت، حبّ به مال نمی گذارد قبول کنند. «حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ كُلِّ خَطِیئَه»(12)کند. با این که یقین دارد، قبول نمی
مسخ شدن بی حیاء
من اینهایی را که عرض می کردم بی جهت نمی گفتم. ازآن طرف هم بیایید ببینید چه رواج پیدا می کند؟ دروغ، دروغ، چون حیاء نیست. دروغ، فریب کاری، خُدعه، تملّق و... که مبدأ همه بی حیایی است. اگر کسی حیاء نداشته باشد، ایمان ندارد و حتی به کفر جحود کشیده می شود. من تعبیر می کنم که یک نوع مسخ می شود؛ لذا از خطرات بسیار مهم در ارتباط با جامعه ما همین است. این چیزها را کوچک نگیرید، مگر می شود به سادگی اینها را اصلاح کرد؟ وقتی حیاء رفت خیال کردی به زودی سر جایش می آید؟ به تدریج می رود.
خراب کردن آسان است، ساختن مشکل است. یک ساختمان را شما در عرض چند روز می ریزی روی هم امّا اگر بخواهی بسازی گاهی چند سال طول می کشد. من حرف هایی که می زدم حساب شده بود که می گفتم از مشکلات بزرگ جامعه ما همین است. باید در صدد این بود که انسان حیاء را تحکیم کند، آن وقت هم انسان ساخته می شود و هم مؤمن ساخته می شود.
ذکر مصیبت
التماس دعا. سراغ توسلم بروم. امشب، شب آخر جلسه ما است. من خیلی امید داشتم آمدم، امشب به زهرا(سلام الله علیها) عرض کردم: امشب ما را دست خالی رد نکن. می دانم اینهایی هم که آمدند اینجا همه حاجت دارند. خدا شاهد است گفتم خودم و همه جمعی را که آمدند، دست خالی بر نگردان.
مجلسی می نویسد: علی(علیه السلام) جنازه زهرا را روی زمین گذاشت، «فَصَلَّى عَلَیهَا ثُمَّ صَلَّى رَكْعَتَینِ» بر پیکر زهرا(سلام الله علیها) نماز خواند، امّا نمازش که تمام شد باز دو رکعت نماز خواند. «استعینوا بالصبر و الصلوه» دید نمی تواند زهرا را دفن کند، از خدا کمک گرفت، از نماز کمک گرفت. «وَ رَفَعَ یدَیهِ إِلَى السَّمَاءِ» دو تا دست هایش را رو به آسمان ها بلند کرد. «فَنَادَى هَذِهِ بِنْتُ نَبِیكَ فَاطِمَه» با صدای بلند گفت: این فاطمه است ها . «أَخْرَجْتَهَا مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّور»(13) اینجا بود که توان پیدا کرد.
بدن زهرا(سلام الله علیها) را وارد قبر کرد، یک وقت دیدند می گوید: «السلام علیک یا رسول الله» اینجا دارد به پیغمبر سلام می دهد «و بنتک نازله فی جوارک» از طرف خودم سلام می کنم، از طرف فاطمه به تو سلام می کنم. این طور نقل می کنند که یک وقت علی دید دو تا دست آمده پیکر زهرا را بگیرد. رو کرد گفت «فلقد استرجع ودیعه و اخذت الرهینه» یا رسول الله امانتی که به من دادی به تو برگرداندم. می گویند جا داشت پیغمبر بگوید آیا امانتی من دستش، آیا امانتی من صورتش، آیا امانتی من پهلو شکسته بود؟
مطالب تکمیلی:
جایگاه حیا در تربیت/بخش پنجم-قسمت اول
---------------------------
پی نوشت ها:
(11) سوره النمل، آیات سیزده و چهارده
(12) الكافی، جلد دوم، صفحه صد و سی
(13) بحارالأنوار، جلد چهل و سه، صفحه دویست و چهارده
- وبلاگ رامین عشقی
- بازدید: 1229
- 1