خوف از مرگ، دلالت بر جهل است
بعضی برای این از مرگ می ترسند چون باور به بقاء ندارند و احساس نابودی می کنند. فکر می کنند با مرگ، تمام می شوند، از بین می روند و دیگر نیستند.
یکی از خوف ها، اصلاً خوف نیست، امّا بشر برای او حالی را به وجود می آورد که خوف می شود. مثلاً مرگ، فی ذاته خوف ندارد، سفری از سفرهای چهارگانه انسان است. انسان از عالم ذر سفر کرد و در عالم صلب قرار گرفت. از عالم صلب هم سفر کرد و در عالم رحم قرار گرفت. در سفر سوم هم از عالم رحم به دنیا آمد. در سفر چهارم هم از دنیا سفر می کند و به آن جایگاه ابدی می رود. «إنا لله و إنا الیه راجعون». از آن جایی که بوده، «لله» بوده و حالا به سمت خدا می رود، «الیه راجعون».
لذا مرگ، خوف ندارد، امّا مطالب دیگری عامل می شود که به اشتباه، برای مرگ، بحث خوف و ترس را مطرح می کنیم:
یکی این است که نمی دانیم بعد از این جا، کجا می رویم. چون نمی دانیم، خوف داریم.
دیگر این که حسب عقل سلیم، وقتی انسان کمی تأمّل می کند و مراقبت و مواظبت می کند، می فهمد که همان طور که در عالم صلب و رحم بوده، در این دنیا هم بوده و بعد به عالم دیگری می رود. انسانی که نیمچه عقلی هم داشته باشد، این را می فهمد که طبیعی است خلقت انسانی که اشرف مخلوقات است و این همه پیشرفت علمی می تواند داشته باشد و ...، بیهوده و عبث نیست و از این عالم، به عالم دیگری می رود. لذا درست است که انسان از آن عالم، اطّلاعات دقیقی ندارد، امّا می داند که به عالم دیگری منتقل می شود، پس از چه چیزی باید بترسد؟ می فرمایند: این ترس از عمل خودش هست. از این که نمی داند آن جا که می خواهد برود، چه خبر است.
انسان در رحم خوف داشت، رحم خیلی کوچک است، در آن جا رشد و ارتزاق می کند. به اذن الله از ناف تغذیه می کند، در آب می چرخد، دفعش معلوم است و ... . هیچ ضرری هم به رحم نمی زند که این ها همه قدرت ذوالجلال و الاکرام است. لذا چون فقط آن عالم را می دید، احساس می کرد همه چیز، همان جاست. موقعی که می خواست بیرون بیاید، وحشت داشت و نمی دانست. وقتی به این جا آمد، اوّلاً مهر مادری را فهمید، مک زدن را هم خدا به او مرحمت کردو از شیر مادر تغذیه کرد. رشد کرد، محبّت را دید، دنیا را دید که بزرگ تر هست، بعد هم رشد عقلانی کرد و بالاخره فهمید که این عالم هم احتمالاً مثل همان عالم رحم می ماند و خیلی کوچک است و حالا باید از این جا برود. امّا از این می ترسد که حالا که می روم، با چه چیزی می روم.
منتها اولیاء خدا این گونه مثال می زنند، از جمله ملّا محسن فیض کاشانی، ملّای نراقی و ... می فرمایند: بعضی برای این از مرگ می ترسند چون باور به بقاء ندارند و احساس نابودی می کنند. فکر می کنند با مرگ، تمام می شوند، از بین می روند و دیگر نیستند.
- وبلاگ بهزاد پورحسین
- بازدید: 898
- 11